صدای تو ، آواز تو ، بر پهنه دشت سبز
به همراه نسیم ، گسترده شد
آوازی که ترا قدرت داد
آوازی که لاشخوران از آن فراریند
و... به گوششان سنگینی میکند
بر خیز
چنان برخیز که چشمان ترا ساحل نشینان دریاهای دور
ببینند
برخیز!
من بالهای شکسته امرا درگنجه پنهان دارم
آنها را بتو میدهم
نفسم را ، پیکرم را
بر خیز
تو میتوانی بخوانی ، صدای من درگلویم بی ثمر مانده
تنها یک آواز ملال انگیز است
برخیز
جایی برای ترسیدن نیست
کوه سپید پای دربند ، پدرتوست
باران لطیف شالیزارها مادر توست
ودشتهای سر سبز پشتیبان تو
من تنها بتو فکر میکنم
بتو که بر خاسته ومیروی
........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر