جمعه، مهر ۰۹، ۱۳۸۹

میلاد تو

بکن معامله وابن دل شکسته بخر /که باشکستگی ارزد به هزاردرست

حاظ

-------------

انگار همین دیروز بود ، سر خیابان ایستادم درد شروع شده بود جلوی

یک تاکسی ا گرفتم تاکسی ایستاد ومن با ساک دستیم سوار شدم ،

در نیمه راه تاکسی با اتومبیلی تصادف کرد من پیاده شدم وآهسته آهسته

با قدمهای لرزان خود رابه بیمارستان رساندم ، تنها بودم .

-----------

آنشب زنگها دوازده بار نواختند

صدای او از عمق تاریکی

از آن سوی وسعت نور

به زیر پوست سردم لغزید

این تازه نو رسیده

پای به سفیه ای از نسل مادران ، نهاد

منقار کوچک این کبوتر

مرا چون سیمرغ به وادی هفتم کشاند

پاییزبود ، جشن خرمن ،

این وطن کوچک من کوبید خود را

به سقف تنهایی من

آنشب مادرم درخواب سنگینی بود

که ....من سفره عشق را گشودم

---------- تقدیم به پسر م مهران برای تولد او........-

از یک نوشته :

میخواستم گرانترین وپر بهاترین چیزهارا برایت به ارمغان بیاورم

دیدم خودت از همه پر بها تری وهمه مارا درکنار خود داری.

تولدت مبارک پسرم.

ثریا. اسپانیا. دهم مهرماه 1388

 

 

هیچ نظری موجود نیست: