شنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۹

انشای امروز ما !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا /
15/08/2020 میلادی!
--------------------
 شب گذشته  میان خواب وبیداری آوازی شنیدم ار گوشی روشنم درکنارم که ناگهان بیدار شدم ودیدم دارم  گریه میکنم . 
این صدا .این موسیقی واین گفته متعلق به زنی بود که د رکنار ارامگاه فریدون فرخ زاد ایستاده وداشت میخواند  چه صدایی ملکوتی وچه اشعاری که خود آن بانو سروده وآهنگرا نیز ساخته بود ..........
این ملودی میتواندیکی از سرو.دهای ملی  مدارس شود یا سرود صبحگاهی کودکان اینده . پاینده باشی هر کسی که هستی .
از اینکه ما مرده پرستیم شکی درآن نیست ارامگاه باشکوه فریدون فرخ زاد که واقعا شایسته اوست وگلهای زیبایی که تمام محوطه راپر کرده وهجوم عاشقان او از سراسر دنیا که با فاصله ایستاده بودند وصدای ملکوتی ان بانو که میخواند " رضا شا ه روحت شاد"  بحق باید گفت رضا شاه روحت شاد امروز ارمگاه تو کجاست تا قبله آمال وزیارتگاه عاشقان ایران باشد ؟ 

 صبح هر چه گشتم آن صاحب صدا را نیافتم تنهادریک سایت مردمی آنرا یافتم ایا این همه مراسم به همت آن سایت بود یا دیگران ؟ بهر روی هنو زچیزی  نمیدانم .

من وآن ثریا که از دنیا رفت همان ملکه چشم زمردی زیبا ی بختیاری هر دو ارزومند بودیم که برای آخرین بار شاه را ببینیم من قدرت مالی نداشتم واو اجازه آنرا ازبانوی اول دریافت نکرد ! ما هردو بد شانسیم بقو ل دکتر جشم من درایران میگفت این چه نام منحوسی که بر روی تو گذاشته اند میدانی ستاره ثریا یک ستاره تنها وبه دوراز سیاره هاوخارج از کهکشان درگوشه ای سو سو میزند ؟! برو نام دیگری را پیدا کن ....آن روزها من تنها هیجده سال داشتم اهمیتی به این گفته دکتر مهربانم ندادم مردی  بسیار ماهر ومعروف بود .
اگر آن ثریا برای  شاه ایران ولیعهدی میاورد چه بسا سرنوشت ما کمی تغییر میکرد وفریب خیانتهای فرانسه والمان واتگلیس وروسیه را نمیخوردیم . 

اگر من ؟ من چی ؟ من همیشه تنها بوده ام تنها به دنیا امدم تنها زیستم وتنها دیگرانرا حمایت کردم وتنهاشدم  ابد ازاین تنهایی ناراضی نیستم حد اقل اینکه توانستم به راز طبیعت واسرار کیهان اشنا شوم وفریب نخورم سر نوشتم را خودم دردستهایم گرفتم بد یا خوب نگذاشتم کسی یا چیزی درزندگیم دخالت کند مانند سیل مانند یک ابشار وحشتناک از بالا  سرازیر میشدم وآنچه را که دوست نداتشم میشستم وبیرون میریختم .
نه ضرر نکردم هنوز هم آنقدر قدرت درمن هست که سر به حقارت ندهم  کسی نمیداند من چگونه زندگی میکنم وکسی نمیداند که من حسرت هیچ چیزی را دردل نمی پرورانم غیرا ز زیارت آرامگاه شاهم .
بر بالای سرم عکس پرچم ایر ان دراهتزاز است واگر کسی اعتراضی بکند که تو زیز پرچم  دیگری زندگی میکنی جوابی خواهم داشت .آن پرچم مانند یک لباس عاریه برتنم نشسته  اما این پرچم نژاد منست  زیر ان زاده شدم وزیر آن خواهم مرد .

آن روز که ناگهان از پنجره شیشه ای  وقوع حادثه را دیدم  دانستم بلوغ ما به پایان رسیده است وما خواهیم مرد  ودیگر اینده ای طلایی در جلو رویمان نخواهیم داشت  آن سایه رفت ومن نیز پا به پای او رفتم  .
امروز  بناهگاه را  دراینجا یافته ام  یک اینده نامعلوم  آن سایه سیاه هنوز در میان اسمان میچرخد وبیم انرا دارد که هران بر سرمان فرود اید  او یک هیزم نیمسوخته  ویک جاهل تمام   از چاه جهل .
حال دیگر نه پشت به گذشته کرده ام ونه چشم به اینده دوخته اتم .

باید بروم وآن سایترا بیابم وآن صدای جادویی بغض گرفته را که برای سرزمینم میخواندبیابم /
پایان 
ثر یا / اسپانیا !

جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۹۹

ساندیس!

گفتار  روز شنبه 14 آگوست 20202 میلادی  !
---------------------------------------------
درست سی وهشت سال است که ما از کمبریج انگلستان باین سرزمین  کوج کردیم !  علتش معلوم است لزومی ندارد بنویسم  روزیکه آمدیم اینجا یک دهکده کوچک بود نظیر میگون با  آب وهوایی دلپذیر  صدای خروس سحری و ردیف گوسفندان دربالای تپه ها ! نه از سو پر ها خبری بود  ونه از شاهراهاا ونه از پارک وی ها ونه از اتومبیلهای آخرین مدل! ونه از پارکینگهای زیر زمینی چند طبقه !
 ! ماربییا هنوز باین صورت بورلی هیلز در نیامده و"پورتو بانو س " دردست شیو خ کویت واعرابی بود  خیلی ها هم ا زاینکه راننده شیخ عرب هستند افتخار میکردند مرتب ساعت های مطلا بود که رانندگان گارسنها بعنوان پاداش  خوشخدمتیهای خود میگرفتند حتی شلوار جین پیدا نمیشد  ویزا هم نمی خواستیم راحت آمدیم  چند اقلیت مذهبی  وچند ایرانی  اهل جنوب شهر دراینجا زندگی میکردند  اشراف بودند ! ما اشراف ندیده ها به دنبال شلوار جین برای بچه ها میگشتیم نه کسی جین را نمیشناخت تنها یک سوپر بزرگ بشکل انبار در میان جاده خاکی بود که هر هفته ما ذوق داشتیم به آنجا برویم وچیزهایی را که لازم داریم بخریم  در رستورانها  اگر چایی با شیر میل داشتیم  تی بگ را درون شیر میگذاشتند وبرایت میاوردند واگر چای با لیمو میخواستیم لیمورا درون یک قوری فلزی میگذاشتند با اب داغ وتی بگ را کنار استکان  و........
کم کم سرو کله رفقا از انگلستان ظاهر شد  به به عجب جایی ارزان ومفت هر اپارتمان  چهار اطاقه با حمام وآشپزخانه دریک محل خوب تنها یکصد پوند بود ....جه راحت بودیم از تمدنها وهر صبح شنبه ویکشنبه ساعت هفت تا هشت صبخ تلویزیون  که تنها دوکانال داشت درس انگلیسی میداد ( هنوز هم ادامه دارد  وهنوز هم این ملت انگلیسی را خوب حرف نمیزنند ) نه خبری از اینترنت بود ونه از کانالهای آنچنانی  تنها دو کانال بود  بیشتر هم برای بچه ها . چه راحت بودیم  بعضی از روزها که بچه هارا پیاده به مدرسه میبردم ازکنار یک مزرعه رد میشدم درونش با دمجان وسیب زمینی واسفناج بود  صاحبش تعارف میکرد  قابلی ندارد هر چقدر مبل دارید بردارید  .......

سیگار بسته ای صد پزوتا بود یعنی پنجاه پنس  چه عالم خوبی داشتیم ..... کم کم سر وکله مغازه های انکلیسی باز شد آشغالهای  انگلستان  را بار میکردندوبه اینجا  میاوردند ایسلنداولین انها بود  ! کلوب انگلیس ها زمین گلف وآپارتمان سازی وخانه سازی ناگهان یک شبه  چهره شهر عوض شد !!!وکلید خرید وفروش ملک وزمین دردست انگلیسها بود  دیگر نمیتوانستی آپارتمانی  ارزان پیدا کنی ویا خانه ای که به مبلغ سی هزار پوند خریده ای  دوباره به همان قیمت بخری !
نان بریده یخ زده  مواد یخ زده ( هنو زهم هست  اما رویه اش را عوض کرده !  بهر روی زندگی ما درارامش میگذشت .وخبری از دکتر جکیل ومستر هاید نبود  راحت بودیم  من وبچه ها تنها باید بفکر کار میافتادم ....چه کاری دراین شهر هست >؟ گارسنی دررستورانها  آنهم باشرایط مخصوص ویا خدمتکاری وتمیز کاری هتلها واپارتمانهای شخصی انگلیس ها / نوروژی ها / هلندی ها / وسایر سر زمینهای  یخ که اینجا برایشان یک بهشت بود . ییلاق وقشلاق کردند  تابستانها در کشورهای خودشان وزمستانا دراین جا  که چندان سرد نبود ! اینجا به سکوی پرتاب نیز معروف بود عده ای به اینجا میامدند تا ویزای امریکارا بگیرند وبه آنسوی قاره پرتاب شوند ! وشدند ورفتند !
خیاطی ودوخت ودوز بهترین کاری بود که توانستم آنرا انجام دهم !وسر زنش دوستان که زن این چه کاری بود که کردی قصری را به ذغال دانی فروختیووغیره !!!!!

یک روز با صدای تریلیهای ا بزرگ از خواب بیدار شدیم وتا امروز که این شهر به یکی از شهرهای امریکایی انگلیسی هلندی نروزِی  تبدیل شده دیگر هیچگاه خواب به چشمان ما نرفت .
برای نوشتن یاین خاطره تنها یک چیز مرا بیاد آن روزها انداخت ! لیوان اب پرتغالم درکنار شیر وقهوه با خود به اطاق میبردم  روزی یکی از کارخانجات  آنچنانی  فورا فکر به سرش زد وشیر واب پرتغال را مخلوط کرده درقو.طیهای کوچک ومتوسط ببازار فرستاد تا مدتی همه از آن استقبال کردند اما چندان برای شکم ومذاق خوب نبود !!! آخرکدام احمقی اب پرتغال تر ش را با شیر  مخلوط میکند >! 
 شکمها هم دردگرفته وعده ای دچار سوء هاضمه شدند ! آنهارا جمع کردند 1 
حال در سر زمینی زندگی میکنیم که خودش دچار سر گیجه شده نه سنتهای خوبش را داردونه توانسته خودش را به پای بزرگان برساند بیسوادی هنوز دراین سر زمین بیداد میکند  درست مانند سرزمین اجدادیم ایران اصل کار بر رو / کچلی زیر مو /
مدارس انگلیسی وامریکایی دراینجا خوب کار میکردند بچه ها خوشبختانه توانستند  دوره مدارس را طی کنند وحتی یکی از انهادرهمین شهر به دانشگاه رفت وفارغ التحصیل شد وامروز برای خودش کلی مردشده وپسر را روانه دانشگاه میکند .
رویهمر رفته ملتی تنبل وتن پرورند بین خودمان بماند !
اما زندگی برای من خیلی سخت گذشت  خیلی داستانها دارم دردها و نا گفتنیها  باید همه چبر را فراموش کنم  وبه فردای نیامده بیاندیشم به بیماری دیگری که درراه هست به فروش سر زمینم ونابودی ان برای همیشه  به اینده  نداشته کودکانم  وآن میهمان  ناخوانده  که هر روز وشب حضورش را اعلام میدارد . پایان 
ثریا / اسپانیا / امرداد ماه 1399 /

پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۹

یک دلنتوشته !

نمیدانم ساعت چند است ونمیدانم چرا ناگهان از تختخوابم بیرون پریدم تا این نامهرا برایت بنویسم ! " امیر" 
 امیر عباس مسعودی ! برادر زاده سناتور مسعودی ! ترا رد کردم چرا قدت کمی کوتاه بود ورفتم به دنبال او که پاهایش بلند بود!  تنها پاهایش بند بود ومغزش خوب کار میکرددرعلم اقتصاد  تو میدانستیی که من تازه از یک تجربه تلخ بیرون امده ام وتو میل داشتی مرا خوشبخت کنی  با خرید صفحات موسیقی / کتابهای مورد علاقه ام وعطرهای گرانبها  وسر انجام اتگشتریت را که هنوز دارم وشرمنده ام آنرا پنهان کرده ام که   نقش جنایت خودمرا نبینم .
امروز جلوی دست وپاهایم بودی ناگهان از تو پوزش خواستم وبرایت شمعی روشن کردم  روزی که عروسی کردم بمن بجای تبریک گفتی ترا نفرین کرده ام ومن چقدر آن روزخندیدم اما نفرین تودامن مرا گرفت وتا امرورهایم نکرد .
با اون مرد ماجرا ها داشتم زندگیم به یک تراژدی مبدل شده بود با مرگ او تراژدی هم به پایان رسید ومن توانستم نفس راحتی بکشم  اما ا زتو بیخبر بودم  بعدها شنیدم درکنار خانه ما  آپارتمانی خریده ای تا هرروز مرا ببینی ! میبنی چقدر احمق بودم ؟؟؟؟ انسانها بدبخت  به دنیا نمی ایند خودشان با دست خودشان بدبختی را برای خود میسازند .امروز از تو طلب بخشش کردم وا زتو خواستم  مرا ببخشی ومرا کمک کنی یک همنام ترا یافته ام اما او مانند تو نیست یک بچه است بچه ای که تنها قد کشیده ومن تنها نگاهش میکنم .
امیر . نمیدانی  چقدر تنها مانده ام  ونمیدانی  درایندوران بدبختی وبیماری چه شبهایی را به صبخ میرسانم  از تو میخواهم نفرینت را پس بگیری من پوزش میخواهم .  برایت هر هفته شمع روشن میکنم برایت دعا میکنم برای خواهرت ناهید که انهمه اورا دوست داشتی وجوانمرگ شد دردبزرگ تواو بود .....امیر  تنهایم . پر غریبه هستم بچه ها بزرگ شدند من روی پله های شصتم نشسته ام میترسم بالاتر بروم .
او مرد ولیافت دیدن نوه هایش را نداشت امنا من این شانس رادارم که بانوه هایم همراه وهم گامم برای انها یک دوستم  نه یک مادر بزرگ گویا مادر بزرگی هنوز برازنده من نیست .
امیر ! امروز خیلی زیادبیادت بودم بیا مهربانیهایت برایم اول بهار میوه بهارانه تحفه میفرستادی وهرشب جلوی درخانه کشیک میدادی  بارها سعی کردی مرا بنوعی روشن کنی وبمن بگویی که دارم به سوی چاه میروم اما من آنچنان شیفته آن مرد دوجنسه شده بودم که اهمیتی به حرفهای هیجکس نمیدادم  واولین ضربه را هنگامی خوردم که باردارشدم  واو گفت که هیچگاه بچه دار نخواهد شد واین بجه متعلق باو نیست  من عصبی شدم وفورا خودمرا به پزشک رساندم وبچه را از بین بردم ودرانتظار ظلاق بودم که گریه کنان دوباره خودش را به پاهایم انداخت همیشه گریه میکرد ومن چقدر از مردانی  که گریه میکنند متنفرم . 
بچه د.وم وسوم امد دیگر دیر بود  او هر شب مست ودیوانه  با یک بطر عرق بزرگ زیر بغلش افتان وخیزان بخانه میامد تریاک نیز مزید بر علت شد  فردا شخصیت او بکلی عوض میشد مردی بود با دو چهره همان دکتر جکیل ومستر  هاید وتو این را میدانستی ومیخواستی بمن بگویی اما من هم کر بودم هم کور .هر چه بود به پایان رسید .امیر اگرر وحی دراین دنیا هست وتو روحت واقعا دور من گردش میکند مرا ببخش اما بر روح او تنها لعنت ونفرین میفرستم او درگو رستان شهر دریک دیوار درون یک جعبه پلاستیکی افنتاده دوبار مجبور شدیم گور اورا عوش کنیم واخرین بار تنها استخوانهای پوسیده اورا درون یک جعبه پلاستیک ریخیتم  درون دیوار جای دادیم نامشر ا باران شست وبرد هیچکس به دیدارش نمیرود حتی فرزندانش  اورا بکلی فراموش کرده اند تنها عکسی از او ومن بعنوان والدین روی کمدهایشان گذاشته اند جه تفاوتی  باهم داشتیم  فرها د دهخد را بیاد میاوری او هم بارها بمن نزدیک شد تا چیزی بمن بگوید اما سکوت کرد همه ساکت بودند 
امید بخششش دارم از تو امیر عباس مسعودی  / 
ثریا / اسپانیا . جمعه شب  13 آگوست 2020 میلادی برابر با 23 امرردادا ماه 1399 خورشیدی.


انگلها !

ثریا ایرانمش : لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
هرکه دربزم سخن اید - سخندان میشود 
چون به درمانگاه شد- بیمار درمان میشود 

بر سر خوان  بخیل از اب هم سیراب نیست 
وای بر آنکس که بر این سفره میهمان میشود 
---------
دیگر زمان آن رسیده که پرده ها برافتند وزمان ان رسیده که آن انگلهای رسانه ای  یک یک شناخته شوند همان خیانتکارانی که با پولهای کلانی بر سرسفره  مجازی نشسته اند وسفره اصلی را پر ساختند ازان شین: شارلاتان تا ان علی خوش خنده وآ ن دیگری کوتوله مضحک  وشاعر   وآن سخنگو وآن مفسر سیاسی  هرکدام دکه ای را باز کرده اند ویکی درون آن دکه نشسته برایمان قصه میگوید وما درخواب خوش مستی  جام با ده دریک دست وجهان  زیر پایمان ومادر را همان  سر زمین را به دست عیاران داده ایم تا جلوی چشمان ما باو تجاوز بکنند  وما تماشا میکنیم شاید بابت این تجاوز چیزی هم بما رسید واندوخته ها بیشتر شد .وتوانستیم  چند ملک .وخانه بیشتر  درهمین سر زمین خارجیان بخریم !

 ظاهرا ناله ای میکنیم واهی میکشم وخاطرات  حاج قنبر علی ویا شاه سللطان صفوی را هم برای بچه هایی خواب آلوده  گفته   اما درواقع باید سکه هارا بشماریم که پنجره ها راباز تر کنیم  وخود چاکر درگاه آن بیگانه گان نشان دهیم حال عرب نشد مهم نیست روس روس  نشد چین وماچین  مهم این است که ما همه شاعریم !!! همه نویسنده ایم ! همه اهل تفکر وتبخریم !.....

تمام شب دراین فکر بودم که چه نامی میتوانم بر این خیانتکاران  بگذارم که  خوشبختانه کسی 
پید ا شد ونام " انگلهای رسانه ای " را عنوان کرد بهتر از آن نمیشد همان انگلها که هرروز هم به تعداذ آنها افزوده میشود .
درخارج میخ را کوبیده اند . حانه خریده اند ساختمان سازی میکنند  تجارت اکسپرت واینپرت میکنند خرید وفروش ارز بالا رفتن ارزهای خارجی ......برایشان ان کویر بی ا ب وعلف وآن مردم نادان که تنها بفکر زیبایی لب ومار ک لباسهایشان هستند که مهم نیست !اصلا یادشان  رفته درکدام ده کوره   زیر چه شرایطی به دنیا امده وبزرگ شده اند  مهم الان است که خیلی....ی گنده شده اند  دارند میترکند !!!

اما این روزها یک لقمه چربتری یافته اند وان ( بیروت)  پایتخت لبنان است امروز میتوان ساعتها نشست وقصه ها گفت اردا ئشگاهها قمارخانه ها کلابها وغیره خوب دزد سوم آمد مانند سر زمین من انرا برد تا در حوض اسلام  اورا غسل دهد وبجایش حسینه باز کند مسجد بازکند هردو منافع دارند یکی با تکان دان باسن دیگری با دمرو خوابیدن .
بیروت منفجر شد به هر علتی که هست ناگهان " قهرمان  کوتوله " از راه رسید .... آهای ! این یکی  مال من  است قبلا هم ما من بوده  دست درازی موقوف .

آه ....من نمیدانم چرا همه قهرمانان  کوتوله هستند ! ناپلئون هم کوتوله  بود اما انچنان قدمایش را گشاد گشاد بر میداشت  خیال میکرد ی این گالیور است که در شهر کوتوله ها راه میرود .

شب گذشته برنامه ای دید م بسیار سنگین ومناسب از یک بنیاد مطالعاتی وچگونه بدبختی بزرگیر ا که بر سر ما امده است برایمان تشریح کرد انهم نه از روی باد معده بلکه با نشست کاملی که اهالی فن داشت دانست که چه نقشه شومی برای سر زمین ما کشیده اند ودیگر در اینده سر زمینی بنام  ایران وجود نخواهد داشت بلکه روسیه شمالی وجنوب چینی ! به حال اقایان وبانوان فسیل فرقی نمیکند آنها حلوایشانرا میپزند وماست وخیارا نان درونش ترید میکنند وبه نمایش میگذارند ویا کباب درست میکنند ویا عکس زاد روز تولد نوچه هایشانرا میگذارند ویا برایمان از قدیمیها و....دوستی داشتیم ...حرف میزنند سرمان گرم است  مهم نیست جوانان ما کشته میشوند ویا اواره سر زمینها میشوند اگر راه خود فروشی را بلد نباشند  پناهنده شده وتنها افتخارشان ریاست توالت فلان کشور اروپایی باشد ویا عمله ای درامریکا .
درگذشته نویسندکان ما از راه ورسم ایرانیان  داستانهانوشتند  وخودشان درخارج یا بمرگ طبیعی جان دادن ویا خود کشی کردند نخاله ها . رجاله ها / خود فروشان  / وخلق وخوی ما ایرنیا ن اینها همه تیتر کتابهایی بود که من امروز دیگر نام آنهارا نه میدانم ونه میل بخواندن انها دارم .

اینرسانه ها ویترین ها  واین دکه ها مانند سیگار اعتیار اوراست  وهر روز یکی را باز میکنی تا ببینی امروز چه تحفه ای برایت اورده است بعد میببینی از روی دست هم کپی کرده اند  کپی کردن وبه عبارت دیگر تقلید درمیان ما ایرانیان یک شغل عادی ومعمولی است بعد هم آتکه زنده اسست اورا میکشیم سپس بر مرگش میگرییم فریدون فرخ زاد تازنده بود صدها هزار ننگ وتهمت بر دامن اوزدند چرا که میرقصید آواز میخواند عده زیادی را به نان ونوا رساند امروز که اورا تکه تکه. کرده اندهمه برای خود سفره ای پهن کرده وتکه های او درمیان سفره گذاشته واشک میریزند وآواز میخوانند .

رضا شاه بزرگ روزی رضا قلدر بود  !!! امروز پدر ایران وبنیان گذار ایران نوین نام گرفته همه براو میگریند  محمد رضا شاه را به صدهاهزار تهمت وافترا متهم کردند امروز حسرت دورانی  که  او زنده بود میکشند...اگر زنده بود شما اورا تکه تکه. میکر دید ومیخوردید فلم به دستان/ نویسندگان /شاعران /نکته پردازان -مفسرین سیاسی که مانند علف هرزه همه جا رشد کرده اید همه استادید همه دکتررا دارید همه بزرگید !!!!شما لیافت او وپدرش را نداشتید  حال بگذارید سرباز چینی   جلو چشم شما به دختران وپسران شما تجاوزکنند ویا افسر روسی به همسر شما مادر وخواهر شما تجاوز کند برایتان مهم نیست به همانگونه که امروز( ایران )سر زمین شما برایتان مهم نیست   بعد  هم سرتانرا میگذارید وجان میدهید  درقبرستانی عمومی خارحی دفن میشوید عده ای برایتان وسجایای اخلاقیتان افسانه ها میخوانند شامی میخورند ومیروند وشما برای همیشه فراموش میشویدیک لکه ننگ یک خیانتکار بررگ یک تفاله ویک انگل دارای رسانه .و رساله ×××× 
دیگر عرضی ندارم  جز دوری از دکه های شما که برای فرار  از گرما وتنهایی  دریجه هارا باز میکنم گاهی هم عکس خودمرا میبینم که برایتان نامه فدایت شوم نوشته ام . پایان 
ثریا ایرانمنش / 13 آگوست 2020 میلادی  / اسپانیا .

چهارشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۹۹

حال ما بین

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا -
--------------------------------
تا کی اندیشه  این عالم  پر شور کنی 
دست  تا  چند دراین خانه زنبور کنی 

خلوت خاص تو برون  ز فلک خواهد بود 
خانه گل چه ضرور است که معمور کنی 
" صائب تبریزی"
بکلی  دلم  از این دیار واین بام واین در این ایوان گرفت  بکلی دلم از یار ودیار وشهر ویران گرفت  .
نه میتوان جنبید ونه حرف زد ونه گفت حتی شنودها راهم برایت باقی نمیگذارند غیراز یک نمایش مسخره -----
چه خواب خوشی داشتیم که نا گهان به این بیداری وحشتناک رسید ! جقدر آ نروزها ادمها برایمان مهم جلوه میکردند وجقدر عده ایرا دوست میداشتیم  ارباب بزرگ جهان برایمان یک رویا بود ......

آن رویاها به پایا ن رسید  آن وزنه معادله میان خاور میانه وجهان رفت وعمارتها فرو ریختند  تا مدتی همه درخواب بودیم  وچه بسا هنو زهم عده ای درخواب باشند . 

ناگهان دیو سیاه شب از خواب بیدار شد وتنوره کشان دنیارا درمیان مشتهای خود گرفت وحال ما درمیان دستهای این غول بالا وپایین میرویم تکان میخوریم دچار سر گیجه میشویم بخودمان  نهیب میزنیم که هی ! بیدار شو کابوس است ....اما نه ما بیداریم وآن رویاهای طلایی به پایان رسیدند  حال اربا ب بزرگ وسایر دول را میبنیم درمیان دستهای مشتی دیوانه  ...بلی دیوانه چرا که کمبود انسان داریم کم بود انسانهای فهمیده وسیاستمداران ورزیده داریم  رویاهایما ن فروریخت همه چیز بهم ریخت حال امروز چهره تازه معاونت ریاست اینده جمهوری امریکا مرا بیاد چه کسی میاندازد ؟  دارای کمال است ونامش کماله  وبطور یقین ریاست جمهور ی اینده   خواهد مرد ودنیا درمیان دستها بانوکماله مچاله میشود   یک دورگه یک ناشناس همان طور که ازدرون قابلمه جادوگری بزرگان ناگهان ابو عمار مبارک حسین بیرون آمد  این یکی هم ازدرون همان دیگ   پخته  وبیرون میاید  است !
این اینده ماست  دران سو ان غول یک چشم  مشغول تدارک ریاست بر جهان هستی است  وسوی دیگر اژدهای سرخ دهان گشوده است  وما ؟ در خاور میانه ؟ مشغول آنش بازی هستیم .

شب گذشته بیاد " او " ان بچه  افتادم که لباس پدرش را پوشیده بود وخیال میکرد مرد بزرگی است کفشهای پدرش را نیز پوشیده بود وداشت میدوید  عده ای نشسته بودند / عده ای راه میرفتند وعده ای باو بیتفاوت از راه رفته بر میگشتند اما او همچنان میدوید  باو تنه میزدند اورا باین سو ان سو میانداختند اما او هنوز میدوید تا اینکه ناگهان باسر بر زمین افتاد وهمه به تماشای ا و نشستند تا ببیننند ایا میتواند ازجای برخیزد یانه ؟  بستگی دارد چه عصایی بسوی او پرتا ب شود عصای موسی  ویا عصای محمد !

روز گذشته  با دخترم میگفتیم درمیان دیوانگان محصوریم نه راه فرار داریم  ونه تاب نشستن  هردو با یک فاصله طولاتی از یکدیگر او با ماسک ودستکش ومن عریان خسته گرما زده  وعرق ریزان .....
بلی درست شش ماه هست که بیرون ازخانه را ندیده ام تنها از فراز بالکن خانه وا زپشت شاخه های ناهموار درهم پیچیده گلهای درخاک خشک  فرورفته زرد وخشکیده به خیابان نگاه میکنم اکثر مغازه ها بسته  وهرشب ساعت سه پس از نیمه شب باید با صدای خالی کردن سطلهای بزرگ زباله وریسایکل شئن آنهار ا در محل  بشنوم خواب ازچشمانم میپرد ودهان خشک میان تختخوابم مینشینم نه چیزی برای خواندن هست ونه برای دیدن  انقدر صبر میکنم تا صداها تمام شوند شاید کمی خوابم برد  آنهم شاید .وصبح تنها آب سرد و خنکی که برپیکرم میپاشم  کمی بمن  انرژی میدهد تا بتوانم راه بروم  راه بروم ؟ کجا همه خانه هفتاد متر است .

جهانی زیر ورو  مانند دیگی که دمر شده وته آن سوخته  حال میبینی ازهمه آن بوی عطری که ازان دیگ بلند میشد تنها مقداری پس مانده غذاها سوخته بود بخاری که بلند میشد بخار افیونی بود که از درون مغزهای ما بلند میشد  برندی کوروازیه  ویسکی اعلای  اسکاتلد مارتینی وجین ودرای مارتینی  همهرا > او " لاجرعه سر میکشید تا نه چیزی ببیند ونه چیز ی بداند ونه چیزی بفهمد خواب بهترین   اوقات زندگی او بود  روز گذشته به زنانی فکر میکردم که یک یک ظاهرا دوستان من بودند اما درباطن در اغوش او میغلطیدند میاندیشیدم کدامشان درست وحسابی بودند همه به ظاهر شوهر وبچه داشتند  تنها یکی خیلی مشهور بود  خوب تریاک میکشید ....(آه اکر این اراجییف دست از سر من بر میداشتند ) اه اگر دچار فراموشی میشدم ......
حال باید ازهمین ساعات ودقایق وهمین هفتاد متر نیز لذت ببرم فردا یکمتر شاید نیم متر وشاید پنجاه سانتیمتر نصیبم شد .
چند درخواب  رود عمر تو ای بی پروا 
آنقدر خواب نگهدار که درگور کنی 

شب بیخواب تو بس نیست که از بیخبری 
روز نورانی  خود را شب دیجور کنی 
پایان 
ثریا ایرانمنش  /12 آگوست 020 میلادی / 




سه‌شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۹۹

مهمترین خبرها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "- اسپانیا 
----------------------------------
خبری نیست  غیر از سلامتی  شما ! خبرها چندان مهم نیستند تنها یکی از آنها  خیلی خی.....لی مهم بود  ! پنج میلیون کورنایی در غرب امریکا مهم نیست  استاندار  تقصیر شهردا رمیگذارد شهرادارتقصیر دولت میگذارد دولت تقصیر ریاست جمهوری  میگذارد اینها مهم نیستند بستن تعداد زیادی از مدارس ودانشگاهها نیز مهم نیستند و نشستن مردم درون خانه هایشان  وکسادی بازارها وبستن شرکتها وکارخانه جات اینها هیچکدام مهم نیستند  . نه ! خبرهای روزانه وهمیشگی هستند  مهمترین خبر آن بود که جناب جیگولو  که ریاست" تالنت  "شوی را بعهده دارد واز نامش خودداری میکنیم ( دچار دردسر نشویم ) ! روی دوچرخه الکترونیکی  زمین خودره اند وپشت مبارکشان شکسته الان دربیمارستان زیر عمل جراحی میباشند !!!! خیلی مهم بود  نه ؟؟  مئسله لبنان کم کم کهنه میشود  مردمی که بر ضد دولت قهار برخاسته اند دوباره منکوب میشوند ملتهایی که میل داشتند دست دردست یکدیگر گذاشته وخودرا از زیر یوغ جنایتکاران خلاص کنند دوباره به سوراخهای خود پناه میبرند . نفسها درسینه ها حبس است وسکوت ....... مهمترین خبر همان بود که من در بالا نوشتم  حال دختران وپسران ونوجوانان این نمایش در حال حاضر بی قرارند .

تمام شب بیدار بودم  وتمام  شب بین دو اطاق درحال رفت وامد  کسی نبود تشنه ام بود درد داشتم اماا کسی نبود .
سالهاست باین بیکسی وتنهایی خو کرده ام  اما شب گذشته دیگر فشار بالا رفت ونه ! گریه نکردم  تنها نشستم چرندیات روی موبایلم را خواندم  یکی غذاهایش را به نمایش گذاتشه یکی خودش را یکی عکس سفرهایش را  چند آهنگ نیمه کاره هم آنجا داشت دورخود میچرخید  امروز چقئر خوشحال شدم که درامریکا نبوده ونیستم  همین سر زمین کهنسال قدیمی برایم کافی است خودم هم قدیمی شده ام .

کجا شد واکسن این بیماری که انهمه فریادتان به اسمانها رفت ؟!  پنج میلیون انسان شوخی نیست وگمان نکنم همه را همه اما ررا درست گفته باشند ایران که از هر صد نفر یکنفر را حساب میکند حساب او مانند همان حسابهای دکان بقالی  با انگشت است  اگر صد نفر بمیرند مینویسد یکنفر ! واگر هزار نفر بمیرند مینویسد بیست نفر  بنا براین آمار آنها به درد همان رهبرشان میخورد .

حال نمیدانیم ایا دبستانها ودبیرستانها ودانشگاهها باز میشوند ؟  خیلی ها مخارج زیادی را صرف کودکان وفرزندان وجوانان خود کرده اند  . نه ! ابدا برای کسی مهم نیست !
برای منهم دیگر چیزی مهم نیست  برای هیجکس هیچ چیز مهم نیست درتاریکی بسر میبریم نفسهایمان حبس وخودمان لال و در گوشه ای افتاده ایم حتی قدرت آنرا نداریم که به یکدیگر یاری برسانیم  خوشا بحال بزرگان ونادانان ومستان و بیعاران وعیاران وعیاشان . 
هوا تاریک بادی  ابری و شاید هم بارانی واما خفه کننده است باید برخاست وزندگی را ازنو شروع کرد هرروز روز جدیدی است وهرروز باید برخاست . تا بعد 
 پایان 
 ثریا ایرانمنش / 11 آگوست 2020 میلادی . اسپانیا