دراین ماه ،وروزهفتم اکتبر ، جشن بزرگی برای پاترون وارباب شهر
بر پا میشود برایم دعوتنامه فرستاه اند ، جشنی برای بانوی مقدس ،
باید مرتب وسنگین لباس پوشید وآرام وارد نمازخانه شدوپشت سر
هم ایستاد ، با دسته گلهایی که باید نثار پای بانوی مقدس نمود .
گاهی که وارد نمازخانه میشوم تفاوت هارا از خود دور میکنم پدر
مقدس از جای خود بلند میشود واز روی کتاب مقدس چیزهایی را
میخواند در پشت سرش یک پنجره بسته وساخته شده از نقره با
کنده کاریهای زیبای مخلوط با طلا دیده میشود ، او میخواند ومن لذت
میبرم قلبم درمیان کلمات او وهیکل بزرگش وقدرت کلام وصدای
جادویی او گم میشود ابرهای غبار گردان وچرخان در مغز لرزان
من گم میشود وفرو مینشیند، چگونه سالهاست که دور درخت میلاد
رقصیدیم وبه هم هدیه دادیم درآنجا هم همه به هم هدیه میدهند اما
مرا فراموش میکنند ! واز یاد میبرند از شدت خشم گریه ام میگیرد
از خود میپرسم ، پس اینها ازکدام رحم وانسانیت حرف میزنند ؟
سپس احساس میکنم که صدای اووهیکل بزرگش وقدرت سخن گفتنش
همه وهمه به همراه عیسای مصلوبش درهمان غبار گم میشوند و
فرو مینشیند ومن تنها روی زمین ایستاده ام ودور چیزی میچرخم که
نمیدانم چیست احساس میکنم همچمنان که او میخواند کم کم از من دور
میشود وزمین زیر پاهایم سفت وفرو رفتن ریشه هایم را به زیر زمین
احساس میکنم ، تاجائیکه قدرت دارم ومیتوانم خودم را نگاه میدارم
اینجا چکار میکنم ؟ چرخ عظیمی به هنگام چرخیدن وسرانجام من هم
یک پره چرخ شده ام اینجا درسکوت دارم وا میروم او همچنان میخواند
ومن در پناه روشنایی شبستان درگوشه ای تیره نشسته ام ، آهسته
برمیخیزم وآهسته بیرون میروم مردان وزنان زانو زده اند با خانواده
درکنار هم ، او هنوز میخواند وآزادی را برای ما تمدید میکند کلماتی
را که برزبان میراند مانند گلهای قالی رنگ به رنگ وگاهی بی رنگند
او درحالیکه مدال طلائیش باین سو آن سو میرود با قدرت تمام حرف
میزند ومن در بیرون نماز خانه ایسنتاده ام وباین دین غمگین واین
مجسمه ها وشکلها ویراق دوزی ها مینگرم ودرهمین حال باین
میاندیشم که بچه های زیادی با شکم های باد کرده در میان خاکها
وزباله ها به دنبال غذا میگردند وزنانی با پستانهای آویزان وخشک
وشکل بی رمق خود با چشمان فرو رفته درانتظار یک معجزه اند
بشکه های شراب در میخانه های آنسوی خیابان ردیف رویهم به
همراه ران های چاق نمک سود شده خوک وحشی آماده اند ،
آماده پذیرایی از میهمانان جشن ومردم متدین ! همه چیز آماده است
همه چیز.
...........ثریا .اسپانیا. پنجشنبه