پنجشنبه، فروردین ۱۸، ۱۴۰۱

جنگ وجنگ .

 

ثریاایرانمنش  «لب پرچین »  اسپانیا .

گر چه گرد ألود فقرم شرم باد از همتم  / تابه آب چشمه خورشید دامن تر کنم .

یک روزصبح چشمانترا از خواب عمیقی باز میکنی. ومیبنی در دنیای اسرار امیز دیگری بسر میبری. این همان دنیای الیس در سر زمین عجایب است. که تو هیچگاه نه خانه انرا. میشناسی ونه اطرافیانت را. تو گم شدی. میان همه گذشته ها  وامال وأرزوهایت. ودر یک خواب پریشان. شب  دراز را به صبحی  نکبت بار پایان میدهی .

گویی هنوز در خوابم در خواب هستم. هنوز دچار کابوسی. بطور قطع بیدار خواهم شد هر چه زودتر دوباره خودرا درمیان  تختخواب با ملافه تای صورتی و أفتابی که از پنجره بزرگ خانه. به رویم تابیده است ، الان بیدار میشوم وسلطان خانم. را میبینم که لباسم را روی چوب رختی آویزان کرده ومیگوید خودم آن را با دست شستم واطو کردم لازم نیست لباسهایت  رابه لباسشویی بدهی. وصدای داد وفریاد بچه ها از آن اطاق. و  فریاد مادر که می‌گوید گرسنه به مدرسه مرو اقلا این شیرینی را باخودت  ببر. وذرب  چرخان به هم میخورد . «او »  نیستا‌ هیچگاه کنار من نبوده است فعلا غرق در کارهای اداری  وبرای رسیدن  به مقامات عالیه می‌باشد برای من مهم نیست .

گوشی را بر میدارم  ولیستی  را که از شب قبل آماده کرده ام. به سوپر مارکت  بهجت آباد سفارش میدهم ،،، اطاعت اطاعت. تا یک ساعت  دیگر همه چیز را به خانه میفرستم آوامری ندارید ؟!.

از خواب  بیدار میشوم. کمر درد امانم را بریده. درمیان یک اطاق سرد وغریب با دیوارهای کچی .  ودخترم  بالای سرم ایستاده ،،، میتوانی بر خیزی ؟! 

 

آری می‌توانم کمی فرصت بده تا دستهایم را که بخواب رفته اند. ماساژ بدهم وخودم را کشان کشان به حمام یخ کرده میرسانم ،

جنگ‌ها ی خیابابانی وبیابانی وسر زمینی  وکشور گشایی ها ادامه دارد.  حالا باید در انتظار یک قحطی بزرگ بنشینیم ،

 آدم های بزرگ از دنیا رفته آند  به جایش  آدم‌های کوچک که همه  از اطراف دنیا ناگهان در یک  اطاق جمع شده وسرنوشت ساز  زمانه   ومردم بیگناه میباشند ،

باید بر خاست ،

 اری بر میخیزم. کشان کشان خودم رابه أشپزخانه میرسانم همان قهوه هر  روزی همان  شیر وهمان اشپزخانه کوچکی که به سختی می‌توان درون  آن جنبید و دوباره بر میکردم وخودم  را روی صندلی می اندازم. دخترم رفته تنها هستم ، خیلی تنها ، 

 تازه از خواب پریشانیها بیدار شده ام وتازه از دست ارواح شبانه نجات پیدا کرده ام. ، چشمانم. ا باز می‌کنم. نه این خواب نیست یک حقیقت تلخ است  تو مانند یک بادبادک در هوا به پرواز در آمدی وبه این گوشه سقوط کردی. بیهوده از پاهای محکم وریشه حرف نزن ریشه از بیخ وبن بریده شده ، کنده شده بولدوزرها  روی آنهار ا صاف کرده اند. راه برگشتی هم نیست ،

در همین زندآن انفرادی در میان  مردمی که با افتاده بتو مینگرند وبخیال خود بتو رحم کرده اند ترا پناه داده اند ،

 نه خواب نیست. کابوس نیست حقیقت است.  حال با دسته‌های دردناکم ‌پاهای بی قدرتم. چگونه باید خودرا تا مرز  وخط أخر برسانم ؟! . ……. یک دلنوشته 

هفتم أپریل 2022 میلادی 

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۱

سرگرمی ها !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

بنام عدل وبنام صلح  ظلم میکنند  ومظلومان حق ندارند از خود دفاع کنند . ده سال جنگ تحمیلی بین ایران وعراق  بی هیچ هدفی  نیمی از حوانان  مارا درو کرد آب از ابی تکان نخورد  تنها قطرشکم  آقایان بزرگترشد .

سر گرمی قبلی تمام شدی حال این انچوچک را  بزرگ کرده اند از او قهرمان میسازند  درحالیکه خودشان درپشت پرده به آن کار دیگر مشغولند عکسهایی را که سالها پیش دست جنایاکاران نازی آنهارا بوجود آورده امروز نمایان میسازند مردم فریب میخورند خیلی زود فریب میخوردند زنان اراسته وارسته  که پشتشان  وتکیه گاهشان به ستونی دیگر است  قهرمان را میستایند درعین حال همه میل دارند " هیلی" شوند  او از هیجده سالگی شروع کرد به کارهای غیر قانونی وخلاف او  امروز همان نقش بانوی مدیچی زمانه را در جهان ما  دارد .  حال بما میاموزند  که چگونه ظلم کنیم  ومظلومانرا بکشسم  وهیچگاه میل ندارند که  مظلومان برا ظالمان چیره شوند .

آفتاب عقل وخرد آدمها درپناه همین تابلتها  گم شده است  وچراغی نیز در دست هیچکس نیست تا راهنمای بشر امروزی باشد  انسان امروز بیهوده راه میرود بیهوده میخوابد وبیهوده سفر میکند بی هیچ راهنمایی  بزرگی نیست همه کوچکند  که روی انبوه مالیاتهای  کمر شکن ودزدزیها وچپاولهای گنده شده اند وجلوی نور خورشیدرا نیز گرفته اند تا دیگران نتوانند  در گرمای آن خودرا بیابند  همه چیز در دست آنهاست از درست کردن گوشتهای ازمایشگاهی که مخلوطی از  گوشتهای گندیده کروکودیلها وسایر جانوران میباشد توام با کمی علف آنرا ببازارداده اند  گاوها باد در میکنند وهوای پاکیزه خانه جناب" بیل "را الوده میسازند بنا براین پرورش گاو ممنوع است اما دامداری وپرورش گوسفند برای  بردگی وچرا در مزرعه آنها ازاد است  درسر زمین بلاخیز ما نان بربری تنها نانی که صبحانه را شیرین میساخت ممنوع شده است چون شهوت صبگاهی را بر میانگیزذ  این روزها دهانها همه بسته وبعضی ها دوخته شده است .

بوی شهوت انگیز نان بربری در صبحگاهی ممکن است روزه دارن باریتعالی را دچار گناه والودگی سازند ! 

نه ! نگذارید که انسانها با افتاب  بزرگ شوند وروشنایی بر شعورشان بتابد آنهارا سرگرم کنید جه نمایش بهت برانگیزی بود این چند روزه برای سحن رانی قهرمان داستانی شیرین پس از  آن ویروس بی ادب که دوباره سرو کله اش گویا پیدا شده ونزدیک عید ایستر است مردم باید دوباره قرنطینه شوند چون این اعیاد باید کم کم از بین بروندوآن " شیطان" بزرگ که  نیمی مرد نیم زن با شاخهای بلند با گوشهای دراز درحالیکه نیزه ای دردست دارد بر تخت خواهد نشست واوست که خدایی میکند وبس واین شیطان پرستان وشیطان صفتان گروه گروه درهمه جا  پهن شده اند تا همه را به مرز فراموشی هدایت کنند وبیاد نیاورند که چگونه آنند وکی بودند وگذشته شان چی بود .

دیگر چراغی بنام چراغ خرد روشن نخواهد شد ودیگرهیچگاه خورشید پیکر مارا گرم نخواهد ساخت  ما گام به گام بسوی نیستی میرویم ناگهان موسیقی از میان ما گم شد وناگهان آن کلمه دوست داشتنی نیز ازمیان رفت که نامش عشق بود حال همه به هم عشق میورزند درتختخوابهای چند نفره !! زنانه ومردانه !وهر روز این نیرو بزرگتر میشود وقوی تر  وما بیخبران وبی خردان باید ازآنها بترسیم در غیر اینصورت بلاهای پنهانی مارا دربرمیگیرد  .

خوب  برگردیم  وهمان لوح ساده شویم که هرچه را میل دارند برآن نقش کنند اما باید سعی کنیم که ایستاده بیمیریم مانند همان درختان سروی  که امروز گم شده اند ودرگورستانهای باید آنهارا دید نه درکنار جویبار ها وابشارها ..

من دیگر نمیتوانم بگویم م چه چیزی را دوست دارم ویا ندارم هرچه درون بشقاب خالی من میریزند باید انرا سر بکشم بی چون وچرا .

بزرگ کسی است که میتواند به بزرگ دیگر آفرین بگوید  وما به بزرگی که اورا ساخته اند افرین نمیگوییو  ما بوسه برگورهای دسته جمعی میزنیم بویه برانهایی که زنده بگور شده اند .همین وبس . پایان

ثریا ایرانمنش 06/04/2022 میلادی


سه‌شنبه، فروردین ۱۶، ۱۴۰۱

ایمان بیاوریم به …..


ثریا ایرانمنش   …. لب پرچین … اسپانیا  

ایمان بیاوریم  به سیمرغ  بلند پرواز او که خداوندگار باد  بود  وان باد امیزشی از جان خرد  ومعنا .

آن روز ها هر جا که جانی بود لبریز از معنا  بود  وهر جا که معنا واقعیت پیدا میکرد  زندگی را میساخت  باد نیز میدمید وزنده میساخت

.امروز. دیگر هیچکس نمیتواند به  آن سیمرغ برسد ومعنا را بیابد وباد  مبدل به یک طوفان همگانی شد .

وبسی از انسان‌ها  بادبان‌های خودرا فرو کشیدند ودیگر کلمات معنای خود را از دست داد  طوفان کشتی زندگی  ها را به قعر   مردابها   فرو برد  ودیگر بادبانی افراشته نشد  وان جان ومعنایی که از سیمرغ بلند پرواز بما. رسیده بود  گم شد 

جان معنای  دیگری داشت  نیرومندی را میساخت امروز خدعه جای همه معنا ها را  گرفته  است  آن روزها میرفتیم تا با بال پروازمان به  شاهین وسپس سیمرغمان  برسیم  امروز همه کوهها  تبدیل به خاک شده اند وجایگاه سیمرغ. نیز گم شد .

کشیتهای سرگردان در آبهای  پر خیزان. به هر سو میروند  بی تفاوت  سرگردانی وپریشانی در انتظار همه  کمین. کرده  است .

امروز این قایقرانان بی تجربه وبی خرد  که سکانهارا در دست گرفته در خیزابها راهپیمایی میکنند ومردم. را به دنبال خود میکشند .

آن دنیای صاف وأبی تبدیل به طویله لبریز از  قاطران ویابوهای  حرامی. شده است دیگر فرزندی پدر واقعی خودرا نمیشناسد  مادرش  اورا کرایه کرده است  قطره أبی وهوسی  وسپس رهایش می‌کنداین نو کیسکان امروز هیچگاه نفس سیمرغ را نیازمودند   حال در کرانه خیزابهای  متعفن علیرغ همه مهربانی ها ودوستی ها  باز در هراس بسر میبرند .

بادبادهای آنها در هم پیچیده  در خواب راه میروند  آنها نسیمی هم از مهر  مهربانی وصمیمیت  که نرم نرمک  میرفت تا کم شود ، بهره نبردند .

بدینسان بسیاری از کلمات مقدس شدند وبسیاری بیهوده  به دست باد سپرده شد  وقفسهای زرین هر روز تنگ‌تر می‌شود وقفس های آهنین هر روز به زیر زمین فرو میروند و….ما چگونه به تماشای  تکه تکه‌شان خود نشسته ایم .‌.؟/

.پایان 

ثریا ایرانمنش ،  پنجم أپریل  2022 میلادی 

من این  سطور  ونوشته را تقدیم استاد  دکتر رضا هازلی مینمایم به امید پذیرش . ثریا 

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۴۰۱

دنیای زیبای ما


ثریا ایرانمنش ،،، لب پرچین. اسپانیا 

نه ,  زبان درقفا  لبهاراببند ‌زبانت را لوله کن قلم را بشکن وگر نه دست‌هایت  را میشکنند.  همه چیز همه خبرها  در یک شوی تاسف یا تعفن اور شب اسکار رنگین پوستان  است وبس ویا اکراین لپ تایپ جو کوچولو گمشد با همه  اسراری که دران پنهان بود  انرا برای تمیز ی وگرد گیری وپاک کردن. فرستاده بودند ،،،،، خوب گمشد .  دنیای ترسناک ویروس  بد پیله.  تمام  شد سرمان به لپتاپ گرم است ‌ و کشیده بامزه جناب   ویلی؟! 

هیچگاه در هیچ زمانی دنیا به این زیبایی نبوده  چه از نظر وضع آب وهوا وبهدآشت ومواد سالم غذایی وچه از بوی تعفن پوشکها  بر ‌باسن غولای نیمه جانی که حاکم بر سرنوشتمان  میباشند 

گوسفندان فربه همچنان  خورده ریزهای زیر میز خوکان را نشخوار میکنند رسانه‌ها در گوشه  تصاویر  رنگ زرد ‌ابی را نشانده اند ، حال اگر دوران  پوزه بند ودست دادن ها  تمام شد  هرکجا میروی باید. یک چیزی بخودت بیاویزی که نشان از امر بردگی تو باشد .

واقعا  تا این سن هیچگاه من دنیا را به این زیبایی وازادی عمل و،فشار ندیده بودم حتی در زمان زرد ز خمها کچلی هاأبله ها بیماری های مقاربتی  سل تیفوس  نه هیچگاه اینهمه شادابی در چهره ها دیده نمیشد اینهمه علوفه در کاهدانها ریخته نمیشد واینهمه سگهای نگهبان  اطراف  مارا احاطه نمیکردند که مبادا سرمان بهدیوار بخورد از سر سر مستی وخوشحالی وهیچگاه اینهمه  راحت مافیای مواد مقدر ‌و مخدر . مواد را به دست ما نمیدانند تا  از خود بیخودشویم مردان خدا همه تحریک شوند وراه حرم ودیر را فراموش کنند وتنها. به یک چیز بیاندیشید ،

خیال ندارم تختخواب را رها کنم واز زیر لحاف گرم بیرون بیایم. هوا سرد است هوای خانه سرد  است هوای دل‌ها تیز کم کم سرد وسپس یخ خواهند زد .

باید قدر اینهمه نعمت را بدانیم. امریکای سیاه به آفریقای سفید    دست در دست هم دنیای ما را  اداره میکنند دزدان علنی وارد خانه یا محل کارت  می‌شوند دارایی ترا میخواهند وسپس جانت را .

دنیای بسیار زیبایی داریم هرچه در باره اش بنویسم کم گفته ام اروپا هم مانند ما مادر بزرگ‌ها پیر شده ومیگذارد که  روباه ….. بگذارد  . از زمان وقوع آن ویروس  بی ادب  دست دادن ممنوع شد آرنج مالید وکم کم باسن هارا به هم میمالند تاعرض ادب واحترام کنند ،

  فعلا. یگر صفحه  جا ندارد ، من این حروف را نوشتم تو هر طور میل داری انرا برای دلت تفسیر کن ، تا  شماره بعد.

ثریا ایرانمنش.  چهارم أپریل  دوهزارو بیست و دو میلادی  تاریخ بعدی طلبشان .


یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۴۰۱

سر زمین سوخته

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

سحرگه رهروی در سرزمینی / همی گفت این معما باقرینی / که ای صوفی شراب انگه شود صاف / که درکوزه  برارد   اربعینی ........

دها اربعین بر آن سر زمین سوخته گذشت وهرروز مردمانش وحشی تر وویرانتر میشوند وط انگری را پیشه خود ساخته اند .  در واقع این خود دنیاست که دچار تهوع ودگر گونی شده است  بیهوده نیست که آلن دلون زیبا میل به مردن دارد او بیشتر از ما درمیان این مردمانی زیسته وتجربه های زیادی دارد باید پنجه های شیررا داشته باشی  دندانهای  گراز را وپوستی به کلفتی پوست یک تمساح و پر پروازی  همانند عقاب  تا بتوانی با این دیوانگان دربیفتی . 

دوران شعر وشاعری عشق  وعاشقی سپری شده دیگر میان زن ومرد فرقی نیست دنیای تو هم به پایان رسیده است  ....

پس از همین فرصت کوتاهی که داری استفاده کن .

امروز او میرود تنها یک هفته  توانستم چند روزی در بیمارستان و چند روزی در خانه درکنارش باشم  ونمیداتم دیداردوباره ما در چه موقع وچه زمانی صورت میگیرد .

گله داشت  که چرا اورا شاهزاده وار تربیت کردم وراههارا برایش هماهنگ ساختم تا او به راحتی از کوچه های جوانیش بگذرد تا پشت درب دانشگاه با او بودم  تا همه چیز فروریخت  ویران شد واین ویرانی همچنان ادامه دارد تا روز گذشته که رسید به لوله های سینک آشپزخانه وکرکره اطاق خواب همه چیز دارد فرو میریزد  دو عینکی  که با ان میتوانستم بنویسم ویا بخوانم نیز شکستند ! حال جسدشان درگوشه ای افتاده  است .

روز سیزده ما درکنار لوله کشی وتعمیر کار گذشت !

داشتم  برنامه یکی از همین  دهاتی هایی را که تازه دست به دوربین ومیکروفون پیدا کرده اند تماشا میکردم 

گاهی اخباری را از گوشه وکنار جمع میکند وبه خورد ما میدهد  یک مردک  دهاتی لجباز و خود خواه  حال باید برای هرکلامی که از دهان مبارک ایشان بیرون  میزند یک بسته بفرستی  یک سکه درحلقومش فرو کنی اینهم از نوع مبارزه جدید .ونانخوری  وسپس اشتهار وچه بسا سر لشکرفردا   هم بشوند  کسی نمیداند  سر این رشته درکدام جویبار است وآبش خور او از کجاست ؟ ملتی که کمر بند زرین را درازای سک  دستمال بو گرفته فروخت باید هم درانتظار این جانواران بنشیند .

امروز  پس از ماهها توانستم بنشینم وچند خطی را بنویسم اکثرا  از تابلت استفاده میکنم کمتر سری به این گوچولو میزنم  سیل میل ها رویهم معلوم نبود ازکجا وبرای چه  کاری امده بودند همه را پاک کردم .

از ساعت چها رصبح بیدارم  ومیدانم امشب  تنها درمیان بستر م خواهم بود ونفسی نیست که از اطاق پهلویی بمن اعتماد واطمینان دهد  .شر وشور بیماری وبیمارستان کمی افت کرد وخوابید حال تازه میخاستم با او بیرون بروم که باید برمیگشت  .

همه ما بردگانیم  .این بردگی تا پایان عمر با ما خواهد بود چرا که میل نداریم وارد باغ وحش جهانی شویم بنا براین تنها پرواز میکنیم  تنها تا اوج میرویم وبر میگردیم هر ساعت را باید غنیمت شمرد .

زندگی با همه تلخی ها رنجها ودردها با زشیرین است زمانی که نوه ده سله تو از پشت گو.شی تلففن ازتو میپرسد عمل جراحی تو چگو.نه گدشت ؟  باید درکنا راین دلهای کوچک وبیگناه ایستاد مانند یک ستون اگر چه از پایه بست ویران است اما باید تظاهر کرد من ایستاده ام من هستم وخواهم بود وهمیشه شمارا درآغوش خواهم کشید با بقیه دنیا دیگر کاری ندارم  تکه ای نان کاسه ای اب دارو درمانم نیز مجانی وگاهی هم از طریق بیمه خصوصی پرداخت میشود .

باید خودم را بسازم وبرای  انها که چشم بمن دوخته اند  ودردلم به  عشقی بیاندیشم که هیچگاه  واقعی نبوده ونیست ونخواهد بود .

.پایان / ثریا ایرانمنش / 14 فرودرین 2581 برابر با 3 آپریل 2022 میبادی .


 

جمعه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۱

باز گشت از شهر مردگان


 ثریا ایرانمنش  ،،،، لب پرچین ،،،،، اسپانیا 

 ساقیا ، فصل گل آمد می گلفام تو کو  ؟ /  أب تو ، أتش تو. خام تو پخته تو کو ؟  

ساعت سختی بود ، سعی داشتم خود را قوی نشان دهم. دیگر هیچ ایمانی  در دلم غیر از خدا نبود تا به او توسل جویم یا واسطه قرار دهم. ، آرزو داشتم ایکاش  اتومبیلم تصادف میکرد ودر دم جان میدادم تا اینکه. زیر دست آن جراحان ناشناس بروم ‌قیافه پرافاده پرستاران را ببینم ،

چاره نبود. عریانم کردند با یک لباس که تنها جلوی مرامیپوشانیدمرا روی تخت انداختند وچند مرد جوان ‌غول پیکر مرا به. زیر زمین بردند  یخ کرده بودم . ،،،اهای سردم هست. کولرها  همه روشن. احساس میکردم دارم کم کم کبود میشودم. چهار مامور آمدند تا مرا به درون بزند. خندیدم فرشتگان جهنم یا بهشت ،. نه بیهوشی کامل نمیخواهم از کمر به پایین. نفهمیدم ، ناگهان احساس کردم پا ندارم ،،،اهای پاهای من کو ؟! انهارا بریدید همه خندیدیند  جلوی چشمانم یک پرده بود که نمیگذاشت  نه جراح را ببینم ونه بقیه را سر ‌صداهای ماشینها بلند بود. تنها یک لوله ازکنار م میگذشت ومن تکه ولخته های خون را درون آن میدیدم ،،،،اه کی به پایان  می‌رسد بگذار آواز بخوانم. چی بخوانم ،.از کجا. ؟ 


پرستاری به کنارم آمد وگفت تمام شد .  اه چه خوب دوساعت دریک اطاق سرد ویخ بسته میبایست میماندم  تا پاهایم.  دوباره به حرکت در آیند  سردم هست پتوی رویم انداختند  یک لوله گرماهم به زیر ملافه ام  هول دادند  . اه گرماچه خوب است نفسم بالا نمی آمد هیچ پنجره ای به بیرون باز نمیشد گویی در قعر زمینم 

 سر انجام خوشحال وخندان  بالا آمدم رویم را محکم پوشانیدند صدها سرم وکیسه  به بازویم وصل بود. مهم نیست مهم این است که تمام شد،،،،،اما نه. ….تمام نشده ، داستان همچنان ادامه دارد  ومن هر ارگا هی باید این راه را طی کنم. نتوانستند همه آن غول گنده را بیرون بکشند.   همه اندام های پیکر من از اندازه تای طبیعی کوچکتر ویا شاید ظریفتر باشد. ،،،،،، روز گذشته بر گشتم. خیال میکردم هنوز همان قدرت. جوانی در من آست .

نگاهی به چهره ام در آینه انداختم. نه آینه  هیچگاه دروغ نمیگوید اما اسرار را هم پنهان نگاه میدارد 

فصل گل وبهاران است  اما همه باغچه هاخشکند گلهای بی طراوت. درختان سر به زیر. همه درانتظار یک تحول بزرگ آن ناکسانی هستند که میل دارندفرمانروای زمین وأسمانها وفرمانروای هستی

گس ماباشند  ومن ،،،، ؟؟؟ نمیدانم.  لوله اشپزخانه گرفته. همهچیز به میان اشپزخانه  روان وبوی گند فاضل آب بجای بوی گل نر

ولاله وقرنفل خانه را اشباه کرده است  ، کمی خسته ام. اما خوب نشستن روی صندلی قدیمی خودم بهتر از آن شهر اموالت است ،

پایان  

یک نوشته در روز اول اپریل  بیست ودو و فردا سیزده بدر خودمان است . پایان .