سه‌شنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۹

نه این بود

از صف غوغای تماشا چیان

گام زنان راه خودرا گرفت

و...جانش را از آزار گران دینی

ازاد یافت.........احمد شاملو

----------

چقدر همه چیز درنظرم فرق کر ده است ، یکطرف معنا وسجده عشق

یکسو گناه ، بزه کاری وسپس رستگاری آدمها ی دورغین بدون  داشتن

شخصیت واصالت ،

یک واقعیت مبتذل  ، زندگی با رابطه های نامشروع ، همرنگ طبقه -

خود شد ن ( ازکدام طبقه ام ) ؟  .

زاد وولد کردن نشستن وتماشا کردن تلاش برای آنکه نامت رادرکتیبه

بنویسند.

شبها بانتظار مردی از دست رفته که درآغوش روسپیان بسر میبرد ،

وسپس فردا با پیکری آلوده از پای افتاده ، به دامنت میاویخت.

خانه ، کاشانه ، عکسهای فامیلی ، قاب های طلایی ، لباسهای درون

گنجه ، فرشهای قیمتی ، اثاثیه انباشته رویهم که اکسیژن اطاقها راکم

میکرد ، زندگی کاذب ، دروغ ، گفتار بدور ازواقعیت ، امیدهای واهی

ایمان دروغین وسپس سقوط به ورطه تنهایی به یمن داشتن دوستان

خوب !

اما او رستگار شد  ، او اجدادی داشت که صاحب مال بودند نه کمال

میبایست همرنگ جماعت میشدم ، بلی همرنگ جماعت .

آه دراین دنیا باید هشتاد درصد شانس داشت وبیست درصد همت وکار

معنی زندگی همین است .

سه شنبه / صبح / ساعت 5/10 دقیقه !!! ثریا.

 

هیچ نظری موجود نیست: