و اما زن دوم........
او میگوید : ایمان ما ؟ ایمان منهم هست ، اما میل ندارم درهیچ رنجی
شریک باشم .
او دل رحم ، حساس ، نازک بین ، گربه ملوس وزیبایی در هیبت یک
پلنگ ماده ومیداند که چه غولهای وحشتناکی در دنیای ما لانه کرده اند
وچه اندیشه های ناشا یستی او ومارا احاطه نموده است ،
او دشواریهایش را میداند ومیل دارد که خودش به تنهایی آنهارا حل کند
او افکار بلند پایه ودوراندیشی ندارد میلی هم باین کار درخود نمیبیند ،
او زیاد میخواند ، وزیاد دنبال فراگیری است خوب نقاشی میکند وهر
چه را هم که در کاسه دارد میخواهد همه دنیارا سهم بدهد !.
نیش ها ، سوزشها ، کنایه هارا خوب احساس میکند اما به روی خود
نمیاورد وبر خود مسلط است .
او میداند که گریزی از طبیعت وقوانین آن نیست در هدف خود پشتکار
بخرج میدهد حواس او همیشه درنوسان است گاهی مانند سیل سرازیر
شده وهمه چیز را ویران میسازد وزمانی زمزمه اش مانند یک لالایی
است که برای نوجوانش میخواند.
و...... سر انجام ما سه زن آموخته ایم که تنهاباشیم واموخته ایم که
هر لحظه آماده برای از دست دادن آنچه را که داریم .
ثروت ، خوشبختی ، عشق ، کار وزندگی ، ما سه زن در احاطه هفت
مرد دیگر هستیم ، اما آنها نیز فرزندان ما میباشند وباید ازآنها خوب
نگهداری کنیم .
...............ثریا /اسپانیا /دوشنبه /8 فوریه 2010