یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۴۰۰

کجامیروی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

آه...دیر یست که من مانده ام ا ز خواب  به دور /مانده در بسترم  و دل بسته به اندیشه خویش 

مانده در بسترم  و هر نفس از تیشه فکر  / میزنم بر سر خود تا بکنم ریشه خویش ........." سایه " 

آیا دوباره روزی من راه باریک سر سبز را خواهم دید؟  .ایا دوباره د ر ان  آفتاب نیمه جان دستی بر شاخه های خشک گل کشیده دل به درون اطاق خواهم داشت ؟ دیریست که فراموش کرده ام اطاق  او چه بویی دارد وخود او چگونه ناگهان پیرشد . 

من از مشگل جهان حرف میزنم از پیر شدن درگوشه یک اطاق تنهایی واز بندهایی که بر دست وپاهای ما هرروز قطور تر میشوند  . من از اشاره درختان با گلها نمیتوانم سخن بگویم  چرا که دیگر آنهارا نمیتوانم لمس کنم  ره گریزی هم نیست زندانی که ناگهان مانند یک طور ماهیگیری بر سر ما فرود آمد .وهمه درون آن صید شدیم ودست وپا میزنیم برای فرار برای گریز اما بی فایده است .

حال آشیانه خوب من جای دشمنان است  ومن در آن خاک بیگانه ودراین خاک نیز بیگانه ای بیش نیستم .در اسمان آبی وخاکستری سرزمینم اینک  دودهای  الود ه  وسیاه درهوا پراکنده اند وروی زمین عقرب ها زالوها وکرمها ی مرده  ویا مارهای زهر آلوده راه میروند   ومن درمیان آن خاکستر داغ  خاطره ها خودرا پنهان ساخته ام .

امروز در دوزخی وحشتناک زندگی میکنیم برای فرار راهی نداریم غیر از گردش درخیابانهای یک شکل ویک اندازه وساختمانها ی پست  ونا نجیب درمیان فاحشه ها وروسپی ها مردانه وزنانه وخودفروشان سیاست  .وبیماریهای  ناشناخته یا شناخته   از درون  روده مارهای زهری بیرون کشیده بسوی ما روانند .

در میان زمین وهوا درخلایی نا پیدا  درمانده  راه میروم وبی هیچ فریادی یا شکو.ه ای  وتنها آروزیم این است که هرچه زودتر از این اتش به آتش ابدی سفر کنم  دیگر پاهایم چابک وتند نیستند  دیگرکجا بروم > به کدام سو ؟  راهی را نمی شناسم همه راهها به یک نقطه ختم میشوند .

سیل مردمان بی درد را میبینم  با خریدها ی بزرگ وگران قیمت از مغازه های بی ارزش با البسه وچیزهای بی ارزش خودرا بزرگ میکنند گویی درکنار یک کشتی تفریحی درکنار " پرنس| بزرگ جای دارند .

" او " خوب میدانست  با چه کسانی بخوابد وکجا بنشیند وکجا برود تا امروز اورا نگاه دارند  من ساده دل  دربند فقرا وبیچارگان بودم وآنچه را که برتن داشتم نیز می بخشیدم وزیر نیشخند های استهزا آمیز  آنها عریانی روح خودرا نشان میدادم  وچه بی تفاوت میگذشتم گویی دنیا همیشه با من همراه است .

روز گذشته به یک مبل فروشی رفتم تابرای خانه مبلی تهیه کنم در انتهای فروشگاه  کاناپه ای تنها به دوراز همه  زیور ها افتاده بود  فروشنده مرا به هرسو میکشید اما دلم برای تنهایی ان کاناپه  قدیمی سوخت انراخریدم  با یک صندلی کوچک وگفتم بس است همین برایم کافی است  دخترک دوکوسن بمن هدیه داد وازاین خرید من درشگفت  بود ! گویی آن کاناپه خود من بودم غریبانه درگوشه ای درمیان انهمه ابهت مبلهای سنگین  چرمی وپلاستکی افتاده بود .......حتی قیمت آن  در زیر یکی از تشک هایش پنهان بود چه ارزان! خودمرا خریدم  همراهان مرتب میپرسیدند   واقعا این کاناپه  را دوست داری کمی سفت است  گفتم عیبی ندارد او مظلوم تر از همه درانتهای مغازه خوابیده بود قدیمی بود بشکل خود من  از آن صندلیهای ومبلمان چرمی با رنگهای نا موزون بیزارم مانند یک لاشه مرده درگوشه اطاق تو میافتند وپس از مدتی باید تکه های انهارا جمع کنی این یکی هنوز باکره بود خیلی تمیز وبا فرم  های قدیمی دوخته شده بود بو دخترک فروشنده گفتم " من کمی قدیمی شده ام !!!! وکهنه های قدیمی را  بیشتر دوست دارم .صندلی بزرگ خودرا نگاه میدارم  وان کاناپه قدیمی را که سالهای  سال مانند یک دوست مهربان  درکنارم بود باید کنار زباله دانی بگذارم  مگر چند سال دیگر زنده ام  وبرای چه کسانی خانه را تزیین کنم ؟ برای ارواح  یا حیوانات امروزی ؟ آنها از هرنوعش را درون کشتی های بزرگ خود  / درون کاروان کارهای بزرگ خود  درون خانه های  بزرگ خود !!!! دارند برای من تنهاهمین یکی کافی است .......

خواب می اید ودر چشمم نمی یابد راه / یک طرف اشک  رهش بسته  ویک سوی خیال 

نشنوم ناله خود را  دگر از مستی درد /  آه ..گوشم  شده کر  یا زبانم شده لال 

پایان / یکشنبه 06.06/ 2021 میلادی !



 

شنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۰

نامادری

 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا ! 


جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو / خانه میبینی و من خانه خدا میبینم 

با صدا ها  وگفتگویی از خواب پریدم نیمه شب بود  آه ....وز وز سماور وقل قل ابجوش را قند را وچای  را ازما گرفتند خیلی چیزها آهسته آهسته از میان ما گم شد وبجایش چیزهایی نشست که دیگر برای ما اهمتی ندارد یا لاقل برای من  همه چیز زیرعنوتن یک بیماری فرضی به زیر خاک رفت حتی همنشینی گل با باغبان .

نامادری مهربان برای سازمان بهداشت جهانی نامه ارسال فرموده بودند که کمی هم واکسن  برای سرزمین " من"  ایران بفرستید ؟! ایا آنقدر پیز شده که دیگر همه چیز را به دست فراموشی سپرده یا برایش نوشته اند تا او بفرستد تبلیغی برا ی گروه شیطان پرستان گلوبالیستی . وبگور فرستان بقیه ایرانیان 

چرا برای سازمان بهداشت وغذا ویا سازمانهای حقوق بشر !! وغیره نمینویسی که  مادران  داغدار درسوز از دست دادن  فرزندانشان شب وروز اشک  میریزند وبجه هایشان همه تنها یک قاب عکس شده است / چرا برای بچه های زیر سن که مورد تجاوز قرار گرفته وبازباید  کار هم بکنند  کمکی نخواستی چرا برای سفره  های خالی مردم ویا زندانیان بیگناه دربند که مورد تجاوز  این آدمخواران قرار گرفته اند چییزی ننوشتی تنها دردر تو واکس بود؟ آنهم این واکسن های کشنده که به همراه کادو به مرد م تزریق میکنند تایک یک  را به زیر خاک بفرستند؟ 

آه ! عجب حیله کری تو زن ....د رافسانه ها آمده است که ملکه ای فرزندان خودرا قربانی میکرد وخون انهارا مینوشید شاید روح او درتو حلول کرده است بهر روی باید  به سر زمینی که تاج را بتو هدیه کرده  خدمتی انجام دهی اولین خدمت را انجام دادی وآخرین تانگو را رقصیدی حال درست در  همین گیر ودار که مردم  میخواهند برخیزند بر ضد این شیاطین  تو سر گرمشان میکنی  آفرین بتو  مادر مقدس !!!!!  چه خدمتی از  این بهتر که دوباره خودرا بر سر زبانها بیاندازی ومیمونهای  اطرافت  برایت دم تکان دهند. 

خواب از سرم پریده بود ساعت نزدیک به سه ونیم شب بود وتا الان دیگر نتوانستم چشم برهم بگذارم > 

چه اینده ای درانتظار سر زمین ما ومردم ما وسر انجام دنیا خواهد بود ؟  رستورانها باز شده اند  اما منوهای را باید از روی موبیال ویا دکمه ای روی دیوار سفارش دهی میکرب روی انها نمینشیند؟! روی لیوانهای دست به دست گشته نمی نشیند ؟ روی بشقابهای  کثیف رستورانها نمی نشیند میکرب تنها روی صفحات منوی غذا مینشیند !!! روی  اسکناسها مینشنید بانکها بسته شده اند  باید از طریق همین  بازیچه مسخره همه چیز را حساب کنی   .....ما درگیر خدایان امروزیم  که بی رحم تر از شیطان پرستان گذشته میباشند داریم له میشویم .

کاردینالها و کشیشها  کم کم دارند استعفا میدهند  برای اتهاماات واهی تا درب کلیساها بسته شود اما با مساجد کاری ندارند  درحال حاضر دنیا باید با یکنوع اسلام من دراوردی اداره شود  تا دین مبین جدید بر پا گردد ازکجا ؟ از بیت اعظم !

زیاده عرضی نیست . تا بعد 

ثریا / 05/06/2021 میلادی !

جمعه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۰

مرده پرستی

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » اسپانیا  

اسماعیل خویی  شاعر نو پرداز ‌چپ دست ایران از دنیا رفت. خوب این را همه میدانیم  درتمام  مدتی که او در تاریکی خانه های لندن زندگی می‌کرد کسی نامی از او نبرد تنها زمانی نامش دوباره بر سر زبان‌ها افتاد که طی نامه به ولیعهد  ایران. عذر خواهی کرده بود سیل انتقادات وسیله افتخارات بسوی او سرازیر شد ودوباره به چاه فراموشی رفت ،.حال از دنیا رفته خوب هم زیسته  درغربت بهر روی مانند ما اجاره نشین نبود  من چندان به اشعار نو  عشقی ندارم از نظر من شعر نو یک نثر است شاید برای خارجیان. معنی بیشتری داشته باشد اما برای ما که همیشه به وزن وقافیه وضزب  عاذت داشته ایم کمی نا هنجار است بخصوص اگر سیاسی باشد  مانند  احمد خان شانلو همهرا به کثافت بکشد. اما اسماعیل خویی رباعیات زیبایی را در غربت سپرده بود رباعیاتی که دست کمی از خیامنداشتند شاید درد غربت اورا بخود آورده که هی آنچه که تو درعالم هپروت به آن میاندیشیدی تنها یک رویا بود  در غربت هیچگاه ترا ببازی نخواهند گرفت مگر در حد نوکری  باخبر چینی.

روانش شاد شب گذشته پرویز صیاد با بغض آن اشعار را خواند  دراین ویرانه سرای ما غیراز  بوی کند ماهی  وروغن سوخته  ‌بوی سیر داغ چیز دیگری گیر نمی اید حتی یک دست لباس  با قواره. بهر روی  دیدیم  که ملت شرافتمند ایرانی فرزندان بزرگ زرتشت  بزرگ. مرده پرستیم و برایمان زندگی چند فاحشه یا قاچاقچی های دوران  پیشین ارزش بیشتری دارد تا آنچه که امروز بر سر خاک ما وسر زمین ما می اید این حیوانات میدانند که رفتنی  هستند میخواهند هرچه را که شاه ساخته ویا مردم ساخته اند ویران کنند و یک صحرای بی ابز‌علف  تحویل  ما بدهند ما هم سرمان با یک برگ کاغذ گرم است که خوب «رای بی رای» انگار آنها درانتظار  رای مردم نشسته اند  کسی هم جلو دارشان نیست ارتش  نوکر آنهاست سپاه خودش ویرانگر است وخارجیلنی را هم به سر زمین ما آورده اند کمکی آنها میباشند ملت یا از گرسنگی و قحطی  وبی آبی خواهد مرد ویا دراتش خشم آن حیوانت عقده ای خواهد سوخت ،،،،ما هم برای رفتگان اشک تمساح میریزیم پایان. نوشتار امروز 

ثریا . چهارم ژ‌وئن دوهزار وبیست ویک میلادی 

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۰

تیمارستان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای دل ز جان گذر کن -  تا جان جان ببینی / بگذار این جهان را - تا آن جهان ببینی

تا نگذری  زدنیا هر گرارسی به عقبی /  آزاد شو از این جهان - تا بی گمان ببینی 

روزی   نوشتم که دنیا یک بیمارستان بزرگ است و امروز با کمال تاسف باید بنویسم که این بیمارستان  تبدیل به تیمارستان بزرگ شد و ما دربین دیوانگانی  راه میرویم که ظاهرا بی آزارند اما در باطن خون را طلب میکنند.

هنوز بی اعتمادید؟  ویا هنوزامید دارید ؟ من اینده ای را درپیش روی  خود ودنیا نمیبینم روزی در  انسانها چیزی پنهان بود که سر انجام عیان میشد  ولکه های کثیفشان  را می شست و میبرد و شانس زندگی را به دیگران میداد  امروز ما دریک محاصره بزرگ دریک زندان بزرگ اسیریم دیگر آن ساده لوحی و مهربانی در هیچ یک از انسانها دیده نمیشود  امروز همه باید بعنوان  یک مسافر یک برگه را باخود حمل کنیم که در روی آن همان مهر ابدی زده شده همان مهری که روی همه منو های رستورانها نیز دیده میشود  .کجا میروی ؟ چی میخوری ؟ با چه کسی راه میروی چند بار به توالت میروی ؟ .اگر کمی بیشتر  بخواهی حرف بزنی فورا ترا زیر یک خط بطلان میبرند واز معرکه جدایت میکنند ونان نداری تا قوت روزانه ات را بخوری  چنانکه امروز هم چندان نانی دربازار یافت نمیشود .

چه آروزهایی در کودکی داشتیم و اصراری بود که زودتر بزرگ شویم تا بتوانیم سرخاب مادرا به گونه های خود بمالیم  امروز آن ساده لوحی وکودکی نیز گم شده است همه ازهم گریزانند وآن گنده ها هم نه میخواهند ونه میخواستند  تنها راه برو تنها بنشین وتنها زنجیرت دردست ماست ما آنرا به هرکجا که میل داریم میکشیم وپرودگار چه ادمهای سر به زیر ومطیعی خلق کرده است همه مانند گوسفند بسوی کشتارگاههای خود میروند .

قیصر ها  وسرداران  گم شدند امروز باید در مقابل مشتی بی خرد زانو بزنیم  اعتماد کنیم  مباد ا به آنها  سوء زن داشته باشیم  نه هراسی نداشته باشید .

زرتشت ما مرد  ان نی زن ابدی وازلی او مارا لبریز از عشق کرد وامروز أن عشق از ما رویگردان است  باید آن شیطان پرستان را  مقدس شمرد وبه انها تکیه نمیاییم  معلمین کتابهای درسی به دو تعیلم بیشتر علمی نمیدهند  اول دولت سپس ملت  ....... هورا اولی جای خودرا به دیگری داد وسومی برای هیمشه بر صندلی قدرت چسپید ه است پایین کشیدن ان سخت مشگل میباشد کسانی بر این صندلی های  نشسته اند که نشانی از انسانیت ومهربانی درآنها  دیده نمیشود رباط هستند گویی انهارا از اهن وحلبی ساخته اند  از آن  خلوص انسانی  پایین غلطیده و روی فرشهای گرانبهای زیر پایشان غلط میزنند .

روز گذشته دخترم با افتخار میگفت که امتحانات آخر سال پسرم همه با درجات عالی تمام شدند ؟؟ حال درفکر یک دانشگاه خوب بود ! طفلک معصوم هنوز درهمان زمان خودش قفل شده وکتاب هیلیری وبیل و ابو عمامه  خوب مغز اورا شتسشو داده اند او خیال میکند هرچه را که دران کتابهای دستوری خوانده درست است . او هنوز کشتن هارا ندیده است کشتن دلهارا کشتن ارواح پاک را کشتن قلبها را .وکشتن انسانهای بی گناه را .

فریادهایی ازهر سو به آسمان میرود بدوید . فرار کنید آتش  سوزی بزرگی در راه است اما مردم آهسته اهسته راه میروند 

گویی گوش هایشان نیز کر  شده چه چیزی بخورد شما داده اند  تبلیغات زیبایی که شیر  برای قلب شما تجویز میکند ؟ ....

 فرمودند که یکی از واکسن ها روی عضلات قلب فشار میاورد واگر قلبی ضعیف بود غزل خدا حافظی را میخواند  همه آنها همین هستند اما  نباید نامی از آنها برد فورا برایت یک اخطاریه  میرسد که اهای ...پاهایت  را کمی از خطی که ما به دور تو کشیده ایم بیرون گذاشته ای .......ایا به دور عیسی مسیح نیز آنها یک دایره کشیدند و او را مجبور ساختند چهل روز  با تکه نانی و کوزه ای اب میان ان خط بنشیند ؟ تا بتواند صلیب خودرا روی شانه هایش حمل کند ؟ همه ما یک صلیب سنگین روی شانه هایمان داریم باید تا آخر خط آنرا با خود حمل کنیم هر روز هم طول ان بیشتر میشود .....دیگر تا پایان  راه چیزی نمانده است

روز ی همه این رنجها به پایان میرسد وبرای نسل اینده رنجی ازنوع دیگر پدید خواهد آمد .  پایان  

بر بند  چشم دعوی  - بگشا چشم معنی / یکدم زخود نهان شو  - ا.ورا عیان بینی..........شمس تبریزی 

ثریا ایرانمنش / 03/06/2021 میلادی 


چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۰

اراده شخصی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

کرانی ندارد   بیابان ما  / قراری ندارد  دل وجان ما / جهان درجهان  نقش صورت گرفت / کدامست  زین نقشها آن ما؟ .............

هر انسان زنده و اندیشمندی  اراده ای دارد و این اراده است که اورا به جلو یا عقب میکشاند امروز دراین جهان بی بنیاد این اراده را ازما گرفته اند وهرچه را که میل دارند بر ما تحمیل میکنند صنعتی شدن جهان این تحفه را برای ما اورد که دیگر نه بوی گل را ونه بوی سحرا را  احساس نخواهیم کرد .

اراده انسانی فضیلتی است که  که باید آنرا خوب نگاه داشت یک اراده محکم واستوار هیچگاه نمیتواند انسانی را درهم بشکند من نمیتوانم خودم را مجبور کنم که مانند دیگران بیاندیشم وبمیل آنها عمل کنم یکسال تمام درخانه نشستم تا مجبور نباشم آن پوزه بند کذایی را برچهره  خود ببندم واگر گاهی بالاجبار مجبور بودم آنرا تا زیر بینی ام پایین میکشیدم از آن بعنوان یک تزیین استفاده میکردم نه چنانکه امروز اربابان دولت تا نزدیک پیشانی خود اانرا بالا کشیده وهریک مارک خودرا بر آن چسپانیده است . 

انسان تنها باکمک اراده خود زنده است وزندگی میکند  درغیر اینصورت با یک ماشین تولید چه فرقی دارد ؟ باید همرتگ جماعت بود ! کدام جماعت ؟ باید اطاعت کرد ! از چه کسانی که شعور وفهم ودانش آنها از یک کودک دبستانی نیز پایین تر است .  هر انسانی دارای یک ارداه شخصی است واز ان اطاعت میکند این اراده از قانون درونی او سر چشمه میگیرد  امروز همه بی اراده مانند ماشین های چوبی دست دردست دیگران که انهارا  راه ببرند وهدایت کنند کسانیکه هزاران بار از ما پایین تر  وبی شخصیت تر میباشند .

برای  یکی از اعضای مهم مجلس خران اسلامی نوشتم  حاجی ؟ ایا میدانستی که خاله ات درخانه ما خدمتکاری میکرد؟ وهمه افتخارش " اقا سید " بود ؟ تنها او خواهر وتو تحفه را درمیان گرفته بودند  امروزتو تکیه برجای بزرگان زده ای چرا که مردم ما بی اراده ناگهان دستخوش یک هیجان ناشناخته شدند ومانند نهنگ های دریایی دست بخود زنی وسر انجام خودکشی زدند من نمیگویم خدمتکاری کار بدی است بسیار هم کار شریفی است اما خود فروشی شما ننگ است بیسوادی وبیشعوری و دوران گذشته با همان اعمال  کهنه بو گرفته درقرن تکنو لوزی ها شما فرمانروا شده اید  این درد بزرگی است .دیگر نامی از دانشمندی زبان شناسی  معلمی  مترجمی نویسنده ای شاعری  درمیان نیست هرچه هست چرندیات اذهان پوسیده شماست که بر جامعه ما حاکم است وچه خوشخیالانه میل دارید این کثافت ر ا به همه جا نیز   نیز صادر کنید وبر در دیوارهای قله های بزرگ وبنیادی نیز آنرا به نمایش بگذارید حال تهوع به انسان دست میدهد .

من با قوانین درونی خودم عمل میکنم واین قانون هیجگاه بمن خیانت نکرده است حال این تاسف بزرگ ودردناکی است که می بینی این اراده ها درهم میشکنند این اراده  های بزرگ شخصی بی ارزش شمرده شده  وانسانهایی که می اندیشیدند گم میشوند  وجایش را مشتی ابله میگیرند فرقی ندارد چه در سرزمین اهورایی ما وچه درسر زمین سرخ پوستان ویا انگلو ساکسونها .

یک دیوانه ای صبح سر از خواب بر میدارد وقانونی را به اجرا درمیاوردتاریخ را عوض میکند خود میشود حاکم جهان همه چیز را میخرد بانکها . بیمه ها .وشرکتهای وکارخانه جات تولیدی دراختیار او قرار میگیرند وما باید تفاله هارا جمع آوری کرده به حلقوم خود فرو بریم یا خفه میشویم ویا گرسنه باقی میمانیم درانتظار هیچ / ما سقرا ط را داشتیم افلاطون  را داشتیم مسیح را داشتیم  ابن سینار ا داشتیم فارابی را داشتیم امروز  همه از یادها رفته اند ومردی بیابائگرد وبی سواد سوار بر شتر با خارهای بیابان بر همه جا حکم رواست چرا که هیچکس به ارداه شخصی خود قدرتی نمیدهد وانرا فراموش  کرده مانند یک هسته  خرما انرا   قورت داده است  زمانی قرا میرسد تو میهمان  شخصی شده ای باید به قوانین خانه  او احترام بگذاری  تنها میهمانی وسپس باید بروی وقانون خودترا اجرا کنی اراده خودت را بیابی .

امروز انحراف اخلاقی  فضاحت اعتیاد کثاقت همه جهانرا فرا گرفته است وشیطان پرستان درلباس های زرین وکلاهای های شیطانی  خود دنیارا درمیان دستهای خود کرفتده اند باید اطاعت کرد ویا زیر ساطور آنها قیمه قیمه شد فضلیت جای خودرا به فضاحت داده است ! . 

مرگ را برای همین روزها افریدند .

چگونه زنم دم  که هردم بدم / پریشان تر ست  این  پریشان ما / چو کبگان وبازان بهم میپرند / میان هوای کهستان ما ........شمس تبریزی 

پایان /   ثریا ایرانمنش  02/06/2021 میلادی !  /
 

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۴۰۰

چپ راست جلو عقب!


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

----------------------------------------

چهل سال رنج وغصه وصدمه بیکاری بیماری ودربدری  هنوز درخارج " جبهه چپ دارد سر لحاف ملا مرافعه میکند ویا مانند گرگ زخم خورده زخمهای خود را می لیسد . .

 سی واندی  سال است که شاه از دنیا رفته ودرگوشه ای  گمنام تنهاافتاده  تک وتنها هنوز فحاشی  به اورا رها نمیکنند نسل جوان  که ابدا چیزی را نه بخاطر میاورد ونه میشناسد به همانگونه که ما اززمان قاجارها  چیزی را نمیدانستیم تنها افسانه هارا میخوانیم .

هیچکس برنخاست تا بنویسد ویا بگوید که که " ما یک هدف مشترک داریم  درهم شکستن زنجیر اسارتی را که همه یکسان بر دست وپاهای خود داریم .  هنوز  چپ در خارج بر سر چند خط نامه باهم درگیرند وهنوز جناب کد کنی وشفیعی و غیره خدایگان هستند حال در خیال کدام قهرمانید که شمارا به هدف برساند درکنار جناب عظیم الجثه که هر روز یک قصه گو برایمتان میاورد ؟ یا درکناز آن پیر زن خود فروش در قلعه ای در پاریس مشغول عیش  روزانه وشبانه خو د است  .

وتو ای دزد  عمامه بسر  میتوانی  مزدورانت را بسوی ما روانه کنی  ما ازانها پلی خواهیم ساخت واز روی انها رد شده بسوی سر زمینمان خواهیم آمد .

ما پیروزیم  ما قهرمانان بزرگیرا در زیر خاکستر زمان داریم ارواح آنها با ما همراه میباشند .  تو سهم خودترا از خون وگوشت وجان مردم برداشته ای  تو همانند یک طاعون  در میان دشتهای سر سبز وخرم ما   بیماری کشتن روح های پاک  را وکشتن و دزدیدن وبردن و تجاوز  واعتیاد وخودفروشی  رادر ابعاد  مختلف رواج دادی .

روزی این ملت متحد میشود وسر نوشتی زیباتر ازانچه که  داشتیم خواهد ساخت وتو به گله وچراگاه خودت برگرد  وهمان مهر کذایی الوده به مدفوع انسانهای بزرگ را بر پیشانی خود بگذارد  تا ننگ ابدی بر تو باققی بماند .

سر زمین ما بسیار بزرگ است  وهر مرد  یا زن یک سر باز قوی  زنجیر هارا خواهند گسست  سوره هارا به چاه فاضل اب خواهند ریخت  آنها فرزندان  مادران راستین  توراندخت وایراندخت میباشند .

امروز ما درتمام دنیا از شرم اسارت زیر بار شما جباران وخونخواران خودرا پنهان داشته ایم  آن بزدلان وآن خود فروشانی که ترا هدایت میکنند ودرپشت سرت ایستاده اند درموقع لزوم ترا تنها خواهند گذاشت همچنانکه شاه مارا تنها گذاشتند  انها نیز مانند تو فاحشه های سیاس میباشند  دشمنان بر ما تاختند  خون پاک جوانان مارا ریختند  تا شعله عمر ننگین تو طولانی تر شود  هنوز دررگهای انها خون فراوانی جاری است  وهنوز حنجره های آنها کار میکند تا فریاد بردارند  " ننگ برتو ای جبار  جنایتکار که زیر نام خدای دروغینت ملتی را به نابودی کشاندی . هنوز سربازان وطن ما نهانند هنوز درمیان  مردان توانسانهایی هستند که به خون اجدادشان وفادارند  ای جبار خون اشام  " پیش از نیایش صبگاهییت سرت درون یک لگن پرخون خواهد افتاد این را بتو قول میدهم .

وشما ساحل نشینان خو شخرام وتاجر ماب وشاعران نو وکهنه پرداز  خود فروشان پا ورقی ها وویترین نشینان جایتان درگورستانهای کهنه میباشد  جایی که تنها سگهای گرسنه وروبهان وگرگها  لاشه شمارا بیرون کشیده وخواهند خورد . دراین گمان نبودم که دربین ما اینهمه خودفروش جای داشته باشد  آنکه  درگوشه خیابان  می ایستد و تکه ای از بدنش را میفروشد برای بقای زندگیش میباشد  اما روحش را نگاه داشته شما خود فروشان بالای شهر وخوش نشینان حتی روح کثیف خودرا نیز فروخته اید . پایان

 01/06/2021 میلادی ( اول ماه ژوِءن  ). 



چاک را کشتن ررا دزدیدن را وبردن وتجاوز را به انها یا ددادید