سه‌شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۶

از یاد رفته

از یاد رفته

 

شهسواران ؛ در غبار فتنه ؛ گم گشتند ورفت

نامشان از یادها؛ تصویرشان از قابها

" ی /.بهزاد کرمانشاهی "

...............................................

در میان دشتی گسترده ؛ بی صدا ایستاد

آن دوست ؛ آن یار؛ آن اولین

و آن آخرین

بی صدا مرد

حسرتی بر دل نماند

کاخ رویایی فرو نریحت

گنج یادگارها

و نشان آن سکه ناشناس که ؛

در جلد متروکش پنهان بود

گم شد

درختی از ریشه کنده شد

من بر بال پرنده ای ؛ تا اوج

ستاره ها بی صدا رفتم

از دور اورا دیدم

تنها بود

پیاده بود

پا هایش در حرارت زمین داغ

چسپیده ؛

بی حرکت ؛

از دور او را می دیدم

او بی شک در من گمان دیگری

داشت

نگاهش به بالابود , انتظار کمک داشت

خطوط چهره اش ناخوانا

چشمانش فرو افتاده

زمین ؛ داغ ؛ داغ

او چون یک لاشه خم شد

و بر زمین افتاد

در رخسار بی رنگ او فروغ احتضار بود

او مرگ را میدید

من به آسمان نزدیکتر میشدم

ستاره هابمن چشمک میزدند

سایه ها کم کم کمرنگ شدند

سای ها گم شدند.                   تقدیم به : هنرمند !نامی ؛ ف .شین

 

 .                   

 

 

 

 

 

 

 

 

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۶

پادشاه و گرگ

پادشاه و گرگ

 

قرارنبود بنویسم وقت تنگ و حوصله کم؛

اما از آنجاییکه  این موضوع داغ وهمه گیر و

عمومی است فکر کردم تا تنور گرم است

منهم نانم را بچسپانم ؛

در روی همه سایتها وروزنامه این بحث

و این جمله به چشم میخوردکه:

پادشاه اسپانیا به چاووز گفت ؛ خفه شو

از اینکه هوگو چاوز یک آنارشیست ویک

آدم بی پرنسیب وبی ملاحظه ای میباشد

شکی نیست ؛

اما تعبیر شنوندگان از سخنان شاه جالب است

یکی نوشته : شاه گفته چرا خفه خون نمیگیری !

یکی نوشته  شاه گفت : خفه شو مردکه!!!

یکی دیگر نوشته شاه فلان عمل را کردو فلان

حرف رازد .

اما یکی ننوشت که دموکراسی در این سرزمین

بجایی رسیده که شاه را میتوان فقط دون خوان

نامید و القاب چاپلوسی  در اینجا وجود ندارد

و سخنان شاه تنها معنی  ساکت بودن را هم

میدهد این لغت ( کایاته ) یعنی ساکت حال گاهی

هم ممکن است معنی خفه شو را بدهد .

حمایت نخست وزیر زاپاترو از رقیب سابق حاوی

بسیاری از نکات جالب بود .

حکایت , یگانگی ؛ همبستگی ؛ .  پیوند واقعی

میان مردم وحکومت و اینکه حکومت در دست خود

مردم میباشد ؛ نه اینکه یک نفر سوار گرده بقیه

شده وهر عملی کثیفی را که میل دارد انجام دهد

حال اگر چند جوانک گرسنه با گرفتن باج .

خودرا فاشیست!! میخوانند وبه جان عده ای می افتند

حتما از یک حمایت مخفی برخوردارند؛ شاه وملکه

و بطور کلی خانوداه سلطنتی اسپانیا محبوبیت زیادی

بین همه اقشار دارند ؛ بخصوص ملکه که با چهره

آرام ولبخند همیشگی اش شاهنشاهی اسپانیا ی کهنسال

را تقریبا نجات داد.

شاه در این سرزمین تنها سلطنت میکند نه حکومت !

. محبوب همه منجمله خود منهم میباشد .

ثریا/ اسپانیا            دوشنبه دوازدهم نوامبر

 

 

 

 

 

 

شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۶

خانه بیخانمان

خانه بیخانمان

 

دلم سخت گرفته ؛ قرار نبود که زندگی بر این

روال بگذرد و ...خوب میگذرد

این چند روز آهنگی از مرحو الهه ورد زبانم

هست :

خداوا؛ چه حکمت هست درا ین سرگردانی ما

ازاین کوچیدن؟ از اینجا ؛ به آنجا

خوب این نتیجه درست بودن در زندگی است

آوارگی وبی خانمانی .

گمان نکنم تا مدت زیادی بتوانم دیگر با دوستان

و آشنایان اینترنتی خود رابطه برقرار کنم

باید گیوه را بقول معروف ورمالم و برودم دنیال

یک آ لونک جدید و دوباره بوریا را پهن کنم هنوز

نفس نکشیده ؛ صا حبخانه ؛ خانه اش را میخواهد

چکنم عرضه نداشتم مانند ( دیگران ) هنر مند باشم

و مال بقیه را بالا بکشم وا ین سزای منست .

.......

آه ؛ ای مرد عریان که جامه به تن کرده ای

از تکه تکه های زخم دلم پیرهن کرده ای

امروز روح را از غم خمودگی رهاندم

تو برو که جامه ای بسان کفن کرده ای

ای شهره شهر !! دیگر میا به بام خانه ام

تفو بر تو؛ که سفره سبز مرا چمن کرده ای

بیگانه بودی و من دوست پنداشمت

تو دشنه ا ت را در چشمان من کرده ای

من نخواهم گریست از این نامردمی ها

نامردی تو ؛ که درمیان نامردان وطن کرده ای

و این آخرین مرثیه من در باره کسی است که

اورا دوست !!! مپنداشتم .

 

ثریا حریری / اسپانیا

ساعت چهار وچهل و پنج دقیقه صبح روز شنبه

نوامبر دوهزارو هفت

 

تا دیدار بعدی  همه را به خدا میسپارم

 

 

 

 

پنجشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۶

ماهی های مرده

ماهی های مرده

 

ما ؛ ماهیان جدا ا فتاده از دریا

چگونه زنده مانده ایم ؟

این یک معجزه مگر نیست؟

ما شکوه مردن را فرا موش کردیم

به کدام ایمان دلبسته ایم

در کناریک باریکه آب گل آلود

که از حرکت آرام آن ؛

نه نوازش است ونه بخشش

نشسته درخون دل

بیاد یاد یاران !!

به همان قله بلند بی افتخار

دل به آلونک تاریک خوش کرده

و خانه را به دست دزدان سپرده

آب از یک برکه خالی نوشیده

همسان باد زمزمه کرده

ما ماهیان جدا شده از دریا

چگونه زنده مانده ایم؟

با تصویر دریا درذهنمان ؟!

یا آنکه جایمان ابدی است

که .... هست

دل به ماسه های نمدار خوش کرده

دل به پیوند بادو آب بسته

جرعه جرعه مینوشیم

گرچه نوشیدن خون باشد

از ماه وسال گذشتیم

به قرن نزدیکتر شدیم

بال پرواز ها شکست

با د ( بادبادکها) خالی شد

و ما با چه سرفرازی

نقش خودرا بر آسمان کشیدیم

و... نامش را دلاوری خواندیم

 

ثریا / اسپانیا

 

یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

برای زهرای نادیده

برای زهرای نادیده

 

پرسش  بیهوده ای بود

پرسیدم  ای نا آشنا ؛ که نگاهت بامن آشناست

تو کیستی؟

پاسخ داد :

بیگانه ای نا آشنا

من ستاره گمشده

در یک آسمان تاریک .

 

چرا خودکشی ؟  او کشته شده  ؛ قبل از آنکه

معنی کامل زندگی خودر ا بفهمد ؛ چه نسلی

دارد میمیرد ؟

چگونه باید فریاد کشید ؟ بدبختانه این نسل زاده

دوران ننگ ونکبت  میباشد ؛ باید خطرناکترین

مرحله تاریخ جامعه خود را پشت سر بگذارد  تا

سر انجام به مقصود نهایی برسد.

نسل کنونی ؛ نسل جدید , با دستهای ظریف

و اندیشه های ظریفتری و یا خفته در رویا آیا

میتواند جامعه را دگر گون کند ؟

آیا میتواند با نگاهی به گذشته نه چندان دور

بیاندازد و به کاووش خود ادامه دهدو از نو بنای

تازه ای را روی ویرانه ها بسازد ؟ .

عمر هم کتابها را سوزاند ؛ اما زندگی ادامه یافت

با از بین بردن میراث گذشته و بدون پشتوانه فرهنگی

هیچ ملتی به جاودانی نخواهد رسید ؛ امروز در

بعضی از کتب چیزهایی بچشم میخورد که باعث

شرمساری است ؛ دشمن ها شخصی نیستند

اجتماعی میباشند ؛ باید با گذشته پیوند خورد

زهرا ؛ وزهرا ها زنده خواهند ماند و شرم وروسیاهی

بر پیشانی کسانی می نشیند که به اندک مایه ای

خود را میفروشند .

....

هر بیت شعر ؛ طنابی است بر گردنم

هر خطی ؛ گلویم را می فشارد

من ناظر رقص نامردمیهاو نامرادیها میباشم

هر سخنی ؛ سر ب داغی است

که در گلویم جاری میشود

من به جذبه پندار

آنچه را که داشتم ؛ باختم

حال شرمسار از خویش

با دو همزاد ؛ پیوند خورده

با دو همدرد

و راز قصه های شبانه ام ؛ هر شب

بانگ سنگینی ؛ چنان آهنین میخی

بر مغزم میکوبد

چگونه  میتوان در انتظار یک

 ترانه گوش نواز

دل به رویا سپرد ؟

من نه سپیدم ؛ نه سیاهم , نه زردم و نه سرخ

نه نقش پلیدی بر دامن یک تباهی

من سرود عشقم

من گریزم

و تو ای مر د روسپی پست

که بردی به تاراجم

چهره پنهان کن

که این شام تیره وتار

به صبحی باشکوه ؛ تبدیل میشود

 

یکشنبه 4/11/02

 

 

 

 

 

 

سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

میخواهم رییس جمهور شوم

میخواهم رییس جمهور شوم

 

چرا که نه! میدانم که اول باید وکیل شوم کرسی داشته باشم

سناتور شوم و بعد حوزه انتخاب را بیابم و....

مهم نیست ؛ اینها همه درست میشود, ناگهان دکتر میشوم ؛

پروفسور میشوم ؛ اصلا از روز اول از شکم مادر من برای

سیاست به دنیا آمده ام ! من رییس جمهور به دنیا آمده ام

در حال حاضر باید بفکر کشوری باشم که میخواهم بر آن

حاکم شوم ؟!/

شهر هایی که در اثر بعضی عوامل از چهار گوش واز عرض

و طول بدون هیچ نقشه و شکل هندسی و پیش بینی های مربوط

به شهر سازی ؛ درازو پهن میشوند و سیل اتومبیل هاو صنایع

سبک وسنگین در آنها جاری میشود مرا بفکر ا ین اندخت که

منهم بروم خود را کاندیدای یکی از این شهر ها بکنم ؛ اول باید

بفکر حزب وحوزه سیاسی باشم ؛ مهم نیست ویکی خانم کمکم

میکند ؛

ویکی که اسم ا صلی او ( ربابه ) بوده پس از مهاجرت به خارجه

نامش را عوض کرد و شد ویکی ( شاید از ویکی پدیا) الهام گرفته

او خواهران وبرادارانش همه تغییر نام و چه بسا ( فامیل) دادند

او همه را میشناسد ؛ در رژیم گذشته با خانواده شاه مرحوم فامیل

بوده و سپس قوم خویش مرحوم امام راحل شد ودوست جان حانی

خواهر قطب زاده وحسابی انقلا بی شد ؛ بعئ از مدتی دوباره

بر گشت بسوی شاه خائن ! برایش سفره ابوالفضل انداخت هر شب

جمعه برایش حلوا میپخت خلاصه یک دل نه صد دل جانه باحته

شاه شد .

او همه اشراف و بزرگان را میشناسد و میشناخته حال میدانم که او

از من تجربه بیشتری دارد فقط چون دیابتیک است ممکن است گاهی

غش کند بعد هم سن او بالای هشتاد سال است و برای ریاست جمهوری

جوانتر میخواهند ؛ !!!  خوب چون او با غذرا خانم دوست است و عذرا

خانم هم همسر یک سرمایه دار و از فامیل بزرگی میباشد ؛ بنا براین

مقداری از اشکالات رفع میشود !! .

اول باید ببینیم کدام کشور را باید برای خود برگزینیم ؟ باید کشوری

را انتخاب کنیم که درا ثر اشتباهات  وسیستم اقتصادی غلط رو به

ورشکستگی میرود ؛ خوب اینجا ما میتوانیم دلالها وپا اندازهای

اقتصادی را که ماشاءاله تعداشان کم نیست پیدا کنیم و دست بکار شویم

دلالهای یکشبه پولدارشده ؛ چاچول بازها و دهاتی هایی که یکشبه

سرمایه دارشدند ؛ چه بسا شهری را پیدا کنیم که دارد از یک کشور

جدا میشود ؛ خوب باید شروع کنیم ؛ تا دیر نشده باید کاررا فیصله

دادحال که همه زنان دنیا رو به سیاست آورده و میخواهند پا جای

پای ( اویتای ) مرحوم بگذارند ؛ چرا ما از قافله عقب بمانیم ؛

عذرا خانم همسر یکی از سرمایه داران است ؛

کبرا خانم خواهرش هم جاری اوست و هم خواهرش !

زهرا خانم خواهر زاده برادر شوهر قبلی عذرا خانم است

فاطمه خانم همسر برادر شوهر قبلی زهرا خانم است

حسین خان داماد شوهر اول عذرا خانم است

احمد علی خان پدر زن داماد بنی یعقوب و شوهر فاطمه خانم است

و....

نه ! اینطوری حوا س همه پرت میشود ؛ تنها میخواهم بگویم که

این خانوداه های محترم همه زحمتکش بوده گیوه هار ورمالیده

کمر بند هارا سفت کرده و سخت کار کرده اند ؛

درون سطل های آشغال ؛ در بازار کهنه فروشان ؛ همه جا همه

چیزی ر ا خریدند وجمع کردند وبسته بندی نموده به کشتی ها فرستادند

و چند ماه بعد عدلهای بزگ لباس وکفش و حوله واسباب بازی و غیره

را تحویل گرفتند و خوب تجارت همین است میدهی ومیگیری !!

خانواده عذرا خانم هم اینگونه پولدار شدند حال من میتوانم زیر نقوذ

این سرمایه دار بزرگ و با کمک ویکی خانم باتجربه صندوقهای آراء

را روی میز بگذارم ؛

ملت همیشه درصحنه هم که به دنبال چیز نو وجدیدی میگردند بخصوص

طایقه نسوان حسابی از من حمایت خواهند کرد ؛ قبلا باید یک هو.اپیما

یک اتومبیل ضد گلوله و یک هلی کوپتر ومقدار زیادی گونی وکیسه

آماده کنم تا به مو قع فلنگ را ببندم ؛

آ ه یادم رفت ؛ دوست سیاستمدار هم دارم تادلتان بخواهد آنها بمن

درس سیاست میدهند ؛ فقط اشکال کار اینست که موهای سر من

کم پشت و کوتاه میباشند ؛ عیبی ندارد خدا پدر گلاه گیس هارا رحمت

کند ؛ چند عدد در رنگهای مختلف میخرم و یک عینک مکش مرگ ما

و مقدار ی عور وادا و لوندی و لبان قلوه ای ماتیک مالیده را کج و کوله

میکنم ؛ حال نه تنها مردان بلکه زنان نیز آب از چک وچانه شان راه

 

می افتد ؛

آقای ملتهای شریف و دانا که راه وروش دموکراسی را فراگرفته اید!!

راه را درست بروید؛ من آمده ا م ؛ وای ؛ وای ؛ من آمده ام ؛ همه به صف

و بیایید بمن رای بدهید ؛ من نمیدانم چه کاری باید برای شما بکنم ؟!

دیگران  میکنند ! شما مرا برکرسی بنشانید تا منهم شمارا به آسمان بفرستم

آن صندوقهایی را که محتوی آ رای شماست ؛ ناگهان معدوم میشوند !

و صندوقی که نام من در آن بجا مانده جای آنها را میگیرد ؛ شما کاری

نداشته باشید ؛ خوب نیست در کار بزرگتران دخالت کنید ؛ شما فقط

رای بدهید ؛ همین بعد من میشوم ؛ رییس جمهور !!!  هان ؛ ؟

چطور است ؟ ایده ام را می پسندید؟؟؟1

باعشق فراوان ؛ رییس جمهور آینده شما و یا دیگران !!!

 

دوشنبه