چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

یادداشت

  روزی ، ارابه ای کوچک مرا سوار کرد ، من بر بالای آن ارابه

از کوچه های دبستان تا پس کوچه های دبیرستان ، از یادبودها وعشقها

در زیر درختان نارون  ، از اولین بوسه ای که پنهانی باو دادم ، از

میان کشتز ارهای خاطره انگیز ، از کرانه های دریاها ها ورودخانه ها

عبورم کردم.

در ایستگاهی توقف نمودم، قلبم میطپید ، ایستادم بگمان آنکه از پنجره

از بام خانه ای ، از آسمان خاکستری ، از کوچه های پیچ در پیچ از

خیابانها وخانه های چهارگوش ، صدایی بشنوم ! همه جا سکوت بود

سکوت ، همه جا بوی مرگ میداد ، همه جا پراز غبار اندوه بود ،گویی

قرنها گذشته  ،گویی هیچکس در این سر زمین زنده نبوده است .

آنوقت دانستم که پای به سر زمین ابدیت گذاشته ام .

...................................................

هیچ سرباز حرامزاده کثیف وبی پدر ومادری ، که بخاطر کشورش

خودرا به کشتن داده است در جنگ  پیروز نمیشود ، درجنگ همیشه

آن حرامزاده ای بی پدر ومادری پیروز میشود که سایر حرامزاده ها

را میکشد. ؟

.......................................................

از یادداشتهای قدیمی وروزانه ! ثریا .اسپانیا/

 

هیچ نظری موجود نیست: