ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا -
--------------------------------
تا کی اندیشه این عالم پر شور کنی
دست تا چند دراین خانه زنبور کنی
خلوت خاص تو برون ز فلک خواهد بود
خانه گل چه ضرور است که معمور کنی
" صائب تبریزی"
بکلی دلم از این دیار واین بام واین در این ایوان گرفت بکلی دلم از یار ودیار وشهر ویران گرفت .
نه میتوان جنبید ونه حرف زد ونه گفت حتی شنودها راهم برایت باقی نمیگذارند غیراز یک نمایش مسخره -----
چه خواب خوشی داشتیم که نا گهان به این بیداری وحشتناک رسید ! جقدر آ نروزها ادمها برایمان مهم جلوه میکردند وجقدر عده ایرا دوست میداشتیم ارباب بزرگ جهان برایمان یک رویا بود ......
آن رویاها به پایا ن رسید آن وزنه معادله میان خاور میانه وجهان رفت وعمارتها فرو ریختند تا مدتی همه درخواب بودیم وچه بسا هنو زهم عده ای درخواب باشند .
ناگهان دیو سیاه شب از خواب بیدار شد وتنوره کشان دنیارا درمیان مشتهای خود گرفت وحال ما درمیان دستهای این غول بالا وپایین میرویم تکان میخوریم دچار سر گیجه میشویم بخودمان نهیب میزنیم که هی ! بیدار شو کابوس است ....اما نه ما بیداریم وآن رویاهای طلایی به پایان رسیدند حال اربا ب بزرگ وسایر دول را میبنیم درمیان دستهای مشتی دیوانه ...بلی دیوانه چرا که کمبود انسان داریم کم بود انسانهای فهمیده وسیاستمداران ورزیده داریم رویاهایما ن فروریخت همه چیز بهم ریخت حال امروز چهره تازه معاونت ریاست اینده جمهوری امریکا مرا بیاد چه کسی میاندازد ؟ دارای کمال است ونامش کماله وبطور یقین ریاست جمهور ی اینده خواهد مرد ودنیا درمیان دستها بانوکماله مچاله میشود یک دورگه یک ناشناس همان طور که ازدرون قابلمه جادوگری بزرگان ناگهان ابو عمار مبارک حسین بیرون آمد این یکی هم ازدرون همان دیگ پخته وبیرون میاید است !
این اینده ماست دران سو ان غول یک چشم مشغول تدارک ریاست بر جهان هستی است وسوی دیگر اژدهای سرخ دهان گشوده است وما ؟ در خاور میانه ؟ مشغول آنش بازی هستیم .
شب گذشته بیاد " او " ان بچه افتادم که لباس پدرش را پوشیده بود وخیال میکرد مرد بزرگی است کفشهای پدرش را نیز پوشیده بود وداشت میدوید عده ای نشسته بودند / عده ای راه میرفتند وعده ای باو بیتفاوت از راه رفته بر میگشتند اما او همچنان میدوید باو تنه میزدند اورا باین سو ان سو میانداختند اما او هنوز میدوید تا اینکه ناگهان باسر بر زمین افتاد وهمه به تماشای ا و نشستند تا ببیننند ایا میتواند ازجای برخیزد یانه ؟ بستگی دارد چه عصایی بسوی او پرتا ب شود عصای موسی ویا عصای محمد !
روز گذشته با دخترم میگفتیم درمیان دیوانگان محصوریم نه راه فرار داریم ونه تاب نشستن هردو با یک فاصله طولاتی از یکدیگر او با ماسک ودستکش ومن عریان خسته گرما زده وعرق ریزان .....
بلی درست شش ماه هست که بیرون ازخانه را ندیده ام تنها از فراز بالکن خانه وا زپشت شاخه های ناهموار درهم پیچیده گلهای درخاک خشک فرورفته زرد وخشکیده به خیابان نگاه میکنم اکثر مغازه ها بسته وهرشب ساعت سه پس از نیمه شب باید با صدای خالی کردن سطلهای بزرگ زباله وریسایکل شئن آنهار ا در محل بشنوم خواب ازچشمانم میپرد ودهان خشک میان تختخوابم مینشینم نه چیزی برای خواندن هست ونه برای دیدن انقدر صبر میکنم تا صداها تمام شوند شاید کمی خوابم برد آنهم شاید .وصبح تنها آب سرد و خنکی که برپیکرم میپاشم کمی بمن انرژی میدهد تا بتوانم راه بروم راه بروم ؟ کجا همه خانه هفتاد متر است .
جهانی زیر ورو مانند دیگی که دمر شده وته آن سوخته حال میبینی ازهمه آن بوی عطری که ازان دیگ بلند میشد تنها مقداری پس مانده غذاها سوخته بود بخاری که بلند میشد بخار افیونی بود که از درون مغزهای ما بلند میشد برندی کوروازیه ویسکی اعلای اسکاتلد مارتینی وجین ودرای مارتینی همهرا > او " لاجرعه سر میکشید تا نه چیزی ببیند ونه چیز ی بداند ونه چیزی بفهمد خواب بهترین اوقات زندگی او بود روز گذشته به زنانی فکر میکردم که یک یک ظاهرا دوستان من بودند اما درباطن در اغوش او میغلطیدند میاندیشیدم کدامشان درست وحسابی بودند همه به ظاهر شوهر وبچه داشتند تنها یکی خیلی مشهور بود خوب تریاک میکشید ....(آه اکر این اراجییف دست از سر من بر میداشتند ) اه اگر دچار فراموشی میشدم ......
حال باید ازهمین ساعات ودقایق وهمین هفتاد متر نیز لذت ببرم فردا یکمتر شاید نیم متر وشاید پنجاه سانتیمتر نصیبم شد .
چند درخواب رود عمر تو ای بی پروا
آنقدر خواب نگهدار که درگور کنی
شب بیخواب تو بس نیست که از بیخبری
روز نورانی خود را شب دیجور کنی
پایان
ثریا ایرانمنش /12 آگوست 020 میلادی /