پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۱

شکم دان

ثریا ایرانمنش "لب پرچین"  اسپانیا 

چو دستت نمیرسد به خاتون / دریا ب کنیز مطبخی را !

تعجب نکنید نوشته هایم تبدیل  به لاطایلات شده است در زیر این خاکستر اتشی نهفته است که تنها رنود آنهارا در میابند .حال مدتی است که سرمان با خانم شکم دان سر گرم است . زنی از اهالی  سر زمین واکینگها پیش خودش فکر کرده  حال که فلان آرتیست گذشته با کمک وزیر امور خارجه به ایران رفته وبا کلی فرش وجواهر شال ابریشم  وسماور قوری وکتری برگشته چرا من نروم هم پوستم از او سفید تر است هم میتوانم مانند او چارقد وچاد ربسر کنم او به  زیارت شاه چراغ رفت خوب ! من میروم به زیارت ابوعبداله  پدرجد همه  وکلی هم با فرش وجواهر وسماور وقوری وکتری بر میگردم و...و........و...وخوب حال ا اگر ااحیانا اتگشتی هم بمن فروکردند عیبی ندارد جایش را چسپ  می چسپانم .

حالا مدتهاست که سرمان با ایشان گرم است ازاین خانه به انن خانه پرواز میکنند وهرکسی افتخار دارد که این بانوی شکیل چشم ابی وسپید پوست را به زیر شلاق سئوالات مهم بکشد وکلی هم برای خود افتخار بیافریند . مثلا دربی بی  سکینه سه بار اورا بردند تا سرانجام افتاد به دست پدرخوانده با آن قیافه تلخش که با هزا رکیلو عسل هم نمیشود انرا تحمل کرد .

خوب بگو. ببینم چه جو.ری باکی خوابید ی!  بابا اول بپرس چطوری بو سیله جه کسی وارد آن سر زمین  شدی  ؟! 

با کارت اعتباری مستر کارت  یا  با  ؟ یا ویزا ویا شاید هم با پی پل !!! ویا اعتبار جناب سر دبیر رادیوی  ............؟>

بعد چه کسی را میشناختی ؟کجا منزل داشتی  ؟ با چه کسانی رفت وآمد داشتی ؟ تنها می پرسی  با فلانی ها خوابیدی  ! از تو خوششان آمد ؟ از تو خواستن با آنها به رختخواب بروی ؟ بابا قبلا در خارج رفته حال دیگر لازم نیست درکنج دیوار  گیر بیفند ولش کنید بیچاره را  مارا  هم حواله خودمان کنید  با قحطس ها نبود غذا نبود گندم  واز همه مهمتر نبود ابجو !  ونبود خیلی چیرهایی که از دست دادیم وامروز در حسرت ان میگرییم .

حال این" شکم دان"  شده مظهر  تمامیت اخبار جهان  فردا عکس او هم بر سر در سازمان دول نصب میشود  اما در آنسوی  جهان  حضور پررنگ مریم بانو مشغول جمع  آوری سپاه است در میان سر زمین های امریکای جنوبی  . با کمک واو/ و/سین/و کااف وغیره برنده شد ووارد دولت شد مانند اینجاییها ( ببخشید نباید نام کسی را ببرم در غیر اینصورت فردا یک قفل گنده دوباره روی این صفحه نقش میبندد وچه بسا خودم نیز برای همیشه قفل شوم .زیر عمل از جهان هستی بروم !

فعلا سرمان گرم است مهم نیست نان نداریم  ناهار نداریم شام نداریم   مهم نیست مهم این است که خانم کاف شین با چند نفر خوابیده ودرکجا و ایا  در زیر حجاب  شرب هم نوشیده ؟؟؟؟؟؟؟ مهم نیست بارانهای سیل اسا وابرهای  رنگا رنگ  آسمان زندگی مارا سیاه کرده است  درحال حاضر مهم  این است که ........ بماند تو خود حدیث مفصل بخوان از این  مجمل ! پایان  

ثریا / 25/03/2022 میلادی برابر با 4 فروردین 2581 شاهنشاهی !

چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۱

جنده خانه کوبرا خانم


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا .

یک روز صبح سر از خواب بر داشتیم دیدیم  ایوای  جنده خانه کوبرا خانم. با مشتری هایش  روی هواست. قوای   پوکر  باز اصغر آقا بد جوری داره جلوی این پیشرفت خانه را میگیره ،،،،،،،،د .

جنده خانه کوبرا خانم کلی  دنگ  وفنگ داشت تازه جلو آمده بود مشتری ها ی عیان واشراف داشت بساط عیش ونوش از هر طرف بر قرار بود. از تریاک گرفته تااون زهر ماری بعد هم دخترهای تازه وخوشگلش با طیاره به همه جای دنیا میرفتند ، 

غیرت اصغر آقا جنبید ویا شاید هم. دلش میخواست مالک آن جا هم باشد. این بود که. یکهویی با یک تریلر بزرگ آمد وزد و خونه رو خراب کرد 

مشتری های کوبرا خانم. دستشان از تن وبدن . عریان  زنان ودختران وای گاهی هم  پسر بچه ها کوتاه شده بود. بعد هم دیگه جایی نداشتند تا بروند. حالی بکنند به کمک کوبرا خانم آمدند.  زدن دک ودکان وخانه های  جور و واجور   اصغر آقا را بهم ریختند بیچاره آن تار زن ها ویولن زن‌ها مفنگی واین رقاصه ها واون خواننده هارا هم. انداختند بیرون 

حال خودشان رو در روی اصغر آقا ایستاده نفس کش میطلبیدند ،

چی بگم از کجا بگم ؟ کوچه ها خالی شد مردم از ترسشان رفتند توی زیر زمین‌ها قایم شدند  جرئت نداشتند بیرون بروند تا بک نان بخرند قداره کشان اصغر آقا یکطرف و  قلچماقان کوبرا خانم هم یک طرف  خلاصه شهر معرکه سد . همسایه هم همه بچه هایشان رو توی خونه قابم  کردند تا وارد معرکه نشوند ،

دیگه خبر ندارم فعلا. کوچه ما خلوت است خیابون‌ها هم خلوتند. مردم همه رفتند به تماشای این دو. تا ببینند  بالاخره کوبرا خانم میبرد یا اصغر آقا ،

ما هم  نان جوی خودمان  رو میخوریم وبه صدای باد وباران  وطوفانی ناگهانی گوش میدهیم وسیلی  که ناگهان کوچه ها وخیابانها را پر کرد ،،،،چاره چیه هرکس تونست ، در نمونست ،


تموم.  

چهارشنبه   بیست وسوم ماه کفار 

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۱

گذشت ومیگذ رد


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

اگر شراب خوری  جرعه ای فشان بر خاک  / ار آن گناه  که نفعی رسد به غیر چه باک 
مخور دریغ و بخور به شاهد و دف و چنگ  / که بی دریغ زند  روزگار  تیغ هلاک 
مهندسی فلکی  راه دیرشش جهتی  / چنان ببست  که ره نیست  زیر و زبر خاک 
...........
تمام شد  دریک ساعت و یا در یک روز نه شام و نه ناهار عیدی بر قرار بود  نه سفره ای چیده شد ونه کسی آمد . تنها غذایشان را دادم که به خانه ببرند ....نه رادیویی نه ساعتی  نه پیامی تنها از روی ساعت ما چند نفر طفل بدبخت یتیم ! گفتیم هورا عید شما مبارک نخود نخود هرکه رود خانه خود نه شیرینی بود نه باقلوا بود نه نان نخودچی بود ونه خبری از بوی عید ! اگر دخترم آن چند شاخه گل را نمی آورد بویی  دیگر نبود همان بوی ضد عفونی هرروزه زمین بود  حتی فراموش کردیم که مانند ایام دیرین تخم مرغی را روی ایینه بگذاریم واز تکان خوردن زمین باخبر شویم با گردش تخم مرغ .نه آشپزخانه تعطیل بود وپسرم به امریکا رفت ودیگر هیچ .
نه عیدی نبود نوروزنبود همه چیز دارد به میل و سود اقایان میگذرد  خود بخود همه چیز به زیر خاک میررود وما تنها درگردش زمانه دور خود میگردیم ویک روز دیگر طلب عمر میکنیم برای چی ؟ برای کی ؟ وبرای کجا >
بیاد  آن ترانه بودم که میگفت " خوشا  آن دمی که دردلم فروغ رویا بود / نگاه پر امید من بسوی فردا بود ...
ای داد وبیدا چگونه فرداهای ما ناگهان بی فردا شدند چگونه چراغهای عمریک به یک خاموش گردید وچگونه من در سکوت وتنهایی وبی کسی درغربت باز میخواهم به اصل ونصب وگذشته خود برگردم به زوری نمیشود نه! نمیشود . 
به فطرت خود برگشته ایم هرکسی به فطرت اصلی خودرا نمایان ساخته است وبش تنها به فطرت خود برمیگردیم .
من سعی دارم خاموش بمانم ودرخاموشی خویش سرودی را بخوانم ویا آهنگی را زیر لب زمزمه کنم وروزهارا بشمارم که خوب روزموعود چه روزی است ! سرودهاونغمه هایی که درمن میجوشند کم کم رو به خاموشی میروند  وگاهی بصورت یک " واژه " روی این صفحات بیجان مینشینند  همه فشرده یک اندیشه میباشند .
سعی دارم خاموش باشم وخاموش بنشینم وتنها به اندیشه هایم شکل بدهم که آنهارا چگونه بیارایم  آنگاه که هستی دهان باز کرده تا مرا برباید .
من دیگرم شهرم را نمیشناسم آن خیابانهایی که یکدیگرر ا قطع میکردند گم کرده ام  دراین شهر کوچک دلم گرفته هوای آزادی را د ارم همان مرغ درقفس مانده که تنها برای دیوارهای قفس آواز میخواند  وگویا همه ما درقفسهایمان زندانی هستیم .ماهما ن آدم زیادی ها هستیم وازده وا خوره مانند یک کرم بر جدار سیاره چسپید ایم سیاره ای که معلوم نیست ایا متعلق بماست ویا ما راه را عوضی آمده ایم !.
در شهر من ودر سر زمین من هر روزخیابانی  خیابان دیگری را قطع میکند وهر روز کوچه ای هست که از بالای آن اشنایی سر میکشد بوی اشنایی را بتو میرساند ویا شاید هم نه  همه رفته اندهمه مرده اند همه خاک شده اند وعده ی غریبه آنجا را اشغال کرده ومشغول تحقیر کردن وکشتن بقیه هستند تا نسل ما ازبین برود ونسلی از حیوانات جنگلی بدون دهان  سیاره را پر کنند .
آدمهای مصنوعی با افکار مصنوعی با حیات مصنوعی  هم اکنون درکنار ما راه میروند  مانند گیاهان هرزه  بی ارزش وبی بها .
امروز من روی زخمهای خاموشم نشسته ام وخوشحالم کسی نیست تا انگشتی روی آنها بگذارد وفشار دهد تا درد های درونی مرا بیشتر سازد  زخمهایم را پنهان ساخته ام کسی از آنها باخبر نیست . اما زاده شدن حقیقت از یک فریب بسیار دردناک است  من آخرین پدیده  تاریخ گذشته ام که همه حقایق را میدانم میشمارم وهمه زخمهارا نیز دیده ومیبینم  اما انگشت روی زخمی نمیگذارم تنها زمانی فرا میرسد که میل دارم فریاد بردارم که  این نیست  آن حقیقتی را  که بشما نشان میدهند ...اما صدایم تنها درهمان چهار دیوار ی اطاقم گم میشود .
هر روز دلم  به زیر باری دگرست / در دیده من  زهجر خاری  دگر ست 
من جهد  همی کنم  قضا میگوید /  بیرون  ز کفایت تو کاری دگر ست ............" خواجه حاقظ شیرازی "
پایان / ثریا ایرانمنش  22/03/2022  میلادی برابر با دوم فروردین 2581 شاهنشاهی !

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۴۰۰

کمبود ها

 

ثریا
ثریا / اسپانیا /

وقتی میگویند ننویس ننویس ! چقدر کله شقی ودیوانه ؟ اصلا بتو چه ! 

آه بمن چه ؟! من هم یک انسانم که درحول و حوش  این دنیا راه میروم  حق دارم بدانم چرا کمبود نان است  قفسه ها  همه خالیند مواد غذایی کم کامیون داران وارابه چیان ها تراکتور ها خیایابنهارا اشغال کرده اند  گوینده با یکدهان گشاد ودندانهای برآمده وبا لبخندی شیرین از جنگ اوکراین میگوید  خوب حق هم دارند بیشتر گندم وروغن افتاب گردان از آنجا و روسیه  به همه جای اروپا میرسد بنام سبد اروپا !

 دراین فکرم که این سر زمین لبرییز از افتاب من تا بحال یک گل آفتاب گردان دراینجا ندیده ام اما  درروسیه سفید برفی واکراین  گل افتابگردان  کشت میشو.د وروغن ان به همه جهان صادر میشود 

گندم ازهمانجا ها میاید  حالا دکانها بسته شده اند اینها هم کامیونهارا راه انداخته اند  که چی ؟ مثلا که چی ؟  بروید کشت کنید اب دارید زمین فراوان هم دارید بجای کلاب ودیسکو. فاحشه خانه  کشتزار بسازید  اما مگر دراین دنیا کسی اختیارش دست خودش هست ؟ مثل من ؟ سه تا زبان فارسی روی این برنامه نشسته هربار یکی پ را نمیزند دیگری ر ت را نمیزند سومی اصلا نمینویسد ! تابلت هم دستوری هرچه میلش بکشتد همانرا مینویسد  وقتیکه میروی که آنرا تصحیح کنی واشتباهاتت را رفع کنی ناگهان از صحه روزگار محو میشود  انگار نه انگار تو  کلی افکار دانشمندانه اترا زحمت دادی  وچرندی نوشتی که نه به درددنیا میخورد  ونه گوری برایت میسازد .

 تازه فهمیدم چرا الن دلون میرود تا بمیرد کاش منهم دل وجریت اورا داشتم .نه من زندگی را باهمه تلخی هایش دوست دارم  تازه امروز صبح برای سال نو کلی چسان فسان کرده ام  تنها هستم تا بعد ازظهر !!!!

روز گدشته دخرکم امد گفت حتی نان درخانه نداریم همه سوپرها قفسه هایشان خالیست  حال بروم ببینم جایی را پیدا میکنم پسرش مشغول   امتحان  است سال آخر آخرین امتحان ودرسه دانشگاه دررشته اش قبول شده باید تغذیه شود حال من خر احمق  چیزی نخوردم مهم نیست توالت کمتر پر میشود  هنوز خبر ندارم ببینم چیزی پیدا کرده یانه .

اینها هم خونسرد  روابطها درست است به هم میرسند فروشگاهارا مردم چپاوول کرده اند .

 بیشتر خودشان خالی کردند وانبار نمودند وفروشندگان وخانواده هایشان  برای بقیه بقیه مردم چیزی نماندن بروند  بمیرند  مهم نیست .

حال تنهاخبرشان این است فلان اسپرت من برد فلان فوتبلایست برد وفلام اکتر درقدیم چگونه فلامنکو  میرقصید  برایشان مهم نیست  برویم دنیال اسپانیاییهای دور دنیا انهارا پیدا کنیم ببینم درآن سر زمینها ایا بهشت موعود را یافته اندیا نه ؟ همه فراریند  ماهم فراری هستیم اما تنها هیچ دولتی هیچ ملتی ازما حمایت نخواهد کرد تنها یک راه داریم برویم بسوی سپاه ودستهارا بالا ببیم بگویم .......زیر تیر رگ بار انها جان بدهیم .

خبر از آن یکی ندارم ایا انها هم درمضیقه هستند من چون اجازه ندارم  غذای  بخورم تنها کمی نسکافه چند عدد ذرت بو داده واگر باشد کمی نان خشک همه صبجانه مرا تشکیل میدد وشام هم یک عدد ماست .نه گوشت میخورم نه ماهی ونه میلی به چلو خورش پر چربی دارم نه هیچی میل ندارم درحاللی که بچه هایم  یخچالهایشان خالیست . 

 پرودگارا کجا نشسته ای ؟ درچه حالی دلت برای ما نمیسوزد ما که کاری نکردیم نه آدم کشتیم ه دزدی کردیم ونه خود فروشی ونه دیگرانرا بفروش رساندیم خبر چینی هم نکردیم مشت دیگری را هم وا نکردیم سرمان بود در چراگاه خودما ن میچریدیم حال علف بو د یا جو یا گندم برایمان فرق نمیکرد اقلا سری بما بزن از ما دلجویی کن بقول دعای این جایی ها نان هرروزه مارا بما بده ! نه هفتگی یا ماهیانه یا سالیانه  !

ما که به کلیسای تو کمک میکنیم به مردم افتاده نیز کمک میرسانیم پس چرا اجری نداریم ؟ ایا راه را عوضی میرویم >

آخرین ساعتهای سال کهنه است هفت سین مینیاتوریم را چیده ام   تنها امیدم به همان اب باریکی بود که درجویبار همه ما جاری بود یکی یکی قطع شدند حال من مانده ام  این ویرانه ها وویرانگری ها درنماد یک تماشاچی .

....خیر پایانی ندارد داستان همچنان ادامه خواهد داشت . رو.ز گذشته یک برنامه ساز وگوینده خوش قیا فه وجدی را  که سالهای پیش یک برنامه جدی و مفصل راجرا میکرد حال درنقش یک پا انداز باری بازکرده  ونقش بازی میکند صاحب باز است ...مثلا ! 

بهر روی باید نان خورد ویا........مرد  راه دیگری نیست دستورات از بالا میرسند بازی همچنان ادامه دارد  تا یکی از قوا برنده شود ما مهره ها هم اینسو  وان سو غل میخوریم تا دریک سوراخ بیفتیم .ث 

همان روز همان ساعت ." لب پرجین " ف

مرگ خود خواسته

أخرین برگ در أخرین ساعات سال کهنه  !

در خبرهای  نیمه شب خواندم که  ألن دلون  زیباترین مرد وأرتیست فرانسه  سر انجام به مرگ خود خواسته تن در داده ‌راهی  بیمارستانی شده است که در أنجا ترتیب کارا بدهند ‌ایشان برای همیشه جهان. مارا ترک نمایند  و دل هوادارانشان را نیز خونین سازند. گویا همسرشان ناتالی نیز به همین گونه از جهان رفته است ،.

دراین سفر آخر دخترشان اتوشکا. ایشان را بدرقه خواهد کرد  وجالب آنکه  چند شماره تلفن  یکی در سرزمین  فلک زده ما. یکی در ألمان وسومی هم در فرانسه. در اختیار  علاقه مندان راهی بهشت واخرت. گذاشته شده است ،

البته زندگی ومرگ هر کسی این روزها دیگر نه دست خداست ونه دست خود آدمی دست دیگران است . خوب ایشان هم لابد به گروه پوشک پوشان پیوسته و لوازم اثاثی هم دیگر کار نمیکند. پیریست ‌هزار درد بیدرمان  پنهان واشکار  از همه بدتر پیری زشتی هم میاورد  ودیگر کمتر کسی میل به دیدار  شخص  دارد ایشان الان ۸۸ساله سن دارند در جوانی شهرتشان بیشتر بخاطر جذابیت وزیباییشان بود. رومی شنایدر عاشق ایشان بود وسالهارنامزد های جاودانی لقب گرفته بودند اما نشد،،،ورومی رفت  همسر مرد دیگری شد وداستان دیگری وسرنوشت شومی در انتظارش بود ،

حال نیمه شب است طوفان وباد لحظه ای نگذاشت چشم بهم بگذارم  دراین فکرم ایشان نکند برای تبلیغان موسسه  خدای ناکرده  چیزی هم کرفته وبا گروه خبرنگاران وعکاسان  که ایشانرا بدرقه ابدی میکنند  همراه شده   چرا که من تا همین امروز خبر نداشتم که همسر ایشان نیز با همان سوزن مرگ از جهان رفته اند .

زندگی با همه تلخی‌ها وناکامیها ها باز لحظاتی شیرین دارد  وانسان بخاطر عزیزانش باید خودرا محکم نگاه دارد ویا من این چنین افکاری دارم. خو د منهم گاهی به این فکر افتاده ام. واز آینده اتمی جهان وحشت کرده ام  اما من آنقدر ثروتمند نیستم تا بتوانم خودرا به مراکز  ویا بنگاه توریستی آن جهان برسانم. مجانی هم کسی کاری برای من انجام نمیدهد ،،،،، بعد هم راستش من زندگی را با همه تلخی ها ‌دردها وناامنی ها وجنگها  دوست دارم جهان هستی را دوست دارم ، زندگی کاسه ای لبریز  از مدفوع است که  درمیان. أن گاهی چند دانه کشمش یافت می‌شود .…..بعد هم من خیلی ترسو هستم. باید شهامت داشت  وبسوی مرگ رفت. مرگ را تا صدا نکنی نخواهد امد.

به هروی برای اینزیبای دوران کودکی خودمان که در دل‌های بیگناه ما آرزوها بر می انگیخت سخت ناراحت شدم وامیدوارم. کمی قدرت به او دهد ونه از مردم بیزار شده ونه از دنیای مادی. ویا ،،،،او یا شاید بعضی چیزهارا میداند که ما نمیدانیم  ،

ایشان هم روزی  جزیی از همان شال سفید پوشان  بودند که امروز تبدیل به تی شرت شده است ، .

در خاتمه در پایان این  نوشته غم انگیز. فرارسیدن سال نو  ونوروز  را به همه شما که چشم به اینخطوط دوخته  ومیخوانید   تهنیت میگویم وارزوی سالی. نکو آرام وخالی از جنگ وقخطی وبیداری را برای همه عالمیان وادمیان دارم با احترام . ثریا.

،،،،،،،،،،،،! یکشنبه   بیستم ماه مارچ واخرین روز  سال اسفند و در تا ریخ گیر کرده ام ،


شنبه، اسفند ۲۸، ۱۴۰۰

خطی دوباره .

خیال نداشتم بنویسم اما یک برنامه موسیقی. زیر عنوان یک ،تریو، یک فلوت یک کیتار بک پیانو ،،،،،،مهم نیست گی مینوازند اما کاهی این پیانیستهای زن در ارکستر ها حال مرا بهم میزنند نیم بالا تنه  تا زیر سینه عریان. وانچنان سر ‌گردن را تکان می‌دهند گویی خود خالق این نت ها واهنگها. وخدای اپول‌ن هستند. نگاهی به انگشتان کت وکلفت انها می  اندازم 

نه 

مگر شوپن  یا لیست ویا سایر پیانیستها این. رفتارها را روی ی روی سن داشتند ؟ همهحواسشان به ملودی ها بود با نت ها پرواز می‌کردند.  شوپن تنها  از سه انگشت دست راست و چهار انگشت دست چپ وروی دکمه های   سیاه رنگ قرار داست وتقریبا اکورد بود. زیباترین  ملودی های جهان را خلق کرد هیچگاه هم سرش را  به عقب وجلو نمیبرد   اینهمه  عشوه گری درخور یک موسیقی دان آنهم روی سن   بنظر من چندان شایسته نیست  عقیه ای است موسیقی برای من ندای آسمانی است صدای پرودگار است مطربی   جای خودش را دار  وموسیقی چیز دیگری است ،

پایان