پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

طوفان

موسیقی ، این نواز ش روح انسانی ، هنگامیکه هنوز نوجوانی وبا لذتها

بیگانه کوبش وزن ها وآهنگها بر تو چیره میشود ، نواهایی درگوشت

می نشیند ، بی صدا آنهارا در ذهنت میپرورانی وآهسته آهسته اشک

میریزی ، همه عواطف خفته تو بیدار میشود آن نوا ها ترا دربر میگیرد

تو درآغوش آن آهنگها بخواب میروی ، مدت درازی همه چیززیرورو

میشود همه بارهای سنگین سبک میشوند همه مشگلات آسان وتو در

روی ابرها سیر میکنی بال پروازت گشوده وبسوی دوردستها درگردش

وزمانی که این نواها به ضرب بنشینند آنگاه میخواهی به میدان بروی

ودستهایت را بسوی آسمان بلند کرده وبه دورخود بچرخی ؛ بچرخی

تا آن آتش روحت خاموش شود ، نشاط دردلت انباشته وچشمانت را

می بندی از دنیای اطراف بیرون شده ای و.....

هنگامیکه چشم باز میکنی هزاران دیده لعنت بار بتو خیره شده اند !

تو با موسیقی به خدایت نزدیک شدی نه با سجده .

آنگاه وزن ها در سینه است آهسته آهسته خاموش میشوند وتنها قلب

توست که میطپد.

..... تقدیم به او که برایم دوقطره اشک وطوفان را ساخت.......

-------------

زمانیکه طوفان شروع میشود ، آسمان تار  میگردد

زمین میگرید ، آیا این اراده خداست ؟

درد وغم سر نوشت ماست ، در سراسر عالم

میان همه مردم ، من تنها هستم

آیا این اراده خداست ؟

قلبم درون سینه ام بی تابی میکند

میترسم ، میترسم ، از طوفان

از دردی ناشناخته

میترسم که خدای مرده باشد

من هنوز زنده ام ، زنده

بانتظار آن طوفان بزرگ

........ثریا / اسپانیا/.........پنجشنبه

 

هیچ نظری موجود نیست: