یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۹

به : فریدون

آسمان همرنگ خون است

با خیل آدمکشان

بسکه نقش فنا برچهره زندگانی کشیدند

تاریکتراز تاریکی ها شد ، دنیای ما

به جنگ کدام فتنه برخاسته اند؟  که خود فتنه اند !

این نبود ره ورسم انسانی

آنان ، آن  گمرهان

آمدند با گرز تکفیر وتکبیر

راندند چهره مهربانی را ازجهان

کدام آزادی ؟ کدام آبادی ؟

در این خیمه خرگاه های وحشت و...خونین

کدام ناقوس شادی کدام آوای خوش

کدام رحمت ، کدام همت

آنها ، غولان غار دیروز

گریزان از نور ، پریشان از روز

درمیان زلال خون

که موج میزند از دلها

کجا جوئیم ندای کامرانی را

صدای مهربانی را

.......

پیکر تو جایگاه ریشه هاست

دهانت دریای عظیم گوهرها

درختان خوشحال ، با شاخه ها

در پیکرت لانه میکنند

آنها دربنا گوش تو بخواب

میروند

همچنان که آرامی

......................................

هیچ نظری موجود نیست: