» بی مزد وبود ومنت ، هرخدمتی که کردیم «
» یارب مباد کس را ، مخدوم بی عنایت « حافظ شیرازی
.......
شب هنگام ، بوقت تاریکی زیر پرتو مهتاب
با اشکهایی که دیگر خشک شده اند
به دیروز میاندیشم
پیش از آنکه ماه زیر ابر پنهان شود
خاموش اورا مینگرم
در سینه ام دردی جانکاه حکایت از
یک گذشته دور ویک تاریکی نزدیک میکند
به آیینه مینگرم ، آیینه دق
روزگار درد آلود خودرا در چشمان او میبینم
چهره من ، چهره او با دردی یگانه
در زیر اینهمه اندوه
پیکر غرقه بخونی را میینم
پیکری که زیر تیغ بی دریغ روزگار ، زخمی شد
هنوز خون آلود است
من آن پیکررا میشناسم
به آسمان خیره میشوم ؛ به ستارگان
آه ...کدام ستاره مصنوعی نیست ؟!
.......برای ف. ح .ف.میم ...............
ثریا /اسپانیا / شنبه . هفتم اوت /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر