جمعه، خرداد ۱۴، ۱۴۰۰

مرده پرستی

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » اسپانیا  

اسماعیل خویی  شاعر نو پرداز ‌چپ دست ایران از دنیا رفت. خوب این را همه میدانیم  درتمام  مدتی که او در تاریکی خانه های لندن زندگی می‌کرد کسی نامی از او نبرد تنها زمانی نامش دوباره بر سر زبان‌ها افتاد که طی نامه به ولیعهد  ایران. عذر خواهی کرده بود سیل انتقادات وسیله افتخارات بسوی او سرازیر شد ودوباره به چاه فراموشی رفت ،.حال از دنیا رفته خوب هم زیسته  درغربت بهر روی مانند ما اجاره نشین نبود  من چندان به اشعار نو  عشقی ندارم از نظر من شعر نو یک نثر است شاید برای خارجیان. معنی بیشتری داشته باشد اما برای ما که همیشه به وزن وقافیه وضزب  عاذت داشته ایم کمی نا هنجار است بخصوص اگر سیاسی باشد  مانند  احمد خان شانلو همهرا به کثافت بکشد. اما اسماعیل خویی رباعیات زیبایی را در غربت سپرده بود رباعیاتی که دست کمی از خیامنداشتند شاید درد غربت اورا بخود آورده که هی آنچه که تو درعالم هپروت به آن میاندیشیدی تنها یک رویا بود  در غربت هیچگاه ترا ببازی نخواهند گرفت مگر در حد نوکری  باخبر چینی.

روانش شاد شب گذشته پرویز صیاد با بغض آن اشعار را خواند  دراین ویرانه سرای ما غیراز  بوی کند ماهی  وروغن سوخته  ‌بوی سیر داغ چیز دیگری گیر نمی اید حتی یک دست لباس  با قواره. بهر روی  دیدیم  که ملت شرافتمند ایرانی فرزندان بزرگ زرتشت  بزرگ. مرده پرستیم و برایمان زندگی چند فاحشه یا قاچاقچی های دوران  پیشین ارزش بیشتری دارد تا آنچه که امروز بر سر خاک ما وسر زمین ما می اید این حیوانات میدانند که رفتنی  هستند میخواهند هرچه را که شاه ساخته ویا مردم ساخته اند ویران کنند و یک صحرای بی ابز‌علف  تحویل  ما بدهند ما هم سرمان با یک برگ کاغذ گرم است که خوب «رای بی رای» انگار آنها درانتظار  رای مردم نشسته اند  کسی هم جلو دارشان نیست ارتش  نوکر آنهاست سپاه خودش ویرانگر است وخارجیلنی را هم به سر زمین ما آورده اند کمکی آنها میباشند ملت یا از گرسنگی و قحطی  وبی آبی خواهد مرد ویا دراتش خشم آن حیوانت عقده ای خواهد سوخت ،،،،ما هم برای رفتگان اشک تمساح میریزیم پایان. نوشتار امروز 

ثریا . چهارم ژ‌وئن دوهزار وبیست ویک میلادی 

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۴۰۰

تیمارستان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای دل ز جان گذر کن -  تا جان جان ببینی / بگذار این جهان را - تا آن جهان ببینی

تا نگذری  زدنیا هر گرارسی به عقبی /  آزاد شو از این جهان - تا بی گمان ببینی 

روزی   نوشتم که دنیا یک بیمارستان بزرگ است و امروز با کمال تاسف باید بنویسم که این بیمارستان  تبدیل به تیمارستان بزرگ شد و ما دربین دیوانگانی  راه میرویم که ظاهرا بی آزارند اما در باطن خون را طلب میکنند.

هنوز بی اعتمادید؟  ویا هنوزامید دارید ؟ من اینده ای را درپیش روی  خود ودنیا نمیبینم روزی در  انسانها چیزی پنهان بود که سر انجام عیان میشد  ولکه های کثیفشان  را می شست و میبرد و شانس زندگی را به دیگران میداد  امروز ما دریک محاصره بزرگ دریک زندان بزرگ اسیریم دیگر آن ساده لوحی و مهربانی در هیچ یک از انسانها دیده نمیشود  امروز همه باید بعنوان  یک مسافر یک برگه را باخود حمل کنیم که در روی آن همان مهر ابدی زده شده همان مهری که روی همه منو های رستورانها نیز دیده میشود  .کجا میروی ؟ چی میخوری ؟ با چه کسی راه میروی چند بار به توالت میروی ؟ .اگر کمی بیشتر  بخواهی حرف بزنی فورا ترا زیر یک خط بطلان میبرند واز معرکه جدایت میکنند ونان نداری تا قوت روزانه ات را بخوری  چنانکه امروز هم چندان نانی دربازار یافت نمیشود .

چه آروزهایی در کودکی داشتیم و اصراری بود که زودتر بزرگ شویم تا بتوانیم سرخاب مادرا به گونه های خود بمالیم  امروز آن ساده لوحی وکودکی نیز گم شده است همه ازهم گریزانند وآن گنده ها هم نه میخواهند ونه میخواستند  تنها راه برو تنها بنشین وتنها زنجیرت دردست ماست ما آنرا به هرکجا که میل داریم میکشیم وپرودگار چه ادمهای سر به زیر ومطیعی خلق کرده است همه مانند گوسفند بسوی کشتارگاههای خود میروند .

قیصر ها  وسرداران  گم شدند امروز باید در مقابل مشتی بی خرد زانو بزنیم  اعتماد کنیم  مباد ا به آنها  سوء زن داشته باشیم  نه هراسی نداشته باشید .

زرتشت ما مرد  ان نی زن ابدی وازلی او مارا لبریز از عشق کرد وامروز أن عشق از ما رویگردان است  باید آن شیطان پرستان را  مقدس شمرد وبه انها تکیه نمیاییم  معلمین کتابهای درسی به دو تعیلم بیشتر علمی نمیدهند  اول دولت سپس ملت  ....... هورا اولی جای خودرا به دیگری داد وسومی برای هیمشه بر صندلی قدرت چسپید ه است پایین کشیدن ان سخت مشگل میباشد کسانی بر این صندلی های  نشسته اند که نشانی از انسانیت ومهربانی درآنها  دیده نمیشود رباط هستند گویی انهارا از اهن وحلبی ساخته اند  از آن  خلوص انسانی  پایین غلطیده و روی فرشهای گرانبهای زیر پایشان غلط میزنند .

روز گذشته دخترم با افتخار میگفت که امتحانات آخر سال پسرم همه با درجات عالی تمام شدند ؟؟ حال درفکر یک دانشگاه خوب بود ! طفلک معصوم هنوز درهمان زمان خودش قفل شده وکتاب هیلیری وبیل و ابو عمامه  خوب مغز اورا شتسشو داده اند او خیال میکند هرچه را که دران کتابهای دستوری خوانده درست است . او هنوز کشتن هارا ندیده است کشتن دلهارا کشتن ارواح پاک را کشتن قلبها را .وکشتن انسانهای بی گناه را .

فریادهایی ازهر سو به آسمان میرود بدوید . فرار کنید آتش  سوزی بزرگی در راه است اما مردم آهسته اهسته راه میروند 

گویی گوش هایشان نیز کر  شده چه چیزی بخورد شما داده اند  تبلیغات زیبایی که شیر  برای قلب شما تجویز میکند ؟ ....

 فرمودند که یکی از واکسن ها روی عضلات قلب فشار میاورد واگر قلبی ضعیف بود غزل خدا حافظی را میخواند  همه آنها همین هستند اما  نباید نامی از آنها برد فورا برایت یک اخطاریه  میرسد که اهای ...پاهایت  را کمی از خطی که ما به دور تو کشیده ایم بیرون گذاشته ای .......ایا به دور عیسی مسیح نیز آنها یک دایره کشیدند و او را مجبور ساختند چهل روز  با تکه نانی و کوزه ای اب میان ان خط بنشیند ؟ تا بتواند صلیب خودرا روی شانه هایش حمل کند ؟ همه ما یک صلیب سنگین روی شانه هایمان داریم باید تا آخر خط آنرا با خود حمل کنیم هر روز هم طول ان بیشتر میشود .....دیگر تا پایان  راه چیزی نمانده است

روز ی همه این رنجها به پایان میرسد وبرای نسل اینده رنجی ازنوع دیگر پدید خواهد آمد .  پایان  

بر بند  چشم دعوی  - بگشا چشم معنی / یکدم زخود نهان شو  - ا.ورا عیان بینی..........شمس تبریزی 

ثریا ایرانمنش / 03/06/2021 میلادی 


چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۴۰۰

اراده شخصی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

کرانی ندارد   بیابان ما  / قراری ندارد  دل وجان ما / جهان درجهان  نقش صورت گرفت / کدامست  زین نقشها آن ما؟ .............

هر انسان زنده و اندیشمندی  اراده ای دارد و این اراده است که اورا به جلو یا عقب میکشاند امروز دراین جهان بی بنیاد این اراده را ازما گرفته اند وهرچه را که میل دارند بر ما تحمیل میکنند صنعتی شدن جهان این تحفه را برای ما اورد که دیگر نه بوی گل را ونه بوی سحرا را  احساس نخواهیم کرد .

اراده انسانی فضیلتی است که  که باید آنرا خوب نگاه داشت یک اراده محکم واستوار هیچگاه نمیتواند انسانی را درهم بشکند من نمیتوانم خودم را مجبور کنم که مانند دیگران بیاندیشم وبمیل آنها عمل کنم یکسال تمام درخانه نشستم تا مجبور نباشم آن پوزه بند کذایی را برچهره  خود ببندم واگر گاهی بالاجبار مجبور بودم آنرا تا زیر بینی ام پایین میکشیدم از آن بعنوان یک تزیین استفاده میکردم نه چنانکه امروز اربابان دولت تا نزدیک پیشانی خود اانرا بالا کشیده وهریک مارک خودرا بر آن چسپانیده است . 

انسان تنها باکمک اراده خود زنده است وزندگی میکند  درغیر اینصورت با یک ماشین تولید چه فرقی دارد ؟ باید همرتگ جماعت بود ! کدام جماعت ؟ باید اطاعت کرد ! از چه کسانی که شعور وفهم ودانش آنها از یک کودک دبستانی نیز پایین تر است .  هر انسانی دارای یک ارداه شخصی است واز ان اطاعت میکند این اراده از قانون درونی او سر چشمه میگیرد  امروز همه بی اراده مانند ماشین های چوبی دست دردست دیگران که انهارا  راه ببرند وهدایت کنند کسانیکه هزاران بار از ما پایین تر  وبی شخصیت تر میباشند .

برای  یکی از اعضای مهم مجلس خران اسلامی نوشتم  حاجی ؟ ایا میدانستی که خاله ات درخانه ما خدمتکاری میکرد؟ وهمه افتخارش " اقا سید " بود ؟ تنها او خواهر وتو تحفه را درمیان گرفته بودند  امروزتو تکیه برجای بزرگان زده ای چرا که مردم ما بی اراده ناگهان دستخوش یک هیجان ناشناخته شدند ومانند نهنگ های دریایی دست بخود زنی وسر انجام خودکشی زدند من نمیگویم خدمتکاری کار بدی است بسیار هم کار شریفی است اما خود فروشی شما ننگ است بیسوادی وبیشعوری و دوران گذشته با همان اعمال  کهنه بو گرفته درقرن تکنو لوزی ها شما فرمانروا شده اید  این درد بزرگی است .دیگر نامی از دانشمندی زبان شناسی  معلمی  مترجمی نویسنده ای شاعری  درمیان نیست هرچه هست چرندیات اذهان پوسیده شماست که بر جامعه ما حاکم است وچه خوشخیالانه میل دارید این کثافت ر ا به همه جا نیز   نیز صادر کنید وبر در دیوارهای قله های بزرگ وبنیادی نیز آنرا به نمایش بگذارید حال تهوع به انسان دست میدهد .

من با قوانین درونی خودم عمل میکنم واین قانون هیجگاه بمن خیانت نکرده است حال این تاسف بزرگ ودردناکی است که می بینی این اراده ها درهم میشکنند این اراده  های بزرگ شخصی بی ارزش شمرده شده  وانسانهایی که می اندیشیدند گم میشوند  وجایش را مشتی ابله میگیرند فرقی ندارد چه در سرزمین اهورایی ما وچه درسر زمین سرخ پوستان ویا انگلو ساکسونها .

یک دیوانه ای صبح سر از خواب بر میدارد وقانونی را به اجرا درمیاوردتاریخ را عوض میکند خود میشود حاکم جهان همه چیز را میخرد بانکها . بیمه ها .وشرکتهای وکارخانه جات تولیدی دراختیار او قرار میگیرند وما باید تفاله هارا جمع آوری کرده به حلقوم خود فرو بریم یا خفه میشویم ویا گرسنه باقی میمانیم درانتظار هیچ / ما سقرا ط را داشتیم افلاطون  را داشتیم مسیح را داشتیم  ابن سینار ا داشتیم فارابی را داشتیم امروز  همه از یادها رفته اند ومردی بیابائگرد وبی سواد سوار بر شتر با خارهای بیابان بر همه جا حکم رواست چرا که هیچکس به ارداه شخصی خود قدرتی نمیدهد وانرا فراموش  کرده مانند یک هسته  خرما انرا   قورت داده است  زمانی قرا میرسد تو میهمان  شخصی شده ای باید به قوانین خانه  او احترام بگذاری  تنها میهمانی وسپس باید بروی وقانون خودترا اجرا کنی اراده خودت را بیابی .

امروز انحراف اخلاقی  فضاحت اعتیاد کثاقت همه جهانرا فرا گرفته است وشیطان پرستان درلباس های زرین وکلاهای های شیطانی  خود دنیارا درمیان دستهای خود کرفتده اند باید اطاعت کرد ویا زیر ساطور آنها قیمه قیمه شد فضلیت جای خودرا به فضاحت داده است ! . 

مرگ را برای همین روزها افریدند .

چگونه زنم دم  که هردم بدم / پریشان تر ست  این  پریشان ما / چو کبگان وبازان بهم میپرند / میان هوای کهستان ما ........شمس تبریزی 

پایان /   ثریا ایرانمنش  02/06/2021 میلادی !  /
 

سه‌شنبه، خرداد ۱۱، ۱۴۰۰

چپ راست جلو عقب!


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

----------------------------------------

چهل سال رنج وغصه وصدمه بیکاری بیماری ودربدری  هنوز درخارج " جبهه چپ دارد سر لحاف ملا مرافعه میکند ویا مانند گرگ زخم خورده زخمهای خود را می لیسد . .

 سی واندی  سال است که شاه از دنیا رفته ودرگوشه ای  گمنام تنهاافتاده  تک وتنها هنوز فحاشی  به اورا رها نمیکنند نسل جوان  که ابدا چیزی را نه بخاطر میاورد ونه میشناسد به همانگونه که ما اززمان قاجارها  چیزی را نمیدانستیم تنها افسانه هارا میخوانیم .

هیچکس برنخاست تا بنویسد ویا بگوید که که " ما یک هدف مشترک داریم  درهم شکستن زنجیر اسارتی را که همه یکسان بر دست وپاهای خود داریم .  هنوز  چپ در خارج بر سر چند خط نامه باهم درگیرند وهنوز جناب کد کنی وشفیعی و غیره خدایگان هستند حال در خیال کدام قهرمانید که شمارا به هدف برساند درکنار جناب عظیم الجثه که هر روز یک قصه گو برایمتان میاورد ؟ یا درکناز آن پیر زن خود فروش در قلعه ای در پاریس مشغول عیش  روزانه وشبانه خو د است  .

وتو ای دزد  عمامه بسر  میتوانی  مزدورانت را بسوی ما روانه کنی  ما ازانها پلی خواهیم ساخت واز روی انها رد شده بسوی سر زمینمان خواهیم آمد .

ما پیروزیم  ما قهرمانان بزرگیرا در زیر خاکستر زمان داریم ارواح آنها با ما همراه میباشند .  تو سهم خودترا از خون وگوشت وجان مردم برداشته ای  تو همانند یک طاعون  در میان دشتهای سر سبز وخرم ما   بیماری کشتن روح های پاک  را وکشتن و دزدیدن وبردن و تجاوز  واعتیاد وخودفروشی  رادر ابعاد  مختلف رواج دادی .

روزی این ملت متحد میشود وسر نوشتی زیباتر ازانچه که  داشتیم خواهد ساخت وتو به گله وچراگاه خودت برگرد  وهمان مهر کذایی الوده به مدفوع انسانهای بزرگ را بر پیشانی خود بگذارد  تا ننگ ابدی بر تو باققی بماند .

سر زمین ما بسیار بزرگ است  وهر مرد  یا زن یک سر باز قوی  زنجیر هارا خواهند گسست  سوره هارا به چاه فاضل اب خواهند ریخت  آنها فرزندان  مادران راستین  توراندخت وایراندخت میباشند .

امروز ما درتمام دنیا از شرم اسارت زیر بار شما جباران وخونخواران خودرا پنهان داشته ایم  آن بزدلان وآن خود فروشانی که ترا هدایت میکنند ودرپشت سرت ایستاده اند درموقع لزوم ترا تنها خواهند گذاشت همچنانکه شاه مارا تنها گذاشتند  انها نیز مانند تو فاحشه های سیاس میباشند  دشمنان بر ما تاختند  خون پاک جوانان مارا ریختند  تا شعله عمر ننگین تو طولانی تر شود  هنوز دررگهای انها خون فراوانی جاری است  وهنوز حنجره های آنها کار میکند تا فریاد بردارند  " ننگ برتو ای جبار  جنایتکار که زیر نام خدای دروغینت ملتی را به نابودی کشاندی . هنوز سربازان وطن ما نهانند هنوز درمیان  مردان توانسانهایی هستند که به خون اجدادشان وفادارند  ای جبار خون اشام  " پیش از نیایش صبگاهییت سرت درون یک لگن پرخون خواهد افتاد این را بتو قول میدهم .

وشما ساحل نشینان خو شخرام وتاجر ماب وشاعران نو وکهنه پرداز  خود فروشان پا ورقی ها وویترین نشینان جایتان درگورستانهای کهنه میباشد  جایی که تنها سگهای گرسنه وروبهان وگرگها  لاشه شمارا بیرون کشیده وخواهند خورد . دراین گمان نبودم که دربین ما اینهمه خودفروش جای داشته باشد  آنکه  درگوشه خیابان  می ایستد و تکه ای از بدنش را میفروشد برای بقای زندگیش میباشد  اما روحش را نگاه داشته شما خود فروشان بالای شهر وخوش نشینان حتی روح کثیف خودرا نیز فروخته اید . پایان

 01/06/2021 میلادی ( اول ماه ژوِءن  ). 



چاک را کشتن ررا دزدیدن را وبردن وتجاوز را به انها یا ددادید

 

دوشنبه، خرداد ۱۰، ۱۴۰۰

خبرت خرابتر کرد ...


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

حال خونین دلان که گوید باز / وز فلک خون جم  که جوید باز  

جز فلاطون خم نشین شراب /  سر حکمت بما که گوید باز؟ 

بعضی از ساعات  روز  چهره آدمهایی در جلوی چشمانت مجسم میشوند که نمیدانی با انها چه باید بکنی ؟ لعنتی  ؟ یا بی اعتنایی ویا  دردها را دوباره در گلویت غرغره کنی ؟  بیشتر اینها از خامی  وبی تجربگی خودم بوده است دیگران ساختارشان همان بوده و وجودشان انگونه ساخته شده گویی صد ها بار به این دنیا امده وتجربه ها اندوخته ورفته اند اما من ؟ ومن آولین بار  است که پای به این جهان بی بنیاد وخطرناک میگذارم  با دلی صاف وروحی پاکتر بسوی هر خطری گام برمیدارم و....گذرمیکنم .

برای ما این سالها زندگی نبوده است از آن سالهای زندگی که معمول بشری . نه ما خودرا به یک زندگی نه ازنوع انسانی  آن عادت داده ایم  وهر سال در یک تاریخ معین این  تکرار مکرراترا با چه اداب وشکوهی جشن میگیریم  هر ملتی با فرهنگ خود  درحالیکه  ما درتاریخ زندگی میکنیم زیر سایه تاریک آن زمانی درما نگرانی هایی بجای گذاشته زمانی نفرت  وزمانی کودک بوده ایم در راه مدرسه وباارزوها وزمانی درچاه  ظلمت افتاده با همه ارزوهای بر نیامده وبرباد شده .

تاریخ چه پر شکوه با زنگهایش درگوشمان خودرا تکرار میکند چه موقع میتوانیم بگوییم که بهترین  لحضاترا گذرانده ایم نوزادی از راه رسیده یا دختر وپسری باهم پیمان می بندند باز بر میگردیم زیرتارهای نامریی همان تاریخ .

امروز اندیشه ها  گم شده اند  تنها دریک محیط محدود گشته اند تالارهای موسیقی ونمایش  همه دربشان به روی ما بسته شده وجهان نیز درب خودرا به روی  عده ای بسته  مسیح دلاور رنگین چهره از ریاست  به ریاست دیگری میپیوندد مردم گردش جمع میشوند  وتاریخ اورا تکرار میکند .او همه جا هست درپشت هر حادثه ای او ایستاده نوکر دست به سینه ارباب بزرگ میباشد  اربابی که از پشت دوربینهایش با چشمان نیمه کورش  دراین اندیشه است که کدام سر زمین را به اتش بکشد جنون آدمخواری وآدمکشی دارد .این کاکا هم نوکر سوگند خورده اوست .

حال ما با فریاد وسینه های مجروح از صلح جهانی بگوییم ویا از ازدی که از ماگر فته شده وهر روز هم این نجیز بر گرده ما تنگتر میشود آنچنان از ورود  واکسن ها با  دهان آب افتا ده سخن میگوند گویی خروارها  شکلاتهای  شیرین سرازیر شده است  مردم درصف به نوبت درانتظار........خوب شانس است یا پس میافتی ویا میگریزی !ویا سر انجام ترجیح میدهی با مرگ طبیعی جان بسپاری  دیگر نباید اشتیاقی برای صلح وازادی و دنیای خوشی داشت  دیگر نباید هیچ اشتیاقی داشت غیر ازیک ذهن پاک و یک فکر بلند وهوشیار  دیگرهر میلی را باید دردرون قلب کشت واشتیاق  وذوق را به خاک سپرد .  ما هرروز میمیریم وهر روز دوباره زنده میشویم درانتظار یک لحظه خوشحالی یا خوشبختی  که زود گذر است می اید وتند حرکت میکند  وما بدون  هیچ لذتی  رفتن انرا میبینیم .

امروز درفکر کسانی بودم که اکثرا رفته اند  ودراین فکر که " چینی " ها با گور آنها چه خواهند کرد ؟ همچنان که به زنان ما ودختران ما رحم نمیکنند  

روز گذشته درفرودگاه بزرگ پایتخت سر زمین گل وبلبل  چمدانی  لبریزاز مارمولک / مار / عقرب / رطیل/ که از تایلند می امد کشف شد !!!! دیگر حرفی نیست  تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل . 

برای ما انسانهای پا بسن گذاشته  بخصوص  در زمانی که دریک مسیر اشتباه حرکت کرده باشیم  دنیا برایمان یک جهنم است که پشت سر گذاشته ایم  چهره آن تیره وتار ومخوف میباشد  امروز نه در صدد موعظه گفتن هستم  ونه میل دارم درس اخلاق به کسی بدهم  معلوم هم نیست بعد از مرگ نامم چه خواهد بود  ؟ یک شاعر ؟  یک مومن حقیقی به انسانیت  ویا یک کودک نادان  که کتابی را تصویر کرده است .

بسکه در پرده چنگ گفت سخن/ ببرش موی تا نموید باز .

نوشتن من چه چیزی را عوض میکند ؟  تنها به خود من یک ارامش درونی میدهد ومن با همین ارامش زنده ام وبس/ پایان 

31/05/2021 میلادی !

یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۰

خوابهای مبارزاتی من !

 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا / یک دلنوشتاری !!!

مرحوم  شاعر بزرگوار ما فریدون مشیری در یکی از اشعارش سروده بود که ( کاوه  اینده ما یک زن  خواهد بود ) البته منظور ایشان من نبودم همان زنان ودخترانی که درایران مشغول مبارزات پنهانتی و آشکار با این حیوانات  اهل ولایت  قبیله آدمخواران هستند. 

شب گذشته در رویا دیدم یک تشکیلاتی درست کرده ایم درشانزده قسمت و من درقسمت چهاردهم نشسته ام !! گفتم بابا تا اینها  سالها  بر صندلی ریاست بنشینند وغیره دیگر بمن نمیرسد  چرا مرا درردیف آخر جای داده اید  آنقدر فریاد کشیدم تا از خواب پریدم  ساعت پنج صبح بود !!!!

مبارزات  هرچه باشد  بمن مربوط نمیشود تنها بقچه ای را بر پشت خود گذاشته وآنرا حمل میکنم نمیدانم چرا میدانم که دیگر هیچگاه روی آن خاک را نخواهم دید  دراصل رغبتی هم ندارم بروم آن خاک الوده به کثافات ملاها وچینی هارا ببینم  گاهی دردل ارزو میکنم ای کاش " ولادیمیر پوتین " ریاست جمهوری ماراهم میداشت حد اقل از این اینهمه پشم وسبیل وعبا ولگنهای رنگ وارنگ ادرار روی سراین حیوانات راحت میشدیم ! .

حال باید یک بولدوزر  برداریم با مواد ضد عفونی کننده  برویم وهمه جا را  ضد عفونی کنیم وآن زباله های تاره از راه رسیده چپ چشم را هم بیرون بریزیم اینکار همه تنها اززنان بر میاید مردانمان دیگر چیزی دردرونشان باقی نمانده سر کلاس درس دارند تریاک دود میکنند هنرمندانمان کوکایین را باتریاک مخلوط کرده انرا به درون سینه میفرستادند  . نه اگر بنگلادش نشویم شانس آورده ایم بیهوده خود گنده بینی  ویا بر عکس عزا داری ونوحه ولایه ننه من غریبم را فرهنگ خود قرار داده ایم .

اوف ....... گذ شته  هارا هم دیدم بانوان متشخص !!! راهم دیدم حالم را بهم میزدند تنها باچند دست لباس ابریشمی ودودست ورق بازی ویک لیوان ویسکی دیگر  به همه جا رسیده بودند شهر بانویمان هم که دست چپ  راه میرفت دلم برای شاه ومحمدد رضا شاه میسوزد که چقدر این مرد بد شانس بود وچقدر مردم  ناسپاس بودند حتی پسرش ودخترشآن یکی هم که عاشق او بود رفت تا درکنارش بیارمد بهر روی برای من تمام شده است اما درانتهای مغزم هنوز چیزکی سوسو میزند اما انرا هم خاموش میکنم شاعرانرا دیدم خوانندگانرا دیدیم نویسندگان ومترجمانرا دیدم بزرگان وزرا ودولتمندانرا دیدم  تازه به دوران رسیده تنها دربعضی از افراد ارتشی چند مرد بزرگ وجود داشت که کسی نامی از آنها نمیبرد وگاهی هم دشمنان آنهارا مخفیانه سر به نیست میکردند بعنوان کودتا چی !!! بیچاره شاه خبر نداشت تنها باو مینوشتند قربانت گردم شخص متوفی خائن بود !!!!!!نه خادم دربیرون هم رسانه ها برایش افسانه میساختند اما شهر بانو تاج بر سر وتا سر همه بود همه زنان تنها نگاه میکردند بببیند دامن او چند چین خورده فورا کپی کنند یا چه کرمی مصرف میکند فورا سفارش دهند مرا درگوشه ای پرتا ب کرده گاه گاهی بعنوان ژوکر از من استفاده میکردند وتصادفا به هردستی  هم میخوردم . 

در نهان میگفتند " خل است . دیوانه است / شیت است / مرتب کتاب میخرد کتاب میخواند صفحه موسیقی گوش میدهد لهو لعب را دوست دارد !!!! تازه اینها ازقشر بالای جامعه بودند  با دربار وصلت کرده بودند واز دربار قجر دختری را به خانه آورده بودند کلی هم به او افتخار میکردند پیوند بازار با دربار قجر ! ..نه  برایم خیلی کم بود من دربالا بالها پرواز  میکردم  شاهینی بودم که تازه راه اسمانرا یافته بود وداشتم بسوی  آن اسمان واقعی  میرفتم که باسر بر زمین افتادم یعنی مرا انداختند بایک تیر . من زخمی شده دوباره برخاستم واز راه  دیگری خودرا به اسمان دیگری رساندم وحال دراین کنج خوشحالم که توانسته ام خودم زمین را بشویم واحتیاج به کسی نداشته باشم گاهی قیافه های منحوس انها جلوی چشمانم سبز میشوند اوف حالمرا بهم میزنند  لابد خیلی هایشان از دنیا رفته اند وجای را برای این تحفه های تازه باز کرده اند .....در سرزمینی که مدرسه وکلاس ودانش نباشد وفهم وشعور ومردم درحد پایین نگاه داشته شده  عاقبتش همین است که یک چینی با دختران پارسی واریایی بخوابد وبقیه راهم دعوت کند بیایید با پنجاه دلار میتوان بهترین هارا صاحب شد . 

اپوزسیون قلابی هم  پشت پنجره های اشپرخانه شان روزنامه هارا برایمان میخوانند با موهای افشان وگیسوی  تاب داده وغمزه های باد آورده وغیره ....... باش تا صبح امیدت بدمد . ثریا 

30/05/2021 میلادی !