دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

دوچشم تاریک

چشمانت بمن گفتند که :

فردا روز دیگر ی است

ظهر گرمی بود برگ درختان

سوخته وآویخته بر شاخه ها

غربتی دردناک همه  جابود

از پس آن چشمان شیشه ای

نقشی از ویرانیهارا دیدم

درپس آن دوچشم مشتعل

یک حریق درجنگل را دیدم

باغ زندگیم خشک وبی آب

تن سوخته وخر من سوخته

من دیدم آن دوچشم روشن را

چون دوخور شید مه آلود

بی بودن  تو، ناگوار است

ناگوارتر از ازندگی

دیدارمان به خاموشی گذشت

نجواهایمان به کوری نشست

هرچه گفتم ، هرچه گفتم

افتاد درپس دیوار بن بست

جای پای تو مانده درسینه ام

چون یک غبار 

یک غبار

ای که درچشمانت آفتاب دیگری است

........ثریا/ اسپانیا/ ..........

هیچ نظری موجود نیست: