از صف غوغای تماشا چیان
گام زنان راه خودرا گرفت
و...جانش را از آزار گران دینی
ازاد یافت.........احمد شاملو
----------
چقدر همه چیز درنظرم فرق کر ده است ، یکطرف معنا وسجده عشق
یکسو گناه ، بزه کاری وسپس رستگاری آدمها ی دورغین بدون داشتن
شخصیت واصالت ،
یک واقعیت مبتذل ، زندگی با رابطه های نامشروع ، همرنگ طبقه -
خود شد ن ( ازکدام طبقه ام ) ؟ .
زاد وولد کردن نشستن وتماشا کردن تلاش برای آنکه نامت رادرکتیبه
بنویسند.
شبها بانتظار مردی از دست رفته که درآغوش روسپیان بسر میبرد ،
وسپس فردا با پیکری آلوده از پای افتاده ، به دامنت میاویخت.
خانه ، کاشانه ، عکسهای فامیلی ، قاب های طلایی ، لباسهای درون
گنجه ، فرشهای قیمتی ، اثاثیه انباشته رویهم که اکسیژن اطاقها راکم
میکرد ، زندگی کاذب ، دروغ ، گفتار بدور ازواقعیت ، امیدهای واهی
ایمان دروغین وسپس سقوط به ورطه تنهایی به یمن داشتن دوستان
خوب !
اما او رستگار شد ، او اجدادی داشت که صاحب مال بودند نه کمال
میبایست همرنگ جماعت میشدم ، بلی همرنگ جماعت .
آه دراین دنیا باید هشتاد درصد شانس داشت وبیست درصد همت وکار
معنی زندگی همین است .
سه شنبه / صبح / ساعت 5/10 دقیقه !!! ثریا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر