یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸

باز گشت به زندگی

« لب پرچین» ثریاایرانمنش . اسپانیا .
--------------------------------------------

هر دم ای دل سوی جانان میروی 
وز نظر ها سخت پنهان میروی 

در تمای مدت جدال بامرگ ، تو درکنارم بودی  به چهره ام مینگریستی موهایم را از روی چهره تب دارم کنار میزدی بوی تو در همه اطاق بیمارستان پیچیده بود بوی عشق ، ممنوم از عکس تازه ای که برایم فرستادی  او هم کنارم بود .
زمانیکه فرشتگان آبی پوش برای  معاینه  میامدند چشمانرا رویهم فشار میدادم وبتو میاندیشیدم  فشارم خوب بود ! لرزش قلبم خوب بود ِ زندگی درمن میجوشید ، 
 از بیرون وداستانهای  آن  بیخبر بودم در انتظار یک معجزه  بدون عمل بدون رفتن بسوی مرگ نشستم وتو معجزه کردی  این معجزه عشق بود که مرا بسوی خانه باز گردانید .

پدیده غریبی بود ناگهانی بود دکتری فورا تصمیم گرفت مر به اطاق عمل بکشاند وسپس منصرف شد دکتر دیگر نیز به دنبال او انصراف  واز عمل پشیمان شد ، چه معجزه ای اتفاق افتاده بود ؟  شبها ترا فرا میخواندم سایه ات رو ی پرده توری ولرزان اطاق میلرزید ترا میدیدم  خندان پیش میامدی  ومن آسوده خاطر میخوابیدم اما خواب بر همراهانم حرام شده بود ، سیزده روز در روی یک تختخواب بیهوده افنادم وبیهوده پرستاران از من پذیرایی میکردند همه مهربان بودندمرا مبوسیدند  عشق معجزه کرده بود ودرچشمانم میدرخشید تا جاییکه یکی از پرستاران گفت تو عشق میدهی بما وعشق میگیری ایکاش همه بیماران مانند تو بودند \انها از\انچه میان من تو بود بیخبر بودند \انها سایه ترا روی پرده نقره ای نمی دیدن وشبها ترا در کنار تختخوابم احساس نمیکردند نگاه من میدرخشید لبریز از عشق بود واز دنیای سیاست وکثافت بیرون بیخبر بودم  دلم برای گلدانهایم تنگ شده بود همان چند برگ سبزی که درگوشه اطاق بمن انرژی واکسیژن میرساندند . 
حال درکنار اطاقم هستند سبز وخرم . حال توانستم پس از سیزده روی یک دوش  بگیرم وسری باین  خلوتگه خصوصی خود بزنم وبا تو دردل بگویم .
نمیدانی چقدر از تو سپاسگذارم  توخود بیخبری ویا باخبری ومیدانی پنهانی وآشکاری در دل وبیرون  از خانه ای . أنچه میان من وتوست  بین ما دو نفر است یاهردو یکی  هستیم . 

گفتند مولانا حرام است مرد عشق وهستی نماد عشق ومن امروز همه از او کمک گرفتم .
جامه هاارا چاک کرده همچو ماه 
در پی آن خورشید رخشان میرو ی

ای نشسته با حریفان در زمین 
وز درون  با هفت کیوان میروی 

حال ما بنگر  ببر پیغام ما 
 چون به پیش تخت سلطان میروی 

همچو آبی  میروی در زیر کاه 
آب حیوانی وببستان میروی

چه کسانی باز گوش سپرده اند به این پندارها ؟ اینجا کسی را باکسی کاری نیست همه درکافه ها وبارها پلاسند وبیکار ومیخواره وبی تفاوت به زندگی .
حال من  ترا دراینجا ساخته ام روی یک پایه های سنگی و محکم واستوار . 
جایت محکم است . ث
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین « اسپانیا . یکشنبه  ۲۹ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی .




شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۸

زاد روز

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

امروز سالگرد  وزاد روز دختر عزیزم  اولین دخترم میباشد !  واین روز مصادف است با اولین دیدار پدرش که گمان میبردم ( به مردی  آزاده ووارسته ) دلسپره ام مردی تحصیل کره فرنگ اقتصاد دانی موفق و خانواده ای نسبتا خوب !  اما اشتباه کرده بودم با مردکی ضعیف پژمرده  رمیده  ومفلوک که همیشه میل داشت زیر سایه دیگری پنهان شود  ، اوف ، راستی این تویی ؟   اری خود منم  ، اورا دیگر بجا نمیاوردم  کس دیگری بود ِ  الان دیگر ترسی ندارم  نه از او ونه از اطرافیان نوکیسه اش  که هنوز واپس گرا وگوش بفرمان ملاهای بالای منبر بوده وهستند   وهر ماه وظیفه به ( قم ) صادر میشد !!! 
آخ ...چگونه خفه ام کرده بود  ، چقدر رنجم داد  به نظرم میامد درون تابوتی میخکوب شده ام ودیگر روی زندگی را نخواهم دید ، روح آزاد من ، قلب آزاد م  نیروی من  زیبایی من ، همه داشت برباد میرفت .
ااین پیکر امروز ازاد است ،  این پیکر را روزی نمیشناختم .
امروز در سایه مهر همین دختران وپسران زندگی را میگذرانم .  جرئت داشته باش ! اگر ترا میازارند حرف بزن ! پنهان مکن  ، جنگ کن ، مانند یک پرنده مردنی درون قفس نمیز ، در یک مبارزه بزرگ هیچگاه نه گرسنگی را درک خواهی کرد ونه برهنگی  را برایم مهم نبود ِ خانم فلانی باشم وچند کمر بسته داشته باشم نیمی جاسوسان خانگی  ،چقدر از خودت نا مطمئن بودی ! یا هنوز واپس مانده .

اکنون نفس میکشم  این تن ، این قلب  بمن شادی فراوانی عطا کرده است واز این بچه ها سپاسگذارم که مرا تنها نگذاشتند  وبه مال ومکنت او پشت کردند .
 من خوب آنها را نمیشناختم امروز میدانم که نیروی مرا درخود جذ ب کرده اند  زنانی بزرگ  مردانی بزرگتر ! 
نه ! آنهارا تقدیم وطن نخواهم کرد  آنها متعلق بخودشان میباشند  حتی بمن تعلق ندارند زنانم هرکدام مردانی هستند ومردانم هرکدام قهرمانانی نه از نوع پوشالی آن .

دیگر غروب زندگی من فرا رسیده است ، باید چراعی بیافروزم تا جلوی چشمانمرا ببینم  آنهارا درانتخاب دین ومذهب وهمسر آزاد گذاشتم آنها انتخابشان عالی بود ، مذهب انسانیت وشرف انسانی را انتخاب کردند  .
دخترم ، زاد رو تولدت را بتو نبریک میگویم شاید امروز روز سرنوشت بود که درب خانه را کوبید ، امروز تو نیز یک مادر نمونه هستی وباعث افتخار من وهمه فامیل. 
تولدت مبارک . ثریا 
پایان 
چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۳ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی .
ثریا . ایرانمنش . اسپانیا .

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۸

روز بی مرگی

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
 بالزاک میگوید ؛
«دردهای حقیقی به ظاهر آرامنند  ودر بستر عمیقی که برای خود درست کرده اند ،  گویی بخواب رفته اند  ولی همچنان روح را  میخراشند ومیبرند «

زندگی تعهدی بما ندارد  اما باید خودرا متعهد کرده ایم که تا پایان عمر آنرا تحمل کنیم . زنج ببریم  درد بکشیم وزیر بار حقارتهای احمقانه خورد شویم وهمچنان به راه خودادامه دهیم.

شب گذشته  اورا پیدا کردم انرژی مثبتی بمن میدهد  حال سعی دارم که به زندگی میخکوب شوم  وبرایش همان آهنگ دلپذیر را بخوانم .  گاهی فکر میکنم  همه چیز را از سر گرفتن  چقدر خسته کننده  وآزار دهنده میباشد اما باید برای دیگران زنده ماند
امروز سر وکار ما با انسانهای شریفی نیست بلکه با مشتی  بی فرهنگ  وتازه به نوا رسیده  که افق فکریشان از حد تیر چراغ جلوی خانه شان فرا تر نمیرود  .
سعی کردم خودرا در یک انزوای عمیقی پتنهان کنم  نمیدانستم چگونه باید با اویگانگی را آغاز کنم  سلام وصبح بخیر وشب بخیر .  کناه منحصر باو نبود گناه  منهم بود .
در شهری زندگی میکنم که افق فکری آنها از چهار دیواری  اطاقشان بیرون نمیرود  هنوز خانوادههای کهن سال فخر میفروشند ونوچه هایشان بر سر ملت سوارند هنوز کبابهای خاطراتشان لبریز از عشق وشیدای ومواد والکل  جز بهترین وپر فروشترین کتابها درقفسه ها جای دارند  زبان من گویا نیست سخت است ترجمه اش گران تمام میشود .!!!
انسانهای بدبختی که میل دارند مانند اربابانشان درآن سوی قاره لباس بپوشند وزندگی کنند  اما همان لهجه ولایتی وقومی خودرا نیز حفظ نمایند زبانشانرا نیز رها نمیکنند. 
مردان هرروز تمیز وآراسته به سر کار میروندزنانشان به خانه داری وخمیر های پف کرده درون فر بخود میبالند  ویا به هنرهای دستی شان  برای دخترانشان همیشه باید مردی صاحب نام وصاحب مال پیدا کنند وبرای پسرانشان نیز زنی با کلی جهیزیه نقد وآماده وارد شود . اما  برای تر تیب دادن کلکسیون اثاثیه بی مصرف  کلی فعالیت میکنند وخرج میکنند  اطاقهایشان به یک انبار اشیاه بی مصرف بیشتر شبیه است تا یک اطاق خواب ساده وراحت  همه صاحب یک کلکسیون میباشند .

همه به دستورهای مذهبی عمل میکندد  ودر آن پرده یکنواختی  مذهبی واخلاق  خودرا پوشانده اند  همه ایمان دارند حتی شکی هم به دل راه نمیدهند  اما هر کسی بخود حق میدهد که به اطاق دیگری نگاه کرده ویا وجدان دیگری را ارزیابی  نماید  .
چندان همدری انسان دوستانه ای  ندارند بیشتر تظاهر است تا واقعیت  وپاکی قلبهایشان اغلب فاجعه آمیز  است .
هفته گذشته دو دکتررا دیدم یکی بنظرم جلادی آمد قسی القلب که برایش  مهم کارش بود دیگر ی بنظرم فرشته  ای آمد که با زبان نرم و شیرینش مرا راهی اطاق عمل میکند . برایشان  مهم نیست هفته است غذا نخورده ام وحتی ویتامین در بدنم نیست  آنها باید به وظیفه انسانی ! حود عمل کنند .
حال با‌امدن دوباره او یک انرژی تازه کرفته ام صدایش را باخودم همه جا میبرم برایم آرامش بخش است .
دیگر کاری به آنسوی جهان ندارم / 
پایان   / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /۱۳ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی .

برای من گریه مکن

برای منن گریه مکن   ’سر زمینم
منهم برای تو. نخواهم .گریست 

ده ساله بودم مورد ضربت مردان  تو قرار گرفتم 
بیست ساله بودم فکر فرار در مغزم قوت گرفت 

نه !سر زمین زیبایم  
زیباییهای ترا همچنان درسینه محفوظ دارم 
اما نمیتوانم منکر چهره زشت امروز تو باشم 

برای من گریه مکن سرزمینم
منهم برای تو نخواهم گریست

من برایت درختانی کاشتم  نهالانی 
همه سبز وخرم وسلامت
اما زیر آفتاب داغ غربت 
همه پژمرده شدیم 

مردانت خشن 
مردانت وحشی 
مردانت ریا کار 
وآخرین شاهبانو  زنی فریب کار 
قدرت داشتن در  فرا سوی تو 
دیگر افتخار نیست

برای من گریه مکن 
من برای درختن ایستادهام خواهم گریست
نه برای تو ومردان وحشتناک
خدا حافظ 
سرزمین محبوب من 
خدا حافظ کودکی گم شده ام

 پایان 
جمعه ۱۳ س تامبر۲۰۱۹میلادی
ثریا ایرانمنش 
 اسپانیا

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۸

روی پوست شهر

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
----------------------------------------------
دانی که نو بهار جوانی چسان گذشت ؟
زود ! آنچنان گذشت که تیر از کمان گذشت 

نیمی به راه عشق وجوای  تمام شد 
نیم دگر  بغلفت و خواب گران گذشت 

صد آفرین  بهمت مرغی شکسته بال 
کز خویش  بدر شد و از آشیان گذشت 

من به دنبال شنوندگان وخوانند گان حقیقی خویشم  آنان که هنوز هیجانی  در وجودشان هست وهنوز هنری واندیشه ای  در کنج سینه پنهان دارند .

من با روحی دوشیزه وارد وجوان مینویسم  آنچه را که احساس میکنم  بطرز موهومی از این جهان بیرونم  دیگر نه بسوی مردم نه به توده آنها نمی اندیشم  خاطرات زمان کودکی ونوجوانی را درون یک صندوق پنهان کردم تا دیگر آنها نبینم .
حال مینشینم به فلسفه بافی بازاریابان گوش فرا میدهم ( درآخرین لحظه ) خیال میکنی چیزی  دستگیرت شده اما تازه نقش بنگاههای توریستی ومعاملات هتلها ورستورانها در کشورهای مختلف یک بازاریابی ویک تجارت بی ضرر بدون مالیات .
خوب تماشا گرانی نیز هستند که دل باین فلسفه بافیها میدهند وچهل واندی سال است که ما دریک قایق شکسته  با پاروهای بدون دسته دور خود میچرخیم .

آهی سوزناک !!! وای دل در گرو وطن دارم ! نقشهایی که برازنده هنرپیشگاه روی صحنه میباشد  من به تماشای کسانی مینشیم گه گول میخورند ویا گول میزنند  ومانند راهزنان در حین عمل مشغول چپاول  اشخاص هستند برای یک کلمه سکه میخواهند .
گوسفندانی هم هستند که به راحتی میتوان پشم آنهاراچید .
برای ذائقه های لطیف الفاظی نمانده  سخنان لطیفی نیز نیست  برای کامهای تشنه وشکمهای گرسنه اما  غذا زیاد است  .
برای اولین بار که دریک کانون فرهنگی  کمی از انهارا چشیدم  چندان به مذاقم خوش نیامد  اشتهای زیادی نداشتم تا خودم را به جلو بیاندازم وسینه سپر کنم  خودم را کنار کشیدم رابطه ها مشغول کار بودند که ضابطه هار ا تشکیل میدادند . حرف راست من خریدار نداشت .
بنا براین لقمه هارا بالا آوردم  دلم از پستی و شعور این آدمها بهم میخورد  این معجون قوام نیافته این رشته دراز که یک سرش درون میدان جیم الف بود ونخ دیگرش درون عربستان تنها چند خط شعر زیور بستان کرده بودند ! نادرستی  ورفتار  آنها مرا به وحشت انداخت .

در خانقاه شب احیاء شیون میکردند وگریه میکردند اما چشمانشان از سفره پهن شده حلوا ومخلفات برداشته نمیشد وسر شام آنچنان دو دستی لقمه هارا به دورن میفرستادند گویی صد ساله گرسنه اند وسپس تابه ای نیر برای بردن ناهار فردایشان باضافه دخترک شوخ وشنگ وملوسی را برای دسر همان شب .
 از نبود راستی ودرستی درمیان این مردم شکفت زده وحالم بهم میخورد .
به پناهگاه خودم برگشتم  ونشستم با کلمات به گفتگو حال میدانستم که خودم هستم نقشی در ویرانی ها نداشتم درمیان خوانندگانم دوستانی یافتم به بعضی ها دلستگی پیدا کردم  در میان آنها مردی بود  باریک اندیش  در کار تخیل شهوت رانی  وناهنجاری  پاکیزه نبود  مانند یک الکل تقلبی مرا به نشئه وسوسه و به مسمومیت کشاند  تجملات را دوست میداشت  در فکر تحریکات جنسی وتخیل های من بود اورا به دوردستها فرستادم به همانجای که تعلق داشت  گذاشتم با کامجوییها وشهوت رانیهای بیحسابش صاحب ‌آن ( پالتوی ) گران قیمت شود !.

 من به پاکیزگی روح واندیشه میاندیشیدم  به دنبال دوستی بودم نه معشوقی  معشوق زیا د است دوست نایاب است. من سلامت اندیشه داشتم وسلامت  عقل وروح . 
حال دراین شهر بی پرنسیب درمیان آمهای نا شناخته در این سر بالاییها به تنهایی دردهارا حمل میکنم وبا خود به زیر پوشت شب میبرم و سپس آنها را  به درون فاضل آبها میریزم  هرشب در یک هذیان میخوابم وهر صبح با یک انرژی تازه بیدار میشوم شاید  همین نوشتن مرا بخود مشغول کرده است وداستانهایی که دورن سینه ام انباشته ام .

افسرده ای که تازه گلی  را از دست داد 
داند  چه ها به بلب بی خانمان گذشت 

بنگر شمع عشق که در اشک وآه  او 
پروانه بال .پر زد و آتش بجان گذشت .......« مشفق همدانی » 
-----
 این نوشته را به روان پاک |مسعود صدر |هدیه میکنم  که جانش ومالش را درعشق وطن از دست دادوامروز شارلاتانها از عکس ونام او برای پر شدن برنامه هایشان استفاده میکنند . روانش شاد
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا ۹/۹/ ۲۰۱۹ میلادی ( نمره ۹ عداد شانس است )!!

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۸

عطر کهنسال

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
--------------------------------------------

خوب از این وضع معلوم است که حال چندان درسیتی ندارم تب های پشت سرهم وضعف عمومی وغیره باز هم به نجات جان خود برمیخیزم  ، برای کدام دنیا ؟ برای  آنهاییکه درکنارم ایستاده اند واشک میریزند باید بمانی باقی بمانی ،  من بی آنکه بتوانم احساس خودرا تحمیل کنم ویا تجزیه  عطر این عشق را به سینه میفرستم  این عطر کهن سال را که درسینه این موجودات کوچک دفن کرده ام  از آن تمدنی که درآن رشد کرده بودم حال دراین دنیای جدید واین تمدن ظاهری میبینم همه جا دنیا یکی است همه دریک حالت خشونت ووحشی گری بسر میبرند دریک درهم برهمی ، دریک بی اعتنایی وبی خودی  این سر زمین کهن چند قرن ساله کم کم دارد فرو میریزد  همه چیز سطحی وبی پایه است  رفتار آدمها همان است ک امروز در سر زمین خودم میبینم تنها آن صورتک مسخره را ندارند  عده ای حتی پایین تر از مردم ما میباشند  عطر زیبایی از میان برخاسته  چیزهای زیادی  از این دنیا گم شده  مثلا دیگر یک لفظ ملایم وبا ادب را نخواهی دید که باتو سخن بگوید  نرمی درکردار ورفتار هیچکس دیده نمیشود هرچه هست خشونت است ، هرچه هست مقوایی ودروغ است ،  همه به یکدیگر بگونه ای شکاک  مینگرند ، همه ازهم واهمه دارند ،  هرچه هست زشت وزمخت است دیگر اثری از آن موسیقی وعطر ملایم کتابهای نیست .تنها عده ای روشنفکر نما با عینکهای پنسی خود درتالارها نشسته اند ومردمرا معاینه میکنند ! روزی همه انسان  بودند وامروز .....؟
.
چه نمای زیبایی بود در جلوی چشمان من در آن روزها  امروز همه چیز واقعیت خودرا ازدست داده است  درزیر همان چتر  اما بگونه ای دیگر  هنوز عده ای درمحافل اعیانی بخود فروشی مشغولند وعده ای تماشاچی  خیلی ها سست وبیحالی را پیشه کرده زیر آفتاب پاییزی لم داده اند . 

اینها همه از همه عقیده ها بری هستند  با هوسبازی کاری را انجام میدهند وسپس سر جای اولشان برمیگردند دیگر در میان آنها یک سر شت دلفریب نیست که بوی عطر  آن برجان تو بنشیند  ازآن \چهره های زیبای اشرافی که روز ی در میدانهای شهرهای قدیمی میدید ی خبری نیست همه چیز یک شکل زمخت وزشتی را بخود گرفته است همه بیهوده بزرگ شده اند  ، شاید من درهمان کابوس سفرهای گالیور محبوسم ! حال به سر زمنی غولها سفر کرده ام ؟! .
آسوده زیستن ، این آرزوی همه انسانهاست  حتی نیرومند ترین آدمها  کسانی که فعالیتهای سیاسی دارند ویا  دهکده ی را رهبری میکنند  حال فلان نیمه دست آفرین ماکیاولی  فروانرواست  کسیکه قلبش باندازه  مغزش عاری  از شعور فکری  ویا دلی روشن باشد . دیگر کمتر دل وجرائت در سینه ها دیده میشود تنها دود باروت ولوله تفنگ و شاخه بمب است که حرف میزند جاه طلبی بی حسابی همهرا دربر گرفته است .
من راه خودرا گم نکرده ام  همچنان خرامان پیش میروم  اما فراموش کرده ام که دنیای من کجا بود وکی بود چه بود حال بی تفاوت راه میروم  کناره گیری بهترین است در همین کناره گیری ها به گردش میروم  زیر ان جاذبه دروغین راه میروم  دیگر به روشنایی باغهای معلق نمی اندیشم  همچنان به آفتاب داغ وق زده که  هر صبح از پنجهره اطاقم به درون میتابد مینگرم  سالهاست رطوبت  بارانرا احساس نکرده ام  اما باید  شال خودرا محکم بر پپکرم بپچیم .
قوم بنی اسراپپیل  از ماموریت خود بخوبی  پیروی کرده وآنرا حمایت ونگهداری میکنند  وآن اینکه دربین سایر نژادها  همچنان  بیگانه ای باقی بمانند  همه چیز را درمیان دستهایشان دارند ملتی که در سرتا سر عالم  تنها خودش را میشناسد  درعین حال سد های معنویت بشریت را درهم میکوبند  تا میدانرا برای خود باز تر کنند در تکنو لوژیها از همه دنیا پیشرفته ترند وهمه رسانه را دردست دارند همه جا دیده میشوند وبه همین شیوه بانکداری وبهره برداری وبیمه ها را دراختیار دارند  آنها خواه ناخواه 
 آینده جهان هستی را پایه میگذارند  ما تنها حرف میزنیم در عمل بیحا ل وبی رمقیم همه سخن رانان خوبی هستیم چه شیوار وپربار سخن میرانیم چه گویا مینویسیم ! .
خوب من کم کم پیر میشوم  دیگر کسی را گاز نمیگیرم دندانهایم ریخته وخودم افسرده شده ام  دیگر میلی ندارم به دیدار هنرپیشه های روی صحنه زندگی بروم  اندیشه را برگزیده ام درخیالم عاشقم ، درخیالم فارغم ودرخیالم با کسی حرف میزنم  که اورا نمیشناسم .
دنیا با من بازی بیرحمانه ای را به آخر میرساند طنز شومی بود . ث 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی و