پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۸

سهم من

سوگوارن رنگین ، سیاه وسفید

کودکان پوشیده در کفن سیاه

که چشمانشان همانند ستارگان درخشان

بر گلهای کاغذی ، مینشیند

وبوی خوا ب  از آنها بر میخیزد

شاهپرکها ، آهسته وپاورچین از باغ دورشدند

زندگی که خود یک موسیقی بود

تهی از اواز شد

امروز دیگر از میهمان بودن خسته ام

میخواهم بسمت کوه اندوه بروم

از پله کان مذهب پایین آمدم

هوای اطرافم خنکتر شد

وتو ای از پای افتاده

همه را بتو پس میدهم

ساقه ایمان من قوی است

قوی ترا زچوبه اعدام تو

بهارت را بردار وبرو

بگذار من درشکفتن شکوفه ها

در میان گلهای نسترن سرزمینم

سهیم باشم

.........

مسافر گم شده ام

از راه خفته بیدار شو

وصلابت وشکوه سرزمینت وکوههای بلند

دئشتها سر سبز

آن شکاف رویش زمین

.هزارن گل را که بتو میخندند

بنگر

آفتاب طلوعی دیگررا نوید میدهد

برای پرندگان رمیده از لانه

که مانند قطره های آب بر برکه های غربت

چون گل نیلوفر آبی چتر خودر را وارنه

باز کرده اند

مژده بهار دیگری را دارد

مسافر گم شده ام

کنون چشم به راهم

آی بانوی خفته در گور ، بپا خیز

وبهاررا دوباره زیرو رو وخاک را ازچهره ات

بزدای

ببین که کاشانه ما ، از پرندگان گریز پا

لبریز شد

وهمه بجای خویشند

.......... ثریا .اسپانیا

 

تمام

نا امیدی بر دلم نشست درحالیکه ملتی به دنبال سرنوشت وآرزوهای

خود میدود ، آقایان از اینکه توانسته داند با عراق بر سر یک میز

بنشینند سخت خوشحالند !!!! وهنوز امیدوارند که باهمین دولت

فعلی ایران مذاکره کنند ودستور مذاکره روی میز ا ست ؟!

وجناب حضرت مبارک در ارک سفید دلهره دارند که چه خواهد شد

هیچ ؛ جناب  ، شما سرجایتان محکم بنشید که پایه های تخت شما را

کسانی روی دوش دارند که شما را برتخت نشاندند ، مهم نیست اگر

هزاران زن ودختر ومرد وپیر وجوان ایرانی جان میسپارند ، مهم این

است که شما وهم تایان خود دراروپا شکمتان سیر شود .

بقیه شعر است ، شعر وسرگرمی وبا زی با بند سبز وسیاه .

............ ثریا /اسپانیا. پنجشنبه 23-7-

 

دروهمی دور

به چشم عقل آن دین را فروغست / که آن بنیان کن دیو دروغ است

چو دین کردارش وگفتارش وپندار / نکوباشد بهتراز این دین مپندار

به دنیا بس همین یک افتخارم / که  یک ایرانی  والاتبارم

عارف قزوینی...................

قامتم از قیامت برخاست ونامم را برآتش نوشتم

شناورم دروهمی دور ، وهمی از شور واشک

وهمی از یک تند باد

با نام تو بر قلعه این بام میروم

وبا نام تو پلکهای تاریکی را ، می شکافم

گیاه هرزه ای را که با دست یک

( بیگانه )

در باغچه خانه ام کاشته شد، یک گیاه نا بخرد

از ریشه بر میکنم

هلال احمرت را بردوش بکش وپیاده

به شن زارهای بیابان کوفه برگرد

من فرزند خورشیدم

من قبلا از تو متولد شدم

دستهای خطاکارت را که برضریح خیالی

و امامان دروغین دخیل میبندد

قطع خواهم کرد

من از بطن سبزه زارها ، تا عمق خاک

از خون سیاوش ، تا چاه بیژن

از عشق منیژه ، تا رسوا یی شیرین

میان هیاهوی کوچه ها بودم

.............

تقدیم به مردم بیدار شده از رخوت ولرزش وجان برکف

ایران زمین ، وستایش آنهائیکه امروز گرسنه اند .

چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

سرزمین شیعه ودوازده امامی اثنی عشری

ایران ، سر زمین امامان !

استان تهران بزرگ ، امام اول وامام دوازدهم ، عجلا آل فرجهه

استان خوزستان ، امام موسی کاظم و فرزندان او !

استان خراسان ، امام رضا وبرادران ورهبران

استان کردستان ، امام حسین  با عمرابن خطاب

استان فارس ، امان حسن عسگری

استان کرمان ، امام زینالعابدین بیمار

استان آذربایجان ، امام حسین وآال  اووسیدنا

استان گیلان ، امام علی النقی

استان مازندران ، امام محمد تقی

استان سیستان وبلوچستان ، امام مجتبی

و...... همه خاک ایران ، امام مجتبی خامنه ای

دراینجا سر امام علی بی کلاه میماند  و ... همچنین سر ملت بزرگ ایران.

 

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

برگ سبز من

در افق بیکران این سرزمین

چشمن حسرت بار من ، دررثای چند صد مادر

رنج دیده وگم کرده جوان است

گریستن درشب ، ونوشتن درروز

و به دنبال واژها گشتن برای تسلی دل سوختنه آنان

میخواهم با وسعت همه دنیا وآسمان

بر آن دشت خفته درخون شقایهای سرخ

دایه وار زمزمه سر دهم

درخانه قدیمی ما، اندوه تازه  وماتم جدیدی است

برگهای جوان ونورسته

دیگر درانتظار  هیچ فصلی، نمیمانند

نقش آنها ، نقش سرفرازی است

ونقش همیشه بیدار

ما باید سوگوار باشیم

برای مردان دلاوری که به راستی ایمان آوردند

وبا خیل بی ایمانی سر گردانند

مرگها یکسان نیستند ، گاه درشکنجه گاه

وزمانی در ازدحام خصم ستوران

انها به افق سفرکردند وباز برمیگردند

که شاهد گیسوی شلال تو باشند با عشقی دیگر

...............

تحفه وبرگ سبزی است به مادران وپدران داغدار

با امید پذیرش که با آنها همراه و همدردم .

 

خفه خون ناحق

داشتم ملافه هایم را عوض میکردم ، دیدم همه سبزند؟! درگلدان

روی میز حمام یک گل ژرورای مصنوعی سبز پیداکردم ، دیدم

همه جا سبز است ، سبز ، سبز.

با خود گفتم تورا چه سننه؟ تورا کجا میبرند ؟ عوامل زیادند ودوردنیا

درحال گردش وهر لحظه وجودشان را اعلام میدارند ، بعد هم دوستان

که منافع دارند ، کم کم از تو فاصله میگیرند چون نمبدانند که چه میشود

» بتو توصیه میشود که خفه شوید « منهم خفه خون ناحق گرفتم !!!

تنها باخودم فکر میکردم که سی سال پیش شعارها ها با امروز چه

اندازه فرق کرده است .

آنروزها میگفتند :

فلانی ، حیا کن ، سلنتطو رها کن !اما امروز میگویند ما اهل کوفه نیستیم ، ....اما نمیگویند فلانی حیا کن ولایت و رها کن ،

آنها باین ولایت احتیاج دارند ، منظورم ولایت ایران است !!!!!!

............. ثریای گم شده از صحنه