جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

شاه ....ساواک

شاه گناهی نداشت ، او خود وسر زمینش را به دست ساواکی سپرده

بود که میپنداشت حامی وپاسدار او وسر زمینش میباشد ، هر خبری را

که به او میدادند درست نبود همه از صافی » دیگران « رد شده بود

ساواک کار ش جمع آوری اطلاعات بود به همین دلیل هر کسی رابکار

میگرفت ساواک با سازمان سیا وموساد همکاری داشت درعین حال

تونل مخفی دولت انگلیس از طریق هزاران خبر چین در متن جامعه

وزندگی خصوصی شاه بود ، خبر چینان  از راه دهلیز مخفی در

مدارس ودانشگاهها واداره جات راه داشته وپیوسته از میان آنها

به دنبال عضوجدید میگشتند تا آنهارا نیز وارد ساواک کنند درعین حال

نارضایتی مردم را نیز فراهم سازد هدف آن تونل پاشیدن تخم وحشت

در میان مردم بود .

مامورین ساواک هیچکدام قیافه آدمکشان را نداشتند بلکه همه مرتب

تمیز با لباسهای مارکدار وشیک وتکمه سر دستهای طلایی.

مامورین خفیه! نیز اکثر از دژبانها ، گروهبانان وسربازان بی سر وپای

که ناگهان درجه دار میشدند آنها صاحب » خانه های آنچنانی « ومحفل

بودند وهمه درهمین خانه ها که ریاست آن با یکی از همین درجه داران

بود جمع میشدند وسپس از تونل مخفی  گذشته سر به آستانه دولت

فخیمه  میگذاشتند ودستبوس همیشگی علیاحضرت بودند .

آنها چاه را کندند خود فراری شدند واورا به سوی مرگ فرستادند ،

سپس دوباره به سر کار قبلی خود برگشتند ، چیزی برای آنها عوض

نشده بود ، آنها نقش ثابت خودرا داشتند .

ایکاش میگذاشتند او وروحش آرام بماند واورا رها میکردند ؛ ایکاش .

جمعه. ثریا/ اسپانیا /

تو....وآنها......

صدایم نا رسا ، و گفته هایم درهوا گم میشوند

ای سرزمین من ، سرود جاوانی تو کجاست ؟

» انقلاب « ×× دیواررا شکستند ، دنیارا بهم ریختند

تا یک زنجیر کلفت تر بر پاهایمان ببندند

وتو ، محبوبم !

گرد بیماری بر چهره ات نشسته

چشمان تو دیگر نوری ندارند

ترا بی اراده تو میکشند ومیبرند

وای برتو ، که دربرابر این لجام گسیختان

سر خم کردی

آن سر مقدس وآن دستهای پاکیزه را

حال کدام تاج افتخاررا بر  سر  نهادی

زنجیر اسارت را برگردن تو بسته اند

به همانگونه که برگردن ملتی بستند

روزی این ستمکارن از مرده توهم بار میبنندد

نگذار به روی شانه هایت تخم بگذارند

بگذار که تخت تو روی شانه های آنان باشد

روزی سر انجام این بناها فرو خواهند ریخت

وشیر ما نعره بر خواهد کشید

با سرود تو وسرود من این بی وطنان خواهندمرد

اطمینان میدهم.

..........از یادداشتهای دیروز .فوریه 2000

 

 

چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

شاهباز

عکس ترا ، امروز در ائینه دیدم

آن آخرین نگاه

تو در سینه آسمان چه دیدی که

بدین گونه بان چسپیدی

امروز برای مرده ات

سفره ای نو انداخته اند

ومیخواهند نانی دیگردرمیانش بگذارند

آن لاشخورها ، آن کرکسان

که ترا به بیدادگاه بردند

نام ترا باید آهسته زمزمه کرد

( نامی بزرگ وپرابهت )

کلاغان خبر چین ، ماموران معذور

بر شاخ درختان بانتظار نشسته اند

آه......آن روزهای آفتابی ودلنشین

آن شبهای نیمه تاریکد

آن مستان نیمه شب ، آن سیه دلان گرسنه

آواز شوم خودرا سر دادند

من کنار خانه را رها کردم

وتو نیز از آسمان نگونسار فرود آمدی

واز جنبش هر خزنده ای بخود لرزیدی

امروز تو درآسمان ، ما در زندان زمین

آسمان ما وسقف زندان یکی است

با رفتن تو ، روشنایی هم گریخت

> نا تو متبرک باد <

..........به آنکه نامش همیشه جاودان است .......

ثریا/ اسپانیا/ ژوئیه 2010

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۹

آتشفشان

دیر زمانی است ، دوست من

که افسانه تو درگوشم نمی نشیند

دیر زمانی است که برون افتاده از پرده

راز ما

رابطه تو ومن ، حکایتی است غریب

زمانه ای است که هر به نوا رسیده ای

نان دیروز مارا میخورد

دیگر برای رابطه ها ، مجال نیست

میان من وتو

اینک این دره بزرگ ، راه دراز

ومن خسته

ای دوست  ، روزکار بدی است

برای ستاره ها  ی خاموش بزمی بپا کرده اند

قصه ما دیگر پایان دلپذیری ندارد

دیگر بگوشم  افسانه مخوان که فرجامی ندارد

این افسانه ها

-------------

کلماتی موزون که میتوان با بیانی شیربن

آنهارا خواند

اندیشه ام جوان است وجوانه زده

برای چه کسی ،

مردان هوسباز در جامه های آراسته

با دستهای ظریف ، صورتهای پودر زده

مرد انی که مردان دیگری را درغوش میفشارند

کدام واژه ؟ کدام شعر ؟ درکنار این بسترهای ننگ آلود

وخاموش

می جنگم ، با کی ؟

پیکر لرزان دوشیزگان ، نیز عریان

در بستری دیگر

درهماغوشی یکدیگر

واین است آنچه مایه سرافرازی ما بود

تمام شد

حال میخواهم بنویسم

کلماتی را بشکل زیبایی بیارایم

نه برای دو مرد ونه برا ی دوزن

برای وطنم

که درآن پرتو مهتاب رنگ دگری دارد

وطنم وطنم وطنم.

.............................ثریا/ اسپانیا/

 

یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

چهارم امرداد

برای استفاده چوپان مزلقانی وحاج آ قای بازار حلبی سازها وکارگر

کوره پزخانه وبقال زنبورکخانه ، غایت موسیقی ، تصنیف :

» یاردلی جیران ویا » علی بی غم وگلپری جون ، ....

باری مسئله این است که اساسا چیزی که بشود به طور مطلق

وبه طور عام به آن هنر مردم یا هنرعام گفت،؛ وجود ندارد

----------

» از سخنان احمد شاملو ، دریک مصاحبه «

ای آنکه میگوید دوستت دارم

دل اندوهگین شبی است که مهتاب را میجوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود

....... عاشقانه

تو نیستی  ای مرد

تا ترا مانند سبو بردوش کشیم

تونیستی ای پریشان موی زیبا روی

که خوان خودرا برگشایی

مرا بر سر سفره ات به میهمانی بخوانی

ای نام تو تا ابد پایدار

دشمنان با تو در ستیزند

شعر تو شعله کشید ، نغمه شد وبه آهنگ نشست

چنگ نکیسا خاموش شد

مرگ تو یک صائقه بود

رگ زما ن ایستاد

آسمان خالی ، روشنایی مرد

گیسوان پر یشانت بر سایه رخسارتو ، پژمرد

چه کسی از ( کمان ) تو ترسید ؟

امروز باغ ما خالی ، باغچه تنها

وبه غیرا ز غارنیست

----------به احمد شاملو -----------

ثریا/ اسپانیا / چهارم امرداد ماه 1399

 

 

 

طوفان

نه ! این برف ر ا دیگر ،

سر باز ایستادن نیست

برفی که بر ابرو وموی ما منیشیند

تا درآستانه آئینه چنان درخویش نظر  کنیم

به وحشت.................الف. شاملو

............................................

همینقدر میتوانم بگویم که دوران وحشتناکی را درتاریخ سرزمینم

میبینم ، یک هرج ومرح درکنارفاجعه ها وآنهائیکه طوفان را برپا

کردند امروزتماشاچی این گرد باد هستند که درمیان ملتی افتاده است

طوفانی که نظم زندگیهارا بهم ریخت ویکباره با شتاب هجوم آورد

عده ای سر مست درستایش این نمایش مبتذل نقشی ایفا کردند وامروز

درکنج بیمارستانها افتاده اند عده ای درغرقاب فرو رفتند ونیروهای

ویرانگر  همچو جادوگران برآمده از کوهها همه چیز را بهم ریختند

هیچ اثری را باقی نخواهند گذاشت وهیچ چیز را نمیگذارند پایدار

بماند آنها درصدد ویر انگری واز بین بردنند دربیرون از گود

عده ای شتابان دورشدند ودنیای گذشتئه ر ا فراموش کردند وبا دنیای

نوین خود اخت شدند عده ای زیر پرچم های رنگا ووارنگ رقصیدند

در یک نمایشنامه مبذل ومسخره چه پادشاهی وچه پادشاه کش و.

وانقلابیون ودم از صلحی میزنند که گردبادش از طوفان قبلی

بدتر است  وتنها شراره های آتش را بیشتر میکند وجانهارا میسوزاند

آنها با کمک همان جن های از سوراخ حمام های قدیمی درآمده

بقیه  آثار وزندگی را به تاراج میبرند.

...............ثریا /اسپانیا از یادداشتهای دیروز