یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

برگ سبز من

در افق بیکران این سرزمین

چشمن حسرت بار من ، دررثای چند صد مادر

رنج دیده وگم کرده جوان است

گریستن درشب ، ونوشتن درروز

و به دنبال واژها گشتن برای تسلی دل سوختنه آنان

میخواهم با وسعت همه دنیا وآسمان

بر آن دشت خفته درخون شقایهای سرخ

دایه وار زمزمه سر دهم

درخانه قدیمی ما، اندوه تازه  وماتم جدیدی است

برگهای جوان ونورسته

دیگر درانتظار  هیچ فصلی، نمیمانند

نقش آنها ، نقش سرفرازی است

ونقش همیشه بیدار

ما باید سوگوار باشیم

برای مردان دلاوری که به راستی ایمان آوردند

وبا خیل بی ایمانی سر گردانند

مرگها یکسان نیستند ، گاه درشکنجه گاه

وزمانی در ازدحام خصم ستوران

انها به افق سفرکردند وباز برمیگردند

که شاهد گیسوی شلال تو باشند با عشقی دیگر

...............

تحفه وبرگ سبزی است به مادران وپدران داغدار

با امید پذیرش که با آنها همراه و همدردم .

 

هیچ نظری موجود نیست: