شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۷

باغ انتظار

باغ انتظار

 

آیا کسی در گوشه ی باغی ؛

انتظار مرا میکشد؟

آیا از پس دیوار ؛ بوسه ای عاشقانه ؛

بسویم پرتاب میشود ؟

آیا دستی ؛ شوری اشکهایم را پاک خواهدکرد

من به باغ احساس پای میگذارم

بوسه از نسیم میخواهم

که برچهره ام بنشیند

من به دنبال یک نوازش

یک پیرایش هماهنگی

ورسیدن به آنچه که:

نام اورا عشق گذارده ایم

نه ازباغ نشانی است

نه ازباغبان

عشق ها درتاریکی سود سکه ها

گم شدند

دیرگاهی است که پنجره ام

تاریک است

بانک ناقوسها ؛ دلم را میلرزاند

به سوی پنجره ای میروم

میبینم اورا که برصلیب کشیده اند

برای تماشای خلق

برروی شانه مردانی نشسته

که ......

آنها نیز برانبوه سکه ها نشسته اند

نمیدانم ! ناقوس عزا است یا نوای شور وشادی

وکسی نیست تابپرسم

چه بوده است گناه او؟!

 

 /اسپانیا

چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۷

بهاری تازه

بهاری تازه

 

چه سرمست ؛ چه شیرین ؛ چه خوشحال

چو مرغی شاد ؛ برسر شاخسا ر

میسرایم ؛ میسرایم آنچه

که دانم می سرایم سرود خویش را

تابیابم ؛ حضورت را

درکنارخود

تا به پایت سرگذارم

گرچه خوب میدانم

( کجا این سر ؛ کجا آ ن پا )  ؟

میسرایم از سرشادی

تاروم ازخود برون

ز بس درمنی تو ؛ درمن

ترا که سروروشنی

بیا ؛ بیاجانم

جان جانانم

که تابد بر همه دنیای من

آن نورپاکی تو

تا پاک شوم من ؛ ز هر

رهزن

ز هر ناپاک

به هر کویی؛ نشا ن توست

دلم زهردردی

در پندار توست

در زمستانم

بهار آمد !

ترنم خیزو خوش آوا

برای عشقبازی با ؛

مرغان هوا

تورا خواهم ای یار! تراخواهم

اینک رسید ؛ هنگام آ رامش من

نوای شادیم ؛ از خامشی دوردست

به سوی دلم ؛ دل آرامم

می آید.

 

ثریا /اسپانیا

17 /1/2008

 

 

 

تقدیم به

تقدیم به: میم .میم

......

شبانگاه ؛ نگاه من

چشم من

تنها چشم من

خالی از هزاران خاطره های

نزدیک وسرشار از

یاد بود های دور

تلخ وشیرین

بر پنجره ای میدود

که نقش مرا روشن ورنگین

میسازد

نقش عشق آخرین

عشقی آتش زا

که هر لحظه آن نفسی بود

یاد او

گاه گاهی الهام بخش

منست

یاد آ ن چشمان مهربان

که گویی بر دریچه شب

نور میپاشید

......

 

بگو جایم کجابود؟

چرا گهواره خروشان افق

فانوس ما را کشت ؟

وآنگاه ؛ من

مانند یک قطره شبنم

روی علفهای هرزه چکیدم

در آنجا بود که :

نجوای دو پیکر تشنه را

شنیدم

پنهان از چشم هرزه گران

در تاریکی شب نشستم

با رگه های با ریک سبزینه ها

به افق پیوستم

زمزمه عشق دیروز

مرا مست میکرد

دربها را گشودم

و گذاشتم تابوی آن آشنا

مانند نسیمی

روی سینه عریانم بنشیند

تپش های قلبم تند ترشد

شمع را خاموش کردم

چشمانم رابستم

نفسم به شماره افتاده بود

اطاق نیز نفس میکشید

پرده ها درنفس باد

میرقصیدند

آوخ......

چه هوسناک لبان مرا بوسید

با چه لغزش نرمی

در پستی بلندیهای پیکرم

حرکت میکرد

او.....

آن نسیم

آن روح ناپیدا

....

چشمانم راگشودم

زمزمه ها خاموش شدند

و شب تیره

ترسناکتر از همیشه

بر پهنه بسترم خوابیده بود

.......

یک رویا در نیمه شب ژانویه دوهزارو هشت

 

وای برمن

وای برمن

 

" به کجای این شب تیره بیاویزم "

قبای ژنده خودرا ؟ "  نیما یوشیج

 

گفتی که این درخت تناور

از نسیم صبح آبستن گناهی است

گفتی که این شکوفه بهاری

کیفرگناهها ن شبنم را میدهد

گفتی زندگی بی معنی است

اما ؛ در دل آن بسیاری معنی است

چگونه میتوان با کامی تشنه

بر لب چشمه ای نشست وتنها؛

به ریز آب نگریست

تو میدانستی که شکوفه بیگناه بود

تو خبر داشتی که آبستنی درخت؛

از یک تجاوز سرچشمه گرفته

تو میدانستی که چه راه درازی است

تا آن سوی دنیا

وتو.......

چگونه بی خبر ؛ رفتی ؟

زمانیکه در گذرگاهت ؛ سرودی

تازه میخواندم ؟ .

 

ثریا .اسپانیا

 

 

 

سه‌شنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۷

مار سبز

مار سبز

 

ای گمشده از گله دیوان ؛ به کجا میروی ؟

آن ماران خوش خط و خا ل که بخون بره ای چو تو

تشنه بودند ،

امروز سیراب شدند

هنوز باران سنگ  میبارد در کوی تو

وتو نشسته ، ساکت ، سرد ، خاموش ؟

بیاد آن ماران خوش خط وخال که در آستین  ناپیدای تو ؛

لانه کرده بودند !؟

به کجا میروی ؟ ای مسافر خسته !

درب غار بسته شد

اصحال کهف  در آن ماندند

برای بره های آینده

.......

جنگ ؛ جنگ

هنگامه غریبی است

روز؛ روز جنگ است

باید دل سنگ داشت

نشستن برپای  یک شمع  ودل را به دریا زدن

کار بی دلان است

روز ، روز جنگ است

در هرسایه ای ، یک سیاهی

پنهانی ترا ، به سایه میکشد

ترا نیست میکند

امروز روز گل چیدن نیست

شب در ظلمت خود

( هزاران خفاش خون آشام ) پنهان دارد

..............

ثریا / اسپانیا

28/10/2008

 

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۷

گذر بی انتها

سر مرزی بی انتها ایستاده ام

تا آوای ترا از دوردستها بشنوم

تا مرا فریاد کنی

کوچه ها تاریکند، کوچه های خاموش

میخواهم باتو از زمین بلند شوم

وپای برچهره نا زیبای پیری بگذارم

میخواهم چهره کودکیم را درسیمای درخشان

تو ؛ پیدا کنم

میخواهم ( دوباره ) معجزه درخت

تکرار شود

ومن ، آیینه را بردارم ؛ تا شاید بتوانم

از روزنه پنهان آن زیبایی آن زن طناز را ببینم

ثریا / اسپانیا اکتبر 08