سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۹

ای انسان

 ثریا ایرانمنش .،لب پرچین ، اسپانیا 

چگونه می‌توان کفت ای انسان  رو به زوال میروی ؟بی آنکه خودت بفهمی ناگهان به یک حیوان تربیت شده درون آغل آقایان   چرا مشغولی ‌کارت تنها بردگی وباربری آست  آنها سرگرم بازی با ارقام وساختن انسان‌های مصنوعی از ژن تو هستند  با بالا و پایین شدن سهام. به معادلات. وسایل آدمکش آنهاییکه خون ترا درون شیشها کرده ودر ازمایشگهایشان مشغول مطالعه روی تو هستند تنها به سگهایشان اعتنا دارند  بهره بانکی  تورا سرگرم ساخته اند روح ‌مغز ترا زیر ذره بین برده اند نفس هایت را میشمارنر ذرخالیکه شعور آنها از یک گوساله گمتر آست  ،.

ای انسان ، باید  به هوش باشی  در غیر اینصورت  گذشته تو پاک خواهد شد واینده ات نیز در جراگاهها واردوگاه خواهد گذشت. ،ای آدم‌های خود فروخته تا دیر نشده بیدار شوید مشتی مفلوک معتادافیونی گوشت شما را  میخورند شما بردگان  دنیا چپ دروغین وچین خواهید شد ..

خداحافظ زندگی شیرین گذشته  خدا حافظ جنگل‌های پر بار  وپر درخت  میوه های طبیعی. خدا حافظ مردان عالم وبزرگ دنیا خدا حافظ روزهای روشن زندگی   حال همه به دستور عالیجناب  بیل تبدیل به حیوان میشویم و ایشان ........چوپان .

پایان

آخرین نوشته در پایان سال  د‌و هزاروبیست 

من آنچه که شرط بلاغ است با تو گفتم ...........

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۹

خانه فضایی

ثریا ایرانمنش «لب ‌ چین » اسپانیا  

 روز گذشته در یک خانه مدرن   وتقریبا فضایی  ناهار خو ردیم  ، گوگل ، چراغهارا خاموش وروشن می‌کرد  جاروی جادوگر مرتب مشغول تمیزی بود درخت  کریسمس ، بلی  تنها درخت کریسمس طبیعی بود بچه ها طبیعی بودند  ودردانه ‌عزیز کرده. خانه سگ کوچک ومامانی !

میز لبریزاز غذا بود غذاهایی که من اجازه  خوردن انهارا نداشتم تنها یک تکه ماهی ‌سیب زمین پخته در فر اتو ماتیک  ‌چند دانه شل دریایی  .

یک نمایشگاه مدرن بود نه خانه  مبل چرمی بزرگ وسفید درگوشه ای بیکار افتاده بود  خانه در بالای یک تپه قرار داشت که میبایست با سی وهشت پله از آن بالا رفت خوشبختانه درون یکی  از گاراژها تنها چهارده پله بود ومن توانستم خودم را به اطاق نشیمن وناهار خوری واشپزخانه اتو ماتیک فضایی برسانم هوای خاانه معتدل ‌تنظیم شد. من با شال ‌کلاه مجبور شدم همه. ا بیروم بیورم اهل خانه تنها با تی شرت   راه میرفتنذ ،

سیر  بودم. بلی سیر سیر. خیال میکردم دریک دفتر نمایشگاه نشسته ام نه دریک خانه ، بچه ها گفتند :گوگل !یک موزیک کریسمس بگذار . زنی پاسخ داد راک یا آرام. ،،،،آرام این صدا تنها از درون یک جعبه کوچک بیرون میامد  گوگل چراغ ناهار خوری را خاموش کن وگوگل اطاعت کرد  .

دلم بزای صندلیم وآپارتمان  کوچکم تنگ شد. خانه خانه است وباید روح ونفس انسانی در آنجا جریان داشته باشد  بعنوان شوخی هنگامیکه جاروی جادوگر بمن تزدیکشد وچند بار شیشه هایش را  عوض کرد گفتم های !  برو برگ‌های ریخته زیر درخت کریسمس را تمیز کن. مدتی بمن نگریست وسپس گرد شد و. رفت  همه جا را تمیز کرد میدانستم که عکس مرا گرفته ‌میدانستم که او حتی حدود متراج خانه ران نیز میداند. ،نه چیزی نیست که بتوان پنهان کرد ،تنها یک نفر با ماتمت خود از آسمان میان کاسه عسل افتاد 

کادوی کریسمس من یک بطری ویسکی اعلای اسکاتلندی بود آن ا زیر بغل گرفتم وفورا خودم را روی  مبل  کهنه همیشگی ام رها کردم. چه می‌شود کرد منهم قدیمی شده ام واز نسل انسان‌های گذشته هستم با گوگل چندان میانه ای ندارم ،

 ودر این نمایشگاههای مدرن فضایی نمیتوانم احساس آرامش کنم . خانه ؟. کدام خانه ؟ پایان ، 

شنبه  بیست ‌ششم دسامبر دوهزارو بیست 

ثریا .اسپانیا

چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۹

آخرین گفتار

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا


با سته شدن راهها با بسته شدن کلیساها با بسته شدن نفس ها دیگر نمیتوان در انتظار هیچ معجزه ای بود  دیگر باکره ای در جهان نخواهد ماند وزنان نرینه  تنها تختخوابهارا برای مقاصد شخصی گرم نگاه میدارند ،

ما روز ها را در نور خورشید دیدیم  

واز نربان آن بالا رفتیم  روزهاییکه لبریز از سنکلاخهای عادی   زود گذر بودند . امروز دیگر  آن روزها را نخواهیم دید شمع ها بیهوده میسوزند و درختان بیهوده به آویز های رنگی خود مینگرند . آن  روزها  شادی گم شدند  بوسه ها روی لبها مردند روزهایی که تنها از باد وباران ‌واهمه داشتیم امروز از فریب ها  میترسم  در یک تنهایی خوفناک  از  روزها بیهوده.  به شب میرسیم بی آنکه بدانیم کجاییم  بسوی توهمات خود  چسپیده ایم  ایکاش می‌شد به زمین چسپید  با ریشه خود با ساقه  های براق  ایکاش بادی میو ز ید ومارا حرکت میداد .

.

بهر روی عید ومیلاد حضرت مسیح وسال نو برای همه مبارک باد  

 همراه با بهتربن آرزوها 

ثریا ، اسپانیا 

بیست وچهارم دسامبر  دوهزار وبیست 💕💕💕💕💕💕💕ا 

سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۹

مرثیه

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

برهنه شدن و خود را عریان نشان دادن چه ساده است  همه میتوانند برهنه شوند اما این برهنگی روح است که نمیتوان با آن کنا رآمد .

دیگر نمیتوان سرودی خواند وآهنگی را سر داد فریبها درراهند فریبی هر روز بزرگتر اقتصاد حاکم است مردم را فریب میدهند وبقول آن مرد همه شده ایم گوسفند ان مزرعه جناب بیل  وجناب سیخ  وملکه نامیرای قرن ومیخ .

دیگر نمیتوان آواز خواند قرن ما به پایان رسید حال موسیقی را با تصویر روی ستونهای خواهیم دید آدمها گم میشوند درپشت صحنه ودیگر درب سینماها وتاترها بسته خواهند شد ودرب کلیساها  و بعضی از مساجد نیر بسته میشوند تنها یکی دوتارا نگاه میدارند  چون با بعضی ها هنوز کار دارند  امام زمان باید ازراه ه برسد ودرشهری !!!!؟؟؟؟ برتخت فرمانروایی بنشیند واوامرا اداره کند البته بادستور از بیت بزرگ !  دران روزها دیگر ما نیستیم جهان ما تمام شده دنیای خوب وشیرین ما به پایان رسید قرنی نو با مردان نو ودستوراتی نو از راه میرسد  شعر  گم میشود موسیقی خاموش میشود تنها درمزرعه  اربا ب میتوان رقصید گوسقندان بع بع کنان خبر ها را بگوش مردم  میرسانند وخوکها حاکم خواهند شد . صاحب مزرعه سالهاست که گم شده شاید هم مرده باشد . شاید به سیاره ای دیگری رفته تاآنهارا ازگناه مبرا سازد . دنیای پیش روی ما سیاه است / سیاه  زنها دیگر زیبا نیستذند ومردان  نیز . 

غرور بی فایده است ونامش وخودش گم میشود تنها فرمان است که باید ازان اطاعت کرد  آری برهنه بودن دشوار است .

باید  مرثیه خواند  ومرثیه گو بود تا تکه استخوانی جلوی تو پرتاب کنند وتو ای شمایل زرناب پوشیده بر صلیب چگونه گم خواهی شد ؟ پاپ آخرین پیامش را خواهد فرستاد وآخرین پاپ قرن خواهد بود 

گوسفندان همچنان درعلفزارها میچرند وگاهی بع بع میکنند  چگونه میتوان زیست وتن به تیغ های بیابان داد ؟  .

زبان گم میشود ملیت گم میشود ملی گرایی گم میشود وطن و خاطرات  ازاذهان دورخواهندشد  تنها ترا با یک سیم با دنیای خودشان وصل میکنند که هم اکنون مشغول تزریق آن میباشند  نفسهای ترا خواهنند شمرد  دهانترا خواه ند بویید وچشمانت را نیز خواهند بست هم اکنون تو اجازه نداری دریک رستوران راحت بنشینی ویک سوپ داع بخوری باید از طریق وسایلی که دراختیار  تو وصاحب رستوران گذاشته اندانتخاب خودترا بکنی  نا انها بدانند چه خوردی وچگونه تخلیه میشوی .

پرده وحشت کم کم بر قرن جدید سایه خواهد افکند ودنیای ما تمام شد بدون اینکه در فکر خدا حافظی با عزیزانمان  باشیم باید آنهارا ترک کنیم در سینه هایمان بجای قلبی پرشور تکه فلزی کار خواهند گذاشت ودرمغزهایمان نیز فلزی دیگر بر صورتهایمان ماسکی خواهند کشید که خودما ن نباشیم ویا اگر خواستیم خودمان باشیم با خصوصیات خوب خودمان ....خوب به درک واصل میشویم .

بنا براین دیگر سرودن شعر بی فایده است .گفتن از درختان وگلهای وشکوفه  هاا نیز بی معنا است همه مصنوعی وپلاستیکی اند . انسان خواهد مرد وگرگها / خوکها/ سگهای درنده  .حیوانات  ماقبل تاریخ حاکم بر دنیا خواهند بود .

خدا حافظ زندگی گذشته و قرون اعصار وستونهای سنگی یادگارپدران ما هم اکنو رهبر بلا مانع دستور تخریب آنهارا داده اند بجرم جنابت خودشان کم جنایت میکنند  تنها برای زنده ماند ن  روزی چند نفررا به قتلگاه میفرستند  تاخون آنهارا سر بکشند ویا نوزادن را درون دیگها پخته به درون شکم بی مروتشان خالی کنند .خیلی گفته ها هست اما بازگو کردنشان جرم است . پایان 

امرو مها  خویش ز بیگانه ندانیم / مستیم بدانسان که ره خانه  نداذنیم 

در عشق تو از عاقله عقل برستیم / جز حالت شوریده  ودیوانه ندانیم....." شمس تبریزی " 




دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۹

'گذشت وخواهد گشدت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

یلدای ما به ارامی گذشت  بدون انار وپسته وهندوانه حرفهای صد ویکقاز  آرمشی بر قرار بود دراطاق گوچکم همه بچه ها بودند  داماد م  برایم  اردک سرخ کرده باشراب قرمز و سس بسیار خوشمزه ای درست کرده بود  باضافه  میگو وبرنج ودسرهای خوشمزه  من خبر از هیچ نداشتم درکنج مبل همیشگی ام  لمبده بودم  وداشتم درون پاکتها کارت میگذاشتم برای کریسمس بچه ها هرچند این عید زیبا  را نیزاز ما گرفتند تا عید جدیدی را جانشین  آن  ـکنند آیا موفق خواهند شد ایرانیان که هنوز به نوروزشان زنجیر شده اند وبه سنتهایشان هرچند کشورهای دیگری  نیزآ نهارا قبضه کر ده وفردا ترکیه وتاجیکیستان  صاحب آنها شوند کسی چه میداند نسل ما که از بین رفته دیگر همه چیز از بین خواهد رقت و گفته علی که کورنارا وخفاش را نیز  پیش بینی کرده بود!!! نقل محافل میشود مردم هم کم کم خرمیشوند به همانگونه که شده اند واین پیر مرد زبرتی را نیز بر تخت  سلطانی نشانده اند تا قدرت خودشانرا اعمال کنند مردم هم گوسفند شده ند مانند گوساله همه ازیک جوی میپرند  بنا براین  دیگر برای من چیزی مهم نخواهد ببود غیر از سلامتی  خانواده ام و..........

شاید بهشت  همین است  که من دارم  شاید جهنم همان باشد که نجیبه دارد   کسی نمیداند پول خوشبختی نمی آورد تنها ترا ازتنهایی رها میسازد مشتی گوسفند به دورتو بع وبع میکنند زمانی پول تو تما م شد گوسفندها به چراگاههای دیگری میروند وترا فراموش میکنند اما  ...تنها یک جیز باقی میماند  واین است که تو وجودت را درهیچ شر ایطی ازدست ندهی خودترا رها نکنی وگم نشوی نه درمیان لنجنزار ثروت ونه درجویبار  روان فقر تو باید بایستی مبارزه کنی حتی بامرگ  آنگاه تو یک انسان کاملی خودت هستی نقش بازی نکنی خودترا مهربان وبزرگوار نشان ندهی ودرخلوت آن روح شیطانی تو ناگهان بر تو غلبه کند 

ما خانواده به دنبال هیچ ثروت ومکنت وشهرتی نیستیم  ما  خودمانیم با تمام وجود خودمان مهربانی  که بین یکدیگر تقسیم کرده ایم ودیگران را  نیز باین سفره  پر نعمت  دعوت میکنیم حال اگر کسی دامنش را  جمع کند که  آلوده فقر نشود ما اورا مجبور نمیکنیم تنها میدانیم که منت خور شیدرا نیز نخواهیم کشید اگر چه از سرما سیاه شویم . 

یلدای ما با آرامش ومهربانی گذشت نگران کسی هستیم که قدرتها فعلا درها را بسته اند  ایا خواهد آمد یا نه دکانی که باز  کرده اند تقریبا همه میدانند اما کارمندان   عده ای گرسنه ان عد ه ای باید کارکنند وحقوق گیرند برده وار زندگی کنند <انها نیز هین را میخواهند که ما محتاج آنهاشویم  با واکسن بازی میکنند برایمان فیلم نمایش تابوتهارا اعلام میدارند تا  بحال کدام گوررا نشان داده اند ؟ روزی طاعون سیاه دنیا را فرا گفت اما مردم به راستی میدانستند که این طاعون است اما امروز میدانند که این یک نمایش بزرگ درسیرک آنهایی است که میل دارند دنیارا درمیان د ستهای خودشان بگیرند گرسنگان  دیروز وثروتمندان امروز که خودرا گم کرده اند از قدرت های  مافوق ببیخبرند حال بفکر تسخیر دنیا افتاده اند وعده ای ببیخبر واسیر را نیز به دنبال خود میکشند  ....نه ما نیستیم مرگ ر ترجیح میدهیم . بس. 

پایان ثریا ایرانمنش / 21 دسامبر 20020میلادی . اسپانیا 

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۹

یلدا


 ثریا ایرانمنش  لب پرچین " اسپانیا 

چو هر خبری که شنیدم رهی به حیرت  داشت  /از ای سپس من ..رندی  و وضع بیخبری

امشب است یلدا ویا فردا شب است یلدا و یلدا همیشه سایه اش بر سر ماست برایم فرقی ندارد  برای ما هرشب شب یلداست بی صبح روشن .

به قله صبح روشن رسیدم  رفیقان راهم کو ؟  شب تاریک دوباره سرازیر شد همه جا شب است  وچراغ راهنمایی نیست  شب است وکولاک وسیاهی  بیهوده گردهم میچرخیم .

 

خاموش تر از همیشه می نشینم  دیگر نمیگذارم اندیشه ای در  من رشد کند چرا که میدانم  انرا خاموش خواهند  نمود  

د راینجا لبی به لبخند باز نمیشود  اینجا حریم رحمت  پروردگار نیست چرا که قرنهاست پرودگار جهان را بحال خود رها کرده است وپیامبرانش مفقود شده وپیامبران دروغین  بر عالمی که او ساخته بود حاکمند .

دیگر لبخندی بر لبها نخواهد نشست وسبزه زاری بوچود نخواهد آمد  وروزهایی که از عشق لبریز بودند دیگر برای همیشه  تیدل به یک شب تاریک شدند ویلدای بزرگ بر جهان سایه افکند جانوارن از سوراخهایشان بیرون آمدند  وبا موهای آشفته  جهانرا دردست گرفتند . 

دیگر آن روزهایی که ارتفاعش پایانی نداشت تمام شدندوما همه دریک چاه سقوط کردیم  چاهی که ارتفاع مهیبی دارد .چه کسی خواهد توانست تکه ای خورد شده مرا ا زته اب گل الوده این چاه برون آورد ؟ واز نو بسازد ؟ 

روز گذشته بسته بزرگی با یک کارت تبریک از بانویی داشتم که نه اورا دیده  ونه میشناسم تنها  همکار دخترم میباشد بانویی اتگلیسی به همراه دعای خیر برای سلامتی من با کادوهای او عکس گرفتم برایش فرستا دم وسپاسم  را تقدیم داشتم وشر منده ازاینکه چگونه باید جبران کنم تنها باین میاندیشیدم که دراین جهان  ویران  وخالی ار هر مهر ومحبتی  هنوز  کسی هم هست که کمی بمن میاندیشد . . 

 یلدای برای همه شاد وخرم وبامید یک صبح روشن ویک پیروزی که نمیدانم نام دیگرش چیست اما  میدانم نام دیگراو   سلامتی است .

درخاتمه با سپاس از شما عزیزانی که گاه گاهی مرا یاد میکنید عمرتان دراز ومهرتان پایدار.

ثریا ایرانمنش . یکشنبه 20 دسامبر 2020 میلادی !!!