سه‌شنبه، دی ۲۴، ۱۳۹۸

ایرانی بودن

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
چو با تخت  منبر برابر شود
همه نام ها بوبکر وعمر شود 
تبه گردد این رنجهای دراز 
شود ناسزا شاه گردن فراز 
نه تخت ونه دیهیم  بینی نه شهر 
ز اختر همه تازیان راست بهر 

بپوشند از ایشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند  ازبر  سر  کلاه 
نه تخت ونه تاج ونه زرینه کفش 
نه گوهر نه افسر  نه بر سر درفش 
ز پیمان بگردند  واز راستی 
گرامی شود کژی وراستی 

ز ایران  واز ترک واز تازیان 
نژادی پدید  آید اندر میان
نه دهقان ونه ترک ونه تازی بود 
سحنها به کردار بازی بود 
همه گنجها زیر دامن نهند 
بمیرنند وکوشش به دشمن دهند

نه جشن و ونه رامش نه کوشش کام
همه  چاره و تنبل و ساز دام 
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند به پیش

ابیاتی که در بالا ذکر شد تنها  ظرفی کوچک از دریای بزرگ  پر گهر شاهنامه فردوسی است که نه برای ستاندن وجوه وصله بلکه برای  آن رسالتی که برخود واجب میدانست سی سال تمام نشست تا این دریای بزرگ را بوجود آورد از ملک ومال وثروت خود دست کشید وچشم داشتی به صله سلطان جبار وظالم محمود نداشت .
ایکاش بجای زر گرفتن وآنرا درموزه نهادن اشعاری را از این دریای پر گهر به چاپ میرساندند وبه دست نو آموزان میدادند تا امروز دچار سر گردانی روحی وگم کردن راه خود نشوند .
تنها درکتب دبستانی چند استان از قهرمانی های  رستم وسهراب  بود وبس .
 اسکندر پس از حمله به ایران ودیدن تمدن پر شکوه  آن یونانرا دربرابر این عظمت یک دهکده دید  وهمه فرهنگ را با خود به یونان برد وجانشینانش همان سلسله سلوکیان با زنان ایرانی  پیوند بستند تا خونی تاره به رگهای آن یونان متمدن وقدیمی تزریق کنند  سد سازی / ساختن کانال وجاده سازی ورعیت پروری اینها شمه ای از حکومت شاهان هخامنشی ایران بود که به دست اسکندر نابود گردید .
امروز تراژدی بزرگی بر سر زمین ما فرود آمده وباید به هرگونه که هست خود را وفرهنگ مانرا نجات دهیم تنها افتخار کردن به گذشته ها هنر نیست  ویا نشستن در پشت میکروفوونها ودوربینها وفریاد کشیدن واخباررا  دوگانه وسه گانه تفسیرکردن و جمع آوری  واندوختن مال وکسب درآمد برای چند چرند گویی .
امروز درهر استانی هر شهری وهر دهکده ای یک ملای بیسواد حاکم است تا مردمرا از جاده شعور وفرهنگ خود جدا سازد ومغز اورا با هزاران کلمات وافکار واهی وخرافات پر نماید  فرودسی  شاهنانه را باخون دل نوشت به همانگونه که من امروز دراین گوشه  تاریک ومتروک نشسته ام وبه سهم خود برای بالا بردن فرهنگمان به نوعی کوشش میکنم سعی دارم از بزرگان فرهنگ ایران زمین اشعار وقصائدی را بیاورم خوشبختانه کتابخانه من بجای رمان های لندنی وفرانسوی وآلمانی وادبیات احساساتی دوران مدرسه ونادانیها لبریز از کتب دانشمندانی است  که امروز دیگر  درمیان ما نیستند ومن میتوانم از بیان وگفته ها ونوشته های آنان استفاده برده آنرا برای شما عزیزانم وهمه دانش آموختگان به وام بگذارم .
امروز دیگر اثری از آن مردان بزرگ که دود چراغ خوردند تا ایران ایران وسر زمین دلیران شود / نیست وحتی یادی ویادبودی هم از آنها بر جای نمانده  به عمد دست به ویرانی فرهنگ ایرانی زده اند ئا آن سر زمین  تازی وعرب زبان نمایند  مصریان میگویند برای آن زبانمان عربی شد وخود مسلمان شدیم که ( فردوسی ) نداشتیم .
همه بودنیها ببینم همی 
وزو خامشی گزینم همی 
بر ایرانیان زار گریان شدم 
ز ساسانیان نیز بریان شدم

امروز سالار .وسردار ودلاور ما یک قاتل بالفطره ویک دزد وجانی است که حتی همسر وهم بالین او نیز ایرانی نبود حال باید به همه نو آموزان وجوانان گفت ونوشت که زبان ما فارسی است نه عربی وشما مانند مردان وگذشتگان  قدیم کتابهایتانرا به زبان فارسی بنویسید نه عربی . 
درپایان اشاره باین نکته نیز لازم است که دربین همه این آدمها بوده اند کسانیکه دلشان وروحشان برای ایران میلرزید وقلبشان تنها به ایران تعلق داشت نه به چادرسیاه  کعبه .
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 14 ژانویه 2020 میلادی !
ماخذ " کتاب فردوسی /وشعر او  به کوشش شادروان مجنبی مینوی / از انتشارات دهخدا / تهران .




دوشنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۸

رواق

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
رواق منظر چشم من آشیانه توست 
قدم نما وفرود آی که خانه خانه توست ......"حافظ شیرازی "

تا آنجاییکه که شعور کم من  حکم میکند / ا دیان برای  تکامل روح  وآرامش خلق شده است در پنج قاره دنیا هریک برای خود  دینی را برگزیده اند دراین میان گاهی انسان دچار شگفتی هایی میشود از اینکه میبیند این ادیان  مردم را بسوی حماقت ونا دانی میکشندوبجای آتکه روح اورا تسکین داده وشاداب سازند بیشتر باعث تخدیر ونادانی وسبک مغزی وباعث تحمیق  انسانها میشوند  وزمانی این ادیان خطرناک میشوند که با نجاست سیاست  نیز آلوده شوند وآنگاه بر مردم مسلط شده اورا به ورطه نابودی میکشاند /
در این میان مردم  کم کم دچار وهم وشک ویقین شده وکم کم خودرا از آنچه بنام دین بر آنها نازل آمده جدا میسازند وچه تلخ است که حاکمین روح وادیان حاکم بر سرنوشت  ملتی شوند  وجامعه را بسوی بدبختی وسراشیب سقوط بکشانند  مردم تخدیرشده وروانی ودچار شک نا گهان سربه  شورش بر میدارند بی آنکه خود بدانند تنها فریاد میکشند روحشان از جانشان جدا شده وبسوی نیستی رفته است  اعتقادهای کورکورانه وچشم وهمچشمی وایمانهای بدون پشتوانه  ومکتب های گوناگون  انسانهارا ازهمه چیز جدا میسازند .
دراین میان خدا ویا همان عشق گم میشود  ومیکرب مخربی روی  دلها وشعور  رشد میکند وتعصبات بعضی از مذاهب از انسانها حیواناتی درنده وخونخوار میسازدکه بزرگترین ووحشتناکترین جنایتهارا که حتی حیوانات نمیتوانند به آن عمل کنند این جنایتکاران مرتکب میشوند ( با نگاهی به زندانهای مخوف  با زندانبانان دیوانه ومذهبی میتوان بخوبی این موضوع را درک کرد ) .
حیوانات / پرندگان وحزندگان همه داری یک آشیانه ولانه وهستند وبا  قدرت تمام از آن حمایت وپاسداری میکنند غیر از بشرتنها وسر گردان ومردان وزنانی که جانشانرا درراه بهبود سر زمینشان داده اند یا درکنج زندانها میپوسند ویا بر سردارند  .
امروز دکان  ادیان کم وبیش کساد است بنا براین درمیان سیاستها خودرا جا زده اند وهرکدام دسته ای وگروهی ورهبری دارند  که بر ضد دولت انتخابی بر میخیزند ( مانند مردان تازه سر از تخم درآوده این سرزمین ) با همان ریش وهما ن فرم موها که از جانب مذهبیون تغذیه شده اند ناگهان بر ضد دولت انتخابی بر میخیزند وعجب آتکه هرکدام درپستوهای خود دسته وگروهی را نیز پنهان دارند که ناگهان مانند ملخ بر سر ملت فر ود میایند میان هنرمندان وبرگزیدگان واهل تفکر !.
وصاحبان ادیان بدون اندیشه وبی ایمانی به تفکرات خویش با درخواستهای نادرست صاحبت بهترین آرامگاهها ویا مالک بزرگترین کاخ های میشوند آنهم روی دوش مردم بیشعور واحمقی که گفته های نادرست آنهارا باور کرده اند . نمونه آنهارا ما درانقلاب خودمان مشاهده کردیم .پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 13 ژانویه 2020 میلادی !!/ 

یکشنبه، دی ۲۲، ۱۳۹۸

خدا / عشق است

ثریا ایرانمنش" لب پرچین" اسپانیا !
-------------------------------
زو جز بی نشانی  کس نیافت 
چاره ای جز جانفشانی کس نیافت
ذره ذره در دو گیتی فهم توست 
هرچه را گویی خدا " آن وهم توست ......" عطار نیشابوی "

 آقایان معمم ومکلا ! از شما بیزارم وبیزار / شما هر چه را که من داشتم از من ربودید با نام خدایی جبار وقهار  وآدمکش وخونخوار که تنها به خون بندگان بیگاهش زنده است ! من خدای شمارا نمیپرستم چون زاده شماست وشما خود شیطانید . 
من یک( ایرانی ) هستم  از تبار والای خاک پاک حافظ وسعدی وعطار وخواجو شما آنهارا نمیشناسد شما غیر از خون چیزی در پیاله تان ندارید ودر شعورتان غیراز یک شمشیر دودم .

تبار والای من جان خودرا درراه   حفظ وطنشان / خط وفرهنگ آن دادند سرشان را وجانشانرا چرا که قبل از شما نیز  آدمخوارانی بر این سر زمین حاکم بودند که خوراکشان انسانهای فهمیم بود .
امروز دوباره موزه تاریخ ورق خورد وآن پرده های زیبا ونقوش دار از میان رفت وبجایش همه جارا سیاهی گرفت .
مونس شبها وروزهای من گم شد  درمیان اینهمه تزویرو رویا ودروغگویی . 
من میل دارم تا دوباره درآیینه خودرا تماشا کنم همان زن ایرانی همسان سودابه وتهمینه وگرد آفرین نه هم پیاله کبرا وصغرا ورقیه .

حال همه شب ها یکسره تاریکند وبر آسمان آبی وپرستاره ما غیر ابرهای سیاه چیزی نقش نبسته وهر روز از دیوارها کنار شهر خونی بیرون میزند  همه آن خورشید دروغین را دیدند اما دیگر دست کمک بسوی آنها دراز نبود همه خودرا به حجله های آذین بندی فروختند . آقایان من از شما بیزارم / بیزار .

امروز خوابهای کودکیم را به همراه  گریه  دنبال میکنم  چون دیگر برگ هیچ گلی در جویبار زندگی ما دیده نمیشود وهیچ آب روانی نیست که بخون بیگاهنان آغشته نباشد و... دیگر باران آن لطافت را ندارد تا باقطره های نمناکش روان مارا زنده کند همه ما زنده بگور شدیم ودر دستهای شما گروگانیم وزندانی .

در سر زمینی که هرروز  قارچ های سمی رشد میکنند دیگر خبری از درختان کهنسال نیست علفهای هرزه رشد کرده وبر پر وپای درختان چسپیده اند تا ریشه آنهارا خشک کنند  واز شادی ولادت خود طبل میزنند وزاغهای سیاه پوش برایشان کف میزنند وشب را در بستر تنفر آفرین  آن موچودات منفور به صبح میرسانند /
آه برهنگی شما تا چه حد نفرت  آور است .
دیگر  نمیتوان  فریاد کشید وبر دیواری سپید نوشت  " ای آنکه  در صبح نگاهت  میتواند دید "
همچشمی  خورشید وباران را "  چرا که دیوارها نیز سیاه ویا آلوده به خونند .
دیگر لبی نمیحندد  غیر از غمها وزخمهای بد فرجام  دیگر کسی چیزی را نمیبیند  دیگر هیچگاه کسی عکس رخ یاررا در جام گلگون شراب نخواهد دید جام شکست / شراب ریخت / بجایش خون فوران زد 
وتنها منم اینجا که فریاد میکشم  / آقایان  وخود فروشان بازار برده فروشی از شما بیزارم وبیزار .
پایان 
 ثریا ایرانمنش / یکشنبه 12 ژانویه 2020 میلادی !اسپانیا .

جمعه، دی ۲۰، ۱۳۹۸

دیار بی دیار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
 آه - ای دیار دور 
ای سر زمین کودکی من !
 اینک خورشید درتو مرده است 
تا سایه شوم آن دیوانگان  با توست 
من ناتوانم 

 ای خاک یادگار- ای لوح جاودان 
ای آلوده تر از دامن بی عفتان 
 بی آب وبی آینه وبی طهارت  بسوگ نشسته ای 
من / نقش خودرا از چهره تو پاک نمودم 
تا چشم بر تو  داشتم ازخود بیخبر بودم 

روزی تو کاح آرزوهایم  بودی
 امروز لانه مورها وحشرات کشنده ای
ای " بام لاجوردین تاریخ " 
فانوس  افسون تو درمن به حاموشی نشست 
من زیر رواق غربت همچنان به درون میگریم 
برق خیال تو برای ابد از سرم گذشت 

دراین  بامدادان ابری وبی باران 
 روزی تو  روشنایی من بودی 
 ای زادگاه مهر  امروز زداگاه جانوران ووحوشی 
اینجا دیگر تاریکی ابدی  بر خیالم نشست 
وشب در مقابل من ایستاده  
چشمانم از بلندی این شهرک بینوا 
روزی بسوی تو مینگریست وامروز بحال کوری نشسته است 

شب دربرابر ما ایستاده 
در تب بلندی وپستی های زمین 
 در آسمان ابری وتاریک  بیدار میشوم 
بی تاریخ !

روزی ترا سر زمین بی غروب مینامیدم 
امروز زوال وغروب ترا مینگرم 
ای مرزو وبوم  دوران کودکی من 
امروز تنها  جنازه ها ازخاک تو میرویند 

دیگر خبری از شکفتن گل نسرین نیست 
 ودیگر خبری از ریختن برگهای گل سرخ نیست 
دیگر مرغان خوش الحان آوازی سر نمیدهند 
تنها کلاغان بر جنازه ها آواز شومشان را رها کرده اند 

 گلاب معطر تو که روزی مدهوش کننده بود
 امروز بوی تعفن نعشهای بو گرفته را میدهد 
روزهای متمادی اسست که خون درزهد تو جریان دارد 
کفر وایمان همه ازدست شدند 
دیگر نمیتوان ترا نامی داد 
 " ای مرز پرگهر " که خاکت سرچشمه هنر بود 
 پایان 
 تقدیم به رفتگان وکشته شدگان بیگناهی که به تیر غیب این جنایتکاران وخونخواران گرفتار آمدند وتقدیم به مادران وپدران وهمسران وفرزندان داغدار سر زمین واقعی من  ایران زمین / .
ثریا / اسپانیا 
 10 /01/ 2020 میلادی برابر با 20 دیماه 1398  خورشیدی تازی !


پنجشنبه، دی ۱۹، ۱۳۹۸

دیوانگان شهر ما

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " . اسپانیا !
-------------------------------------
قبل از هر چیز اندوه عمیق خودرا برای آنهاییکه درون هواپیمای (اوکراین ) در تهران سقوط کرد تقدیم همه خانواده های داغدار ایرانی واوکراینی مینمایم اندوه من بیشتر ازآن است که بتوان با کلمات آنرا بیان داشت تنها گریستم . 
دو دویوانه دور گوشه دنیارا گرفته اند برای چند قطره آب سیاه مردم را تکه تکه میکنند یکی زیر نام خدا والله دروغینش  ودیگری زیرنام آزادی  که هیچکدام وجود خارجی ندارند وتنها دو کلمه برای تسکین وسکوت مردم بی دفاع میباشد .

ومن دراین گوشه دنیا  هر صبح وشب شاهد خونهایی هستم به رنگ قبای کاردینالها  / سرخ وصورتی ونارنجی وارغوانی  آنها در معبد خویش در سکوت واعتماد  واطمینان محکم  به نوشیدن چای مشغولند وبرای دنیا نقشه میکشند .
به بوته های خشک شده باغچه ام مینگرم گلهای شا پسند هنوز زنده انده وعاشقانه سر درون شکافها ودیوارهای نم کشده باغچه گذاشته اند ودر میان برگهای کاکتوس چشمم به گلی افتاد عجیب وغریب با رنگی غیر طبیعی نه سرخ نه صورتی نه نارنجی . دراین دیار غیر از کاکتوس ونخل وچند درخت سرو کاشتنی وزیتون چیزی نمیروید  گلی نیست گلهای نیز مانند غذاهای ما یخ زده درون کامیونها وارد میشوند بدون عطر وبدون روح .
گاهی دربعضی  جاها نیز میتوان چنارهای بلند ودرختان اوکالیپتوس را دید چمن ها همه مصنوعی اند وساحت خاک پر برکت چین !چیزی یا جایی وجود ندارد که آویزه دست من باشد کسی هم نیست تا غمهای درونیم را با اوتقسیم کنم مانند غم بزرگ امروز که درتنهایی گریستم .
نه ! هیچ چیز وهیچ کس نیست تا مرا بیاد روزهای گذشته بیاندازد  گذشته را فراموش کرده ام درمیان دیوارها نمناک ویخ بسته این سر زمین در بین نا مهربانیها وبی تفاوتی ها همه احساسات من تبدیل به اشک میشوند / این سر زمین من نیست / خاک من نیست هرچند خاک من نیز آلوده شده بخون بیگانگان .وخودیها  هیچ بویی نیست که مرا بیاد روزهای خوش بیاندازد تنها بوی ماهی سرخ کرده وسوخته ویا راگو !  زمان میگذرد وتاثیروجای پایش را در صورت وپیکر ما بجای میگذارد  این سر زمین که تنها مصرف کننده میباشد بتدریج روح انسانهارا می فرساید وانسانرا از پوسته جدا میسازد همه بی تفاوت ازکنار یکدیگر میگذرند  چشمان همه گویی از شیشه های رنگی ساخته شده است .
 نمیتوانم به درستی بگویم دراین گوشه دنیا  چه کار مهمی انجام داده ویا میدهم ! ( تنها بچه هارا بزرگ کرد م وآنهارا بخانه خودشان فرستادم)!
تنها به چند حروف بیمعنی چسپیده ام  همه هستی من درمییان مشتی زباله های بی مصرف و پیش پا افتاده خلاصه شده است  ودرمیان دیوارها نم کشیده  وکهنه این سر زمین مذهبی که حتی ایمان آنها نیز مانند دیوارهایشان نم کشیده  در حال فروریزی وسست وبی پایه است خودرا تنها میبابم .
دیگر نمیتوانم به نوع دیگر زندگی کنم دیگر راهی برایم نمانده وجایی نیست که به آنجا بگریزم سر زمیم  زیر دست غارتگران ودزدان ومتجاوزین وآدمکشان دارد جان میسپارد وسر زمینهای دیگر نیز درهمین راه روش راه میروند جنگی پنهانی ومرگی حاموش همه را تهدید میکند . 
من نمیتوانستم برای آنکه خودمرا ازدست ندهم بنوع دیگری برای یک بشقاب برنچ یا یک دامن اطلسی خودرا ودیگرانرا فریب بدهم  ویا بفروشم .
امروز چیز های زیادی دردرونم دارم  که نمیتوانم  آنهارا نابود سازم ایده آلها گم شده ورنج ها باقی مانده اند من همانم که بودم  به همان شکل  نیز خواهم مرد  چرا که سر نوشتم بدینگونه رقم خورده است  ودرخاتمه باز خودرا درغم  آن مردمی  که نمیشناسم اما غمشانرا احساس میکنم در اندوه بی پایان آنها شریکم . پایان 
ثریا / اسپانیا / 9/01/2020 میلادی !
.

چهارشنبه، دی ۱۸، ۱۳۹۸

اصالت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

در نمازم خم ابروی تو با یاد آد 
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد " حافظ شیرازی"

به پسرم گفتم :
شاید خانواه ما  بسیار قدیمی  ومحترم باشند اما  اصل ونصب ما دربرابر شجره نامه این " سگی" که بخانه آورده ای  اصلا وابدا ارزشی ندارد .
خوب خداوندا  - این را بدان که مانند گذشته از تو بیم وهراسی ندارم  - چقدر از مجازات تو درعاقبتم میترسیدم  در تمام طول زندگیم  به خاطر  همین ترس راه راست  را پیمودم  وزندگیم  را محدود کردم  اما این طاعت واطاعت  چه چیزی برایم به ارمغان آورد  ؟  غیر از آنکه  مرا ازتمام آرزوهایم  دور ساخت   هرکجا خانه ای بنا کردم  ویران شد به هرکه دلباختم شیطان شد . 
امروز دیگر از هیچ مجازاتی  از طرف تو نمیترسم  تو  مقصر اصلی هستی  من نمی فهمم  چگونه باید یک دژخیم را بپرستم   ؟ نه من دیگر نمیترسم  هرچه که باید مجازات شوم شده ام ودارم بار خوش دلی وخوش قلبی خودرا بردوش میکشم .
در کودکی  هیچ امید وآرزو ورویایی را در سر نپرورندام  وهیچ افسوس نمیخورم برای آنچه را که از دست دادم من فرصت نداشتم تا برای آینده نقشه بریزم .
چه فایده دارد انسان خانواده تشکیل دهد  وصاحب فرزندانی شود  ومیداند  که آنها به همان راهی  که مارفته ایم میروند وآنچه را که ما بر دوش کشیده ایم  آنها نیز بر دوش میکشند .
امروز - روز سختی را آغاز کردم روزی که شاید  هیچگاه آنرا فراموش نکنم  این خشونت واین درماندگی در خانواده ما گویا ارثی باشد  همه باهم غریبه ایم تنها وجه اشتراک ما همان زبان مادری است . 
امروز روح مادرم در دخترم زنده شد  چه اصراری دارند زنجیرزندگی  مرا دردست بگیرند  . اگر مرگ گمان میکند که او هر لحظه  رفتن مرا انتخاب خواهد کرد  سخت دراشتباه  است  من در همان موقع که خود انتخاب کرده ام  خواهم مرد  بی آنکه پای خودکشی درمیان باشد  این ارداده زنندگی است  که مرا  به پیش میراند  ومشگل نیست که به زندگیم خاتمه دهم .
آن خدا وند وآن تقدیری را که شما از آن نام  میبرید تنها یک رویاست  همه ما عادت کرده ایم که رویا پرست باشیم ودررویاها غرق شویم از متن زندگی غافلیم اما دست تقدیر مرا به میان زندگی فرستاد وگفت برو تا ببینم چه خواهی کرد ومن همه چیز را میان دستهای کوچکم فشردم هر شاخه هرزه ای را خود هرس کردم وهر تیغی را که میرفت تا چشمانم را نشانه بگیرد خود شکستم . اما خودمرا نشکستم خیلی ها میل داشتد که مرا بشکنند اما هنوز ایستاده ام  مانند همان درختان نارون باغ خانوادگیم .پایان 
یک  دلنوشته در روزی بسیار سخت وغمگین .
ثریا / 8 / ژانویه 2020 میلادی .