پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

باغ بکر

گمان مبر که به پایان رسید ه است کار مغان

هزار باده ننوشیده ، درر گ تاک است هنوز ......اقبال

.............

بهار بود، بهار زندگی من

وتو غارت گر نهال نورسیده

صبح بهار بود

با نسیم سحری بیدار شدم

پیام وصل را شنیدم

تو پای به گلزار نهادی بودی

خون من نثار رهت شد

خونی از یک گل نا شگفته

روز درانتظارم بود

چه باک از خاک گشتن

چه باک از شکستن

چه باک از گم شدن

در میان خار وخاشاک وخس

در ریشه هر  چمن

هر ساقه آهنگی نهفته است

در بال هر پرواز پرنده

آوایی کمین کرده است

حضور تو مرا به خودم رساند

تو آن ر گ خونی را نوشیدی

از باغ بکر گلی چیدی

وآسوده خاطر  گذشی ، بی تامل

بی احساس

زحسرت دوباره به آیینه رو کردم

تا اعتبار گذشته را بیابم

هنوز در انتظارم وهوای عشق دارم ...و

چه باک از خاکستر زمان

..........ثریا .اسپانیا. یادداشتهای دیروز.....

 

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۹

روزه من !

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری افطار رطب ، در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان  ، زلف میفشان که فقیه

بخورد روزه خود را بگمانش که شب است

منعم از عشق کند زاهد وآگه نبود

شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است

شحنه اندر عقب است ومن از آن  میترسم

که لب لعل تو آلوده به ما ءالعنب است

زیر لب وقت نوشتن همه کس نقطه نهد

این عجب نقطه خال تو بالای لب است

یارب این نقطه لب را که ببالا بنهاد

نقطه هرجا غلط افتد مکیدن ادب است ....شاطر عباس

...........ثریا ...اسپانیا .....................

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

دوچشم تاریک

چشمانت بمن گفتند که :

فردا روز دیگر ی است

ظهر گرمی بود برگ درختان

سوخته وآویخته بر شاخه ها

غربتی دردناک همه  جابود

از پس آن چشمان شیشه ای

نقشی از ویرانیهارا دیدم

درپس آن دوچشم مشتعل

یک حریق درجنگل را دیدم

باغ زندگیم خشک وبی آب

تن سوخته وخر من سوخته

من دیدم آن دوچشم روشن را

چون دوخور شید مه آلود

بی بودن  تو، ناگوار است

ناگوارتر از ازندگی

دیدارمان به خاموشی گذشت

نجواهایمان به کوری نشست

هرچه گفتم ، هرچه گفتم

افتاد درپس دیوار بن بست

جای پای تو مانده درسینه ام

چون یک غبار 

یک غبار

ای که درچشمانت آفتاب دیگری است

........ثریا/ اسپانیا/ ..........

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

به : فریدون

آسمان همرنگ خون است

با خیل آدمکشان

بسکه نقش فنا برچهره زندگانی کشیدند

تاریکتراز تاریکی ها شد ، دنیای ما

به جنگ کدام فتنه برخاسته اند؟  که خود فتنه اند !

این نبود ره ورسم انسانی

آنان ، آن  گمرهان

آمدند با گرز تکفیر وتکبیر

راندند چهره مهربانی را ازجهان

کدام آزادی ؟ کدام آبادی ؟

در این خیمه خرگاه های وحشت و...خونین

کدام ناقوس شادی کدام آوای خوش

کدام رحمت ، کدام همت

آنها ، غولان غار دیروز

گریزان از نور ، پریشان از روز

درمیان زلال خون

که موج میزند از دلها

کجا جوئیم ندای کامرانی را

صدای مهربانی را

.......

پیکر تو جایگاه ریشه هاست

دهانت دریای عظیم گوهرها

درختان خوشحال ، با شاخه ها

در پیکرت لانه میکنند

آنها دربنا گوش تو بخواب

میروند

همچنان که آرامی

......................................

شنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۹

همزاد

» بی مزد وبود ومنت ، هرخدمتی که کردیم «

» یارب مباد  کس را ، مخدوم بی عنایت «      حافظ شیرازی

.......

شب هنگام ، بوقت تاریکی زیر پرتو مهتاب

با اشکهایی که دیگر خشک شده اند

به دیروز میاندیشم

پیش از آنکه ماه زیر ابر پنهان شود

خاموش اورا مینگرم

در سینه ام دردی جانکاه حکایت از

یک گذشته دور ویک تاریکی نزدیک میکند

به آیینه مینگرم ، آیینه دق

روزگار درد آلود خودرا در چشمان او میبینم

چهره من ، چهره او با دردی یگانه

در زیر اینهمه اندوه

پیکر غرقه بخونی را میینم

پیکری که زیر تیغ بی دریغ روزگار ، زخمی شد

هنوز خون آلود است

من آن پیکررا میشناسم

به آسمان خیره میشوم ؛ به ستارگان

آه ...کدام ستاره مصنوعی نیست ؟!

.......برای ف. ح .ف.میم ...............

ثریا /اسپانیا / شنبه . هفتم اوت /

 

پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۹

وظیفه!

وظیفه ما دراین دنیای منحوس چیست ؟ تنها برای کشتن آمده ایم ؟

هیچ کار دیگری را نمیتوانیم انجام دهیم ؟ بنام وظیفه ، بنام مذهب ،

بنام وطن پرستی  ، رقیبان ر ا از سر راه خود برمیداریم ودوستان را

به دست جلادان بیرحم میسپاریم » وظیفه «  این کلمه را با سبکسری

وهوسها اشتباه گرفته ایم .

من عاشق میهن خود هستم جاییکه به دنیا آمدم ، رشد کردم ، بزرگ

شدم ، تحصیل کردم ، خانه ساختم  ، من همان وطن را دوست دار م

نمیتوانم به قعر چاه تاریخ فرو روم واز آنجا زمان ر ا بیرون بکشم

به دنبال نژاد خود باشم ، نژادی که مخلوط از عرب و، مغول ، ترک

وکرد وهند وامروز با خون دیگر سر زمینها نیز مخلوط شده است .

نمیتوانم امروز لباس چند هزار ساله خودرا بپوشم ووارد خیابانهای

نیویورک / پاریس / لندن بشوم دراطراف ما همه چیز میمیرد نابود

میشود تمدنها هم همه روزی فر و میریزند درست باین میماند که ملت

امروز مصری به دنبال کلئو پاترا برود وبخواهد به همان سبک وسیاق

زندگی کند آنهم درعصر پیشرفته امروز وقرن بیست ویکم .

ویا سوریه ولبنان به دنبال چاه بابلیان بروند وبه کندو کاو بپردازند باید با

زمان پیش رفت باید قوانین جامعه انسانی را برپا نگاه داشت آنچه را که

نامش پیوند وقانون است حفظ نمود ، همدردی با مصیبت زدگان ،

راستی ونیکی ، تاجایی که میشود ستون بتونی آنرا ساخت ، همه چیز

فرو میریزد درمیان این ویرانیها تنها عشق است که میدرخشد.

بی عشق ، همه جا تاریکی ووحشت است امروز اربابان سیاست به ما

مردم بعنوان یک گله حیوانی نگاه میکنند ، حق دارند ، اکثر مردم

بنده صفت وبیرحم وغریزه رذالت ودرنده خویی در وجودشان عریان

است یک ملت امروز یک کوه گوشت قصابی وسگهای ترسویی که

به بوی خون پیش میخزند .

درچهار دیواری تالارهای گفتگوها وقوانین ، کفتارها ، شغالهای

درنده پرسه میزنند وماهم تک تک   به پاره کر دن یکدیگر مشغولیم

............ثریا/ اسپانیا/ پنجشنبه /......................