یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۷

آفتاب

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !



روزی گذشت  پادشهی  از گذر گهی 
فریاد شوق بر سر هر کوی وبام برخاست

پرسید  زان میانه یکی کودکی یتیم 
کاین تابناک چیست  که بر تاج پادشاه ست 

آن یک جواب  دار  چه دانیم  ما که چیست 
پیداست آنقدر  که متاعی گرانبهاست 

نزدیک  رفت پیر زنی  کوژ پشت و گفت !
این اشک  دیده  من و خون دل شماست.......شادروان پروین اعتصامی -

سر انجام با فشار سایت اسکای که تمام هفته صفحات خود را باین روز با شکوه  اختصاص  داده بود ، چند عکس از مراسم عروسی را دیدم آنهم صرفا بخاطر » دیانا « زنی که بیگناه بقتل رسید وحال در آسمانها روحش شاد است که پسران  عزیزش  پس از آنهمه رنج و سکوت سر انجام زن دلخواه خود را انتخاب کردند .
میهمانان عالیقدر ( گلو بالیست ) همه جمع بودند وکلاه های  با شکوه  بانوان هرکدام بشکل دایره ونزدیک گوششان قرار داشت بجای آنکه  روی فرق سرشان باشد ! وسر کار خانم اپرا ونفوری نیز  درصدر میهمانان عالیقدر بودند !  واز همه مهمتر درهمان حال  زنان ودختران وپسران با بلوز  نارنجی که روی آن نوشته شده بود " گلوو بال"  درحال دویدن بودند  دوی مارتون که خوب دختر منهم یکی از آنها بود بخیال آنکه میرود تا برای  بچه ای بدبخت افریقایی آب سالم تهیه کند! 

چه کسی  آب را از آنها گرفت ؟ وچه  کسی جنگلهایشان  را بشکل بیابان در آورد و خشکسالی و قحطی و گرسنگی را برای آن سر زمین به ارمغان برد ؟ درفیلم رویای افریقا  این حکایت نشان داده شده است ، هلندی ها یکسو ، فرانسوی ها سوی دیگر ، انگلیسیها اربا ب ودانمارکی در سوی دیگر ، آن منطقه را تحت استیلای خود درآورده  وهرکدام برای خود یک امپراطوری ایجاد کرده بودند وسیاهان بومی بدبخت نقش خدمه را بازی میکردند واین جهان آینده است ، اما آن روز آین ما هستیم واین باز ماندگانمان  ما که باید نقش خدمه وبرده را بازی کنیم  اگر آنچنان  ثروتی  گرد نیاورد ه تا خودرا از دیوار بلند ( گلوبالیستها ) بالا بکشیم .

شب گذشته از فشار دما وگرما  داشتم خفه میشدم وامروز صبح  خورشید درست به رنگ خون قرمر  درآسمان دیده میشد  نتوانستم عکس درستی  ازآن بگیرم ورنگ آنرا  نشان بدهم یک قرص بزرگ قرمز خونین .

حال دراین فکرم چگونه میشود رفت    وآن ثروت را به دست آورد  ارزش زندگی امروز ما چیست ؟  تنها یک پاسخ ، خوب جنگی درراه هست وتغییر رژیم ایران  جنگ تنها چیزی است که میتوان درخلال آن ثروتمند شد  آمال وحرص وعشق  و فعا لیتهای  آنچنانی  حال نمیدانم آیا هنوز قانونی  در دستور کار  آن بزرگان قرار دارد  وتفکری در شعورشان هست  تا دست از جنگ بر دارند  ومردم را رها کنند ، سر زمینهارا آزاد بگذارند  ، 

 شب گذشته ضربان قلب من  بالا بود زیر بار انبوهی از وهم وهمچنان سر گردانی دنیارا  دنبال میکردم .
  ما  درحال حاضر  درسر زمین گل وبلبل که امروز سر زمین بمب ومل شده است ، برای زندانی کردن آدمها دلایل خودمان را داریم برای آنکه بیمار است ونمیتواند روزه بگیرد هفتاد ضربه شلاق هشت ماه زندان ، برای آنکه فیلمی ساخته برای ابد درخانه اش زندانی ، برای آنکه مانند من فضول  شهر است همه عمرش در زندان انفرادی !  وبه هنگام اعیاد وجشنها برایشان گل وکادو میبریم واز انها دلجویی میکنیم تنها یک روز  بعضی از آنها هدایای را بصورتمان پرتاب میکنند ( مانند گذشته ! ) میل ندارند غذا  مشکوک بخورند ؟!  ودراین زمان من نمیتوانم و قادر نیستم که احساسات خود را کنترل کنم .
.
بهر روی من دلایل خودم را دارم  روزه ونماز نمیتواند مرا به ان خدایی که آنها ساخته اند ولباس بر تنش کرده شمشیری دولبه به دست او داده اند ، نزدیک کند  خدای من صدایش از کوه سینا  واز درون  کتب مقدس بیرون نمی آید  خدای من عصاره عشق است  ونماد زیبایی  خدای من درمن ساکن است  در هریک ازما  او ایدی وهمیشگی است  من درانتظار سلطنت بهشت ویا آسمانها نیستم  که مارا با آن آبستن کرده اند !  شمع هارا روشن کن وبگذار همه با  هم بخوانیم برای بهبود دنیای آینده نه فریب ، دنیا چگونه میتواند در یک نظم ودریک فضا جمع شود هرکسی برای عقیده خودوسر زمین خود واجدادش وخاطراتش  احترام وارزش قائل است وشما  با پولهای کثیفتان میخواهید به زور دنیارا مانند اروپا یکی کنید ؟ نه ، امکان ندارد مگر به زور اسلحه واز بین بردن خیلی ها که از سالهای پیش شروع شده است ، نظم نوین جهانی !  وطن پرستی ودلبستگی به آب وخاک  مطرود وبرای همیشه بخاک سپرده خواهد شد دنیای خاطرات بد وخوب گذشته تمام خواهد شد رباطها برایمان کار خواهند کرد وما تنها باید با گیلاسی از شراب گاز دار سفید درون یک صندلی سفید میان کچ بری های سفید بنشیینم واآبهای گل آلود ومتعفن  اقیانوسهارا تماشا کنیم وشبهایمان را  با باز ی پوکر و........بگذرانیم .ث
پایان 
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم 
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد ......حافظ
ثریا ایرانمنش  »لب پرچین « / اسپانیا / 20/ 05/ 2016 میلادی برابر با 30 اردیبهشت 1397 خورشیدی /..



شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۷

آزادی انسان

ثریا / اسپانیا » لب پرچین «
------------------------
 اول خیال کردم یک شوخی است ، از همان شوخی ها وطنز هایی که ایرانیان همیشه در چنته دارند اما با دیدن عکسها وگفتار ها فهمیدم که خیز ، ابد ا شوخی نیست بلکه حقیقت دارد و ایران چه خاک بر سر وبیچاره شده که چنین رهبر الاغی بر آن حاکم است !  به خلبان هواپیما ایراد گرفته چرا خلبان هنگامیکه وارد جو هوای یک کشور خارجی میشود با زبان انگلیسی تکلم میکند ؟؟؟ یعنی  حتی یک دهاتی  درته اوزگول آباد هم این حرف را نخواهد زد  ،  بیچاره  تو که همه عمرت صرف پایین تنه خود ودیگران  بوده وتنها راهبری که  داشتی یک دوچرخه  زوار دررفته  بود ،
 برای روضه خوانی پنج تومانی  وذکر مصیبتهای نا مفهوم  دروغین ، حال برجای بزرگان تکیه زده ای حد اقل چند کتاب وروزی  نامه بخوان اگر دردسترس توهست . این یک قانون بین المللی است حتی برای میهمانداری درون  هواپیما خدمه باید انگیسی را حد اقل بدانند  خوب تو بگو هنگامیکه هواپیمای ایران ایر وارد جو وفضای  اسکاندیناوی میشود با چه زبانی با  مرکز وبرج راهنمایی حرف بزند ،  خوب آنها باید میامدند درایران وزیان ترا فرا میگرفتند آنهم از نوع بول وغایت وطهارت ودخول واجابت مزاج . نه؟.

مردم میخواهند آزاد باشند   درخوردن ، درآشامیدن تو حتی نوشیدن وخوردن آنهارا در دست کنترل داری وسربازان همیشه درصنه با مشت ولگد بجان مردمی میافتند که ساعتی میل دارند برون از خانه غذایی صرف کنند ، آنها حتی اجازه دارند غذاها بو بکشند مبدا درونشان چیزی باشد که با اسلام تو مغایرت دارد مثلا یک تکه ژامبون ؟!

مردم باید در اظهار عقیده خود ازاد باشند  میل ندارند همیشه خودرا در زندان احساس کنند  و مرتب تهدید شوند  و همیشه این عقده را در دل بپرورانند که آزاد نیستند بخاطر  همین هم هست هنگامیکه خارج میشوند افسار پاره میکنند وعریان جلوی دوربینها می ایستند .

تو کسی نیستی که برای یک ملت تکلیف معین  کنی ،  وهمه عمر آن ملت در هراس و ترس بگذرد .  و سر انجام وحشت از مرگ .
عوام فریبی هم حد و نهایتی دارد .
بقول " رومن رولان : بزرگوار زبان را  برای این به بشر نداده اند  که آنچه فکر میکند بگوید ور نه جایی دیگر برای اخلاق باقی نمی ماند .
تو در تمام آنچه که دراطرافت هست تنها جنبه های زشت آنرا میبینی  جز شر وزشتی ونکبت  چیزی نمیبینی زیبایی را احساس نمیکنی ظاهرا شعر را میشناسی آنهم زمانیکه تنها در وصف محاسن تو باشد  ویا در شهودات .

در گذشته بودند آنسانهایی که دردهایشانرا  در جنبه های مضحک وخنده دار بیان میداشتند  کمی لبخند بر لبان مرده مردمان همیشه درخاک می نشاند امروز از آنها هم خبری نیست دهان همه قفل شده است .
آنهاییکه بتوانند همه چیز را بفهمند ویا درک کنند  ، نه خبری نیست .
در زمان گذشته زمانیکه حزب توده شکل گرفت ، بهترین  ونخبه ترین  انسانها را به حزب دعوت کرد وسپس شروع به عضو گیری نمود دیگر برایش مهم نبود چه کسانی وارد این حزب میشوند ، دراین بین توده ا یها ی( نفتی ) وارد شدند آنهاییکه از قبل ارباب بزرگ و دولت فخیمه تغذیه میشدند ، در آن حز ب  میبایست  کتابهای بزرگ وقطوری را خواندو بیشتر آنهارا از حفظ کرد وهر دسته برای خود معلمی داشت ، بنیاد  گذار  جوانان حزب توده دردست مهندس ثروت شر مینی بود که هفت زبان را بطور کامل میدانست ، حرف میزد ترجمه میکرد ومیخواند ، انرا ازهم پاشیدند چرا که عده ا ی خلقی  میل داشتند تنها به خلق !!! بیاندیشند !! یعنی به جیب خودشان  سپس انشعاب ها صورت گرفت اما همچنان نام حزب توده را بر دوش میکشیدند وزیر لوای آن به کار های غیر اخلاقی خود ادامه میدادند نمونه های بسیاری را  من هم دیده وهم شناختم
از میان اینها ناگهان مردی مذهبی مکلا برخاست ومشتی چرند را سر هم کرد وحزب جدایی را به وجود آورد بنام مجاهدین خلق ! تلفیقی از سرخ وسیاه !! مارکسیت اسلامی !!
امروز هیچکدام از ان مردان بزرگ زنده نیستند تنها یکی درگوشه ای نشسته ومن هرصبح به داستانهای او گوش میدهم ودلم میسوزد که چنین  بزرگانی در چه وضعیتی باید بسر برند وچه احمق هایی باید سوار مردم باشند ، مهندس شرمینی  به اعدام محکوم وسپس به حبس ابد وسر انجام به پانزده سال محکوم شد اما دراین میان تنها ( شاه ) بود محمد رضا شاه بود که از کشتن او و محمودیان ولاشایی جلوگیری کرد وگفت بجای کشتن آنها از شعور ومغز آنها استفاده کنید ، برای ساختار  وزیر بنای فردای ایران ! اما بعضی از آنها با کمک جناب ریاست  رادیو و تلویزیون زیر پای شاه را خالی کردند البته کمک های  خارجی نیز بی اثر نبود.

امروز نمیدانم  مهندس شرمینی زنده است تنهامیدانم مدتی درزندان بود وسپس دچار آلزایمر شد وچه خوب دیگر اینهارا نه دید ونه فهمید . شاعرانی به حزب پیوستند که تنها چند خط شعر از شاعران امریکای جنوبی را ترجمه کرده بنام خودشان به چاپ رساندند ونویسندگانی که ابدا |هر | را از بب تشخیص نمیدادند  تنها کتاب کلیات ( مارکس ) را ریز بغل گرفته بودندوباد در گلو انداخته بر ضد پادشاه برخاستند.

بزرگان  وپایه گذاران آن حزب تا آخر به عقیده  وایده خود پای بند  ووفادار بودند نوشته هایشان مانند  چییدن مرواریدی ترا به دنبال خو د میکشید ناگهان مردکی جلنبر از خانواده  همان ملا های جیره خوار   مانند جلال آل احمد از میان برخاست وآن کتابهای بچگانه را نوشت مردم هنوز آنچنان تحصیلا تشان  بالان بود و چندان شعوری نیافته بودند وسر انجام برادر بزرگ پشت سر بعضی ها را  خالی کرد وآنها  بهم نوشتند که " » ما را فریب دادند ، ما فریب خوردیم
« این جناب خاکم نیز خود را وابسته به آن حزب میدانست اما تنها درهمان حوزه پایین تنه نه بیشتر .

امروز در آن سر زمین غیر از نفرت ، بیزاری ،  و خوی انتقام گیری چیزی حاکم نیست  دروغ و عوام فریبی  جزیی اززندگی مردم شده است  خواه سیاستمدار وخواه یک فروشنده دست د.وم باشد  تعدی به حقوق زنان  ومردان ، امری عادی وطبیعی است .

اهای آقایان محترم ،  سیاستمداران شما  حق ندارید   شیوع فکر  باطل  واحسا س غلط خودرا  ماخد قرار داده و مردم را و دار نمایید تا از آن پیروی کنند .
آه تنها  آرزویم این است که دیگر در تمام باقیمانده عمرم چشمم به یک عالم روحانی نیفتد نه آخوند وملا ونه کشیش وکاردینال ! به همان آتش هندو خواهم سوخت / پایان 
شنبه / 19 می 2018 میلادی / 29 آردیبهشت 1397 خورشیدی
 ثریا / اسپانیا .

آی ، عشق

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !

عزیز ، اگر از حال من باز پرسی
به جز این چه گوییم که ویران ترینم

از این پس  نیارم ستودن آن خدارا 
که دین فتنه انگیخت در سر زمینم ........» نادر نادر پور ، زنده نام >

نمیدانستم که ماه رمضان فرا رسیده ، روز گذشته صدای ملکوتی  شجریان به همراه  ربنا ومثنوی او مرا وادار کرد که سری به دنیای گوگل بزنم وببینم چه تاریخی است  همه چیز از روی تابلتهای  من پاک شده ، غیر از " اسکای : آنهم مرتب در خبرهایش  به دنبال عروس تازه دربار  یونایتت  کینگ دام ! است ،  تعجب میکنم اسکای بی بی سکینه نبود .
بهر روی  شب از نیمه گذشته سر وصدای  جا بجا شدن صندلیهای  رستوران  آنسوی  خیابان مرا بیدار کرد وگرمای درون که معلوم میکند  بیرون خنک است ، نوشتم بر تکه کاغذی :
درود بر تو ای عشق ، صدایم کن ، ای عشق 
دستهایت  را میبوسم ؛ ای عشق 
 قلبم  درون سینه ام در تلاش است 
 همانند یک طوفان  ،
 درود  بر تو ای عشق  
خفته ها را بیدار کن ، بوی مرا به آن سو ببر
صدایم کن ، ای عشق  گه ترا ستایش میکنم  ، ترا میپرستم 
دستهایت را میبوسم 
و درمیان سینه ام میفشارم 
صدایم کن  ای همیشه زنده در دل من 
شراب تلخ را در کام تشنه ام بریز 
 تا دوباره در آغوش تو بخواب روم  ، ای عشق
-------
 بار ها وبارها  داستان فاوست  " گوته " را خوانده ام اما نیمه کاره آنرا رها کرده ام ، چرا که دراطرا ف خود همان فاوست هوس ران  را دیده ومیبینم ، کامجویی آنهارا ، بردن مال دیگران را و کشتن روح  سایرین را ، من فاوست را با تمام موجودیش درکنارم داشتم ، با او زندگی کردم ، او که به تمام معنا روحش را به شیطان فروخته بود وشیطان اربا ب وفرمانده او بود .

کامجویی ها وشهوت طلبی هایش را چه با محارم وچه با غیر دیده ام ، چشمان بی رمق که درآنها هیچ چیز دیده نمیشد مانند دوچشم مرده  درحلقه میچرخید وگاهی شعله غضب از آنها برمیخاست  ، دیده ام ، او که به هیچکس وهیچ چیز رحم نمیکرد تنها دربغل یک شیطانه با پای چوبی راحت بود سرش را میان دوپستان بزرگ او میگذاشت  واشک میریخت ، 
هنگامی که  وارد دنیا " فاوست " میشوم گویی او را با تمام وجودش لمس کرده ومیشناسم با او زیسته ام با او غذا خورده ام وپنهانی گریسته ام تا اشکهای مرا نبیند ومرا عاجز نخواند .
او مال فراوانی را گرد آورد ( چگونه) ؟ نمیدانم وبا قدرت آن مال بر اسب مراد سوار شد وهر کاری که دلش خواست کرد وهر چه دروغ بود گفت وهرکجا که میل داشت رفت وبا هرکه دلش خواست خوابید برایش مهم نبود زنی شوهر دار است یا بیوه ویا دختری باکره ، ویا خدمتکار خانه ! بعد هم هیچ مکافاتی ندید ؟! چون جهنمی نبود او دربهشت خود سیر میکرد .

وامروز نیز در آن سر زمین هزاران فاوست را میبینم با شکلهای عجیب وغریب وشیطانی آنها نیز دست کمی از فاوست قصه ما نداشته  وندارند .

امروز در جهان چیزهایی وجود دارند  که با پول  قابل خرید نیستند  ونزد انسان واقعی ارزشمند میباشند  اما در میان این مردم  دیگر آن چیز ها 
چنان رشد کرده اند  که درطول زمان این کشور نسبتا پاک ونجیب  اعتبار  خودرا ازدست داده است . یک انسان واقعی  ، یک شاعر  ، یک معلم یا فیلسوف  هیچ لزومی ندارد  که ثروتمند باشد وبا لباسهای شیک در جامعه بدرخشد  او بخاطز انچه که هست  ستوده میشود  واین رفتاری است که کشورهای ثروتمند و وملتهای قدرتمند در برابر سر زمین ما پیش گرفته اند .

آنها در برابر فقر جامعه شانه های خود را بالا میاندازند  ودر برابر  رفتار ناشیانه و دور از نجابت  دیگران   کسانی را بت میسازند  .
امروز دنیا خیلی تغیر کرده است  اما تغییر شکل انسانها به سختی صورت میگیرد  . تنها صدا هایی غریب بلند شدند وغارتها شکل گرفتند  وسر زمین ما  همچنان درخیال پردازیهای خود  درکنار ( برادر بزرگ )  برای غارت بقیه اموال  وجاهای ناشناخته  حمله میکنند .
دریغ از مردانی که هفتا د یا هشتاد سال برای زنده ماند فرهنگ وجلو رفتن آن مملکت  جنگیدند ، به زندان رفتند شکنجه ها شدند ، عده ای نا امید 
 درگوشه ای افتادند وعده ای از میان رفتند .
امروز در انتظار کدام ناجی نشسته اند ؟ سرتان گرم دلتان سرد وتا آخرین قطره خون آن سر زمین را با سرنگ بیرون بکشید وببرید > به کجا؟ ث
پایان
ثریا / اسپانیا / نیمه شب شنبه 19  ماه می 2018 میلادی برابر با 29د اردیبهشت 1397 خورشیدی .

جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۷

کازرون

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «  !
--------------------------

نمیدانم چرا ناگهان بفکر  تقسیم کردن شهر کازرون افتادند ؟ چه چیزی در میان آن یافته بودند ؟ ونیم آنرا به کدام خر پول فروخته بودند ؟! خوشبختانه مردم همیشه با دادن قربانی دربرابر مامورین امام زمان  وهمیشه درصحنه میایستند ..

البته قلب نازک  و جوان شاهزاده جضرت والایتعهدی نیز در کازرون است وبرای مردم آن سر زمین همیشه میطپد! 

مایوس هستم،  نمی دانم خدایی وجود دارد یانه ؟  نمیدانم مفهوم زندگی چیست  ؟   اینکه آیا  علاقه  به وطن  مفهوم دارد ؟ من با نگاهی به هیبت مردان وزنان آن سر زمین   دراین گمانم که ابدا آن سر زمین متعلق بمن نیست  ومنهم به آنجا تعلق ندارم .

دراین وضعیت فلاکتبار  جهان ،  همه چشم ها وهمه دوربین ها ی جهان بطرف قصر ویندوزر زوم شده است !!! بقیه اش بمن ارتباطی ندارد اما به گمانم نمایش بزرگی در پیش است ودر پشت پرده خبرهاست ،
 تصور نمیکنم امروز حالت روحی  وفکری من در یک حالت درست قرار گرفته باشد ،  میل ندارم دیگر چیزی را بدانم  ، ندانستن بهتر است  تا دیدن زشتی ها  .
هر چه هست زیر سر همان خدایی است که ما   او را نه دیده ایم ونه میشناسیم  تنها معبدها ی بزرگ وگنبد های طلا بنام او درست کرده ان   وبخاطر  ا و صدها هزار شکم پاره شده است و میلیونها سینه از هم دریده شده  واز هر بتی خونخوار تر به نظر  میرسد   در جریان این کشت و کشتارها مردان خدا  در پناهگاهای خود  با تسبیح های بزرگ مشغول انداختن اعداد وبهره مالی خویشند .  ورجز خوانان ومداحان با صدای بلند  سرود میخوانند آواز میخوانند  وامروز ، آن آخرین  بقایای مذهبی را که در عمق  وجودم داشتیم  نابود شد.
آین آقایان مامور  وحافظ عفت وناموس وتفکر  مثلا درخدمت عشق الهی بودند اما نفرت پراکنی را بیشتر درمیان مردم رشد دادند  وخودشان نیز دفن شدند  آنها مامور خدمت
 به بشریت بودند  حال دیگر آوازهایشان  بی صداست .

مردم کازرون باید مکافات بدهند وسر زمین اجدادی خودرا که درآن به دنیا آمده  رشد کرده بزرگ شده اند حال باید  تقسیم کنند ! با کی ؟ معلوم نیست .
بازور سرنیزه وتیر ،   تزویر و ریا و مکر و فریب .

امروز چه کسی در فکر تسلی دلهای ویران شده است ؟ چه کسی در فکر مردان وزنانی وکودکانی که مانند برگ خزانی بر زمین میافتند وجان میدهند میباشد ، قارچ سمی صد ها نفر را کشت وراهی بیمارستان کرد  معلوم است زمینی را که باخو ن آبیاری کرده  باشند وزیر آن صد ها هزار  جنازه در حال متلاش شدن هستند قارچی که بیرون میزند تنها سمی است که به بدن بقیه سرایت میکند .

دنیا  فعلا سر گرم نمایش بزرگ فردا است از ماهها پیش اخبار با سرو صدای فراوان گوشها را کر کرده است بنا براین  فردا تلویزیون های من خاموش وتنها به تماشای فیلمهای قدینمی مینشینم وپس فردا ویکفهفته بعد هم ابدا خبری را نخواهم گرفت . 
در عوض مجلات ، صاحبان رسانه ها از بابت این سیرک بزرگ صاحب مال فراوانی خواهند شد .

بقول آن تحلیل گر بزرگ سیاسی ما درحال حاضر در میان یک آنارشیزم زندگی میکنیم  نه درمیان یک حکومت و حاکمین فهمیده ودلسوز هر کسی بفکر خویش است تا با بردن پولها در بهترین  نقاط دنیا ودست نخورده ترین جاها برای خود روی تراس بنشیند وشرابی بنوشد واحیانا  از کوههای مقابل ویا دریا هم یک آب رنگی تهیه کرده عنوان نقاشی بیادگار برای آیندگان  بگذارد ، چیز دیگری وجود ندارد ، نه هیچ چیز دیگری نیست . ث
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 18/05/2018 میلادی / برابر با 28 اردیبهشت 1397 خورشیدی..

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۷

ایرانیان وقربانی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین » 
--------------------------
دو خاطره !


چند روزی است  که دوخاطره ذهن مرا بخود مشغول داشته است ، ودر این فکرم که ایرانیان  همیشه به دنبال قربانی هستند همچاننکه سر گوسفندی را میبرند وخون آنرا بر صورت ودست وپاهای خود بعنوان نبرک وبر سر وپیکر خود میمالند  بعید نیست که میل دارند انسانی را نیز به همین گونه سر ببرند .

خاطره اول -
در آن سالها که هنوز درایران  بودیم ودوران خوش !! را میگذارندیم یک سلمانی درانتهای کوچه  ای  بن بست بود که خانمی  یکی از اطاقهایش را  بعنوان سلمانی دکو.ر کرده وهمه اهالی آن محل به آن سلمانی میرفتند ، طبیعی است که درحمام زنانه وسلمانی همیشه حرف  کسی را میزنند ، درمیان  آنها  نیست ومرتب نام خانمی را میبردند که معلم است به  بقیه کارهایش کاری ندارم .

روزی از خانم سلمانی سئوال کردم ایشان نام کوچکشان فلان است ؟ گفت بلی مگر میشناسید ؟
گفتم دردبیرستان فلان هم مدرسه بودیم اما نگفتم همکلاسی بودیم وایشان چگونه یقه سفید تور دوری شده مرا از روی روپوشم کشید وبر گردن خودش آویخت وبه بقیه گفت این یقه من بوده که اودزدیده است !!!!

روزی بر حسب اتقاق خانمرا د یدم ، نه چیزی در او عوض نشده بود همان باد کردنها وهمان دهانی که گویی ساز دهنی میزد  من خیلی  محتاطانه وبا ادب پرسیدم که شما دردبیرستان فلان بودید؟
گفت ، بلی ، شمارا هم خوب میشناسم اولا فامیلتان این نیست وآن است بعد هم ما همکلاسی نبودیم دوست هم نبودیم ورویش را برگرداند .
خیلی طبیعی بی آنکه به یقه اشاره کنم گفتم
 درحال  حاضر من فامیل همسرم را دارم ومیدانید  که بعد از ازدواج همه هویت خودرا ازدست میدهیم ومیشویم خانم فلانی  تنها ممکن است که روی سنگ قبر نام فامیل مان  را درون یک پرانتز بنویسند ، مهم نیست برای من هم افتخاری نبود که همکلاسی شما باشم نیمه کاره بیگودیهارا از موهایم باز کردم ودیگر هیچگاه به آن سلمانی نرفتم .

خاطره دوم -
همسرم دربستر بیماری بود وداشت با مرگ دست وپنجه نرم میکرد مجبور بودم برای فروش قسمتی  از طلاهایم به لندن بروم به مشهورترین جواهر فروشی لندن مراجعه کردم که نه وطن بودند درحالیکه بغض گلویم را   میفشردگفتم این ده عدد سکه ده پهلوی   را  به همراه  این انگشتری ها میخواهم بفروشم همسرم بیمار است ، ایشان از سر سیری نگاهی به آنها انداختند وسپس گفتند آنهارا بگذارید وفردا صبح تشریف بیاورید منهم با اطمینان کامل همهرا گذاشتم وفردا صبح ایشان انگشتری هارابمن پس داددند وسکه هارا به مبلغ سه هزار پوند خریدند وتازه فرمودند که من بخاطر انسانیت این کاررا کرده ام .
هنگامیکه مرگ همسرم فرا رسید من چک سه هزار پوندی را به دوستی دادم  تا مراسم کفن ودفن واجاره مقبره را انجام دهد وهنوز خوشحال که انگشتر یها هست اما ....د دراین فرصت همه نگین های آن عوض شده وبجایش شیشه کار گذاشته بودند.......

درهمین شهر چند خانواده  که مامور جیم الف بودنداطراف مرا گرفتند بخیال آنکه همسر من یک گنج گرانبها برایم باقی میگذارد  وشبانه به همراهد عکس من راهی زتدگاهم شدند تا ببیند ا کسی دیگر هست ؟!
پسر داییم تلفن کرد وگفت این افسر با یک زن جوان ویک خانم مسن ویک مرد مسن دنبال فامیل هستند مگر تو چکار کرده ای درخارج ؟ آه از نهاد م بر آمد ! گفتم هیچ دارم بدبختی هارا تکه تکه میکنم  وکنار میگذارم تا ببینم اول از کجا باید شروع کنم >
پسر داییم با نارحتی گفت :
پدرم خیلی نارحت ونگران  هستند .( البته نکرانی ایشان  برای حرمت فامیلی بود نه اینکه  نگران شکم گرسنه من وبچه ها باشند ) !!!!

گفتم بایشان بگویید جای نگرانی نیست نه قاچاقچی هستم ، نه فاحشه گری میکنم ونه خودرا فروخته ام دارم خیاطی میکنم وکاری هم ندارم چیزی هم از شما نمیخواهم .
چه فروتنانه  و خوش باور درانتظا رکمک هم نوعان بودم تا دراین مصیبت دست مرا بگیرند ومرا تنها نگذارند !!!
این فرهنگ ما ایرانیان است /نه تقصیر جیم الف است ونه تقصیر شاه جنس خودمان خورده شیشه دارد وتقلبی هستیم . دزدی ودروغگوی وچپاول وتهمت  را ازدوران کودکی در خانواده یاد میگیریم  ، من بسیار از خداوند خودم سپاسگذارم  که درمیان دستهای خوبی تربیت شدم  ، اگرچه بهترین نامم " خر " باشد ! .پایان
پنجشبه 27 اردیبهشت 1397 خورشیدی / اسپانیا


یاد باد !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین «
--------------------------

روز وصل دوستداران یاد باد 
یاد  با آن  روزگاران  یاد باد 

کامم از تلخی چون زهر گشت 
بانگ نوشا نو شاد خواران یاد باد 

در اینجا  برای شروع ، مقدمه ای را از کتاب " هرمان هسه " که برای اولین بار انتشار یافت میگذارم ،  این کتاب با نام  باز گشت " زرتشت" میباشد .!
زمانی که در میان جوانان  پایتخت  این شایعه  انتشار  یافت که  زرتشت دوباره  ظاهر خواهد شد و اینجا و آنجا  در میدانها  وخیابانها دیده شده است  ، چند جوان  برای یافتنش  بیرون شتافتند  ، اینها جوانانی  بودند که از جنگ باز گشته  واز  تغییرات  و تحولات سر زمینشان مضطرب بودند  زیرا  دیدند که اتفاقات  بزرگی در حال وقوع است  اما معنای این اتفاقات  برای آنها مبهم بود  و برای  بسیاری بی دلیل  وبی رویه  می نمود .........ال الاخر .

واین مرا بیاد روزهایی انداخت که میان مردم شایعه کردند امام زمان  برگشته وعکس اورا در ماه دیده اند ، مویش را درلابلای قران وریشش را در میان ابرها !!! 
واین خر دجال بود که داشت از آسمان توسط دولتهای بزرگ وارد میشد  وپس از مدتی تردید  مردم فهمیدند که چه فریب  بزرگی را خورده اند وچه کلاه بزرگی بر سرشان رفته 
آنها بیخبر مشتاقانه فریاد الله اکبر سر داده بودند  وسپس گروه گروه راهی جنگی شدند که هیچ از آن نمیدانستند وگروه گروه مانند برگهای درختان  تازه  بر زمین افتادند وخاک شدند .

خوب در انتظار امام زمان واقعی خواهیم نشست ،  میگویند اول خر دجال ظهور میکند وسپس خود امام سوار بر اسب ذوالجناح وبا شمیشیر دولبه از آسمان فرود خواهد آمد وعدل ودادرا برای همیشه بر زمین حاکم خواهد ساخت ، این را بارها وبارها ما در دبستان در کتاب تعلیمات دینی خوانده بودیم و مغز کوچک و بیگناه ما در انتظار آن روز بود وهر بدبختی که برسرما میامد باز دلخوش ظهور آن امام غایب بودیم که عاقبت دیدم  هرچه بود دروغ  بود وهر گه هست دروغ است واین دست پخت همان آقایانی است که دنیا را مانند توپ تنیس در دست گرفته بالا و پایین میندازند  وباز ی میکنند ، روی آن سر مایه گذاری میکنند ، امروز ویرانی دراین سر زمین فردا بیداد در آن سر زمین مردم چکاره اند ؟ مشتی دهان که باید آنها را بست چون چیزی برای پرکردن شکم آنها روی زمین غیر از توپها .تانکها ومواد شیمیایی نیست .

حال عده ای در انتظا رظهور زرتشت نشسته ان وباورندارند کسیکه رفته دیگر باز نمیگردد  راهی که دیروز پیمودی دیگر نمیتوانی برگردی آن راه ویران شده ، خراب شده  باید به جلو گام برداشت ، اما ما همچنان چشمان خودرا به عقب دوخته ایم با حسرت به لباسهای شهبانو مینگریم ازروی آنها کپی برداری میکنیم ودرانتظار ظهور پادشاه جوان که دیگر از مرز شصت هم گذشته نشسته ایم وآن غارتگران همچنان دارند  آخرین رمق مردم را بیرون میکشند وآخرین قطره خون آنهارا درون شیشه هاسر میکشند ومست غرور باده دراین پندارند که هم دنیارا دارند وهم آخرت را !! واین سعادت ابدی است !.


هنوز  به شیون وزاری کردن مشغولند  وهنوز درفکر ماه روزه هستند  وباور دارند که به دنیا آمده اند تارنج بکشند  وآنهایکه ( خوب میدانند وخوب میتوانند ) !  خودرا بزگزیده  ودعوت شدگان ومنتخبین  قدرت الهی میدانند  برای دردست گرفتن قدرت جهانی و تجارت  ، دمکراسی را مانند شربت سینه بین همه مجانی پخش میکنند  تا از سر وصدای انها درامان باشند  وخودشان نیز از رنج وجدان آسوده  .

دیگر نمیتوان تنفس کرد، هواه هم نیست ، غذا هم نیست دیگر بوی آن نان شیرینی هایی که مادر میپخت از بینی  ها بیرون رفته حتی یاد آنهم درذهن بجای نماند  نان تلخ دوران بی وجدانی  نان زهر آلوده دوران  بیشرمی وبیشرفی  ونان سرنوشت را باید گاز زد  آنهم خشک وخالی  بی هیچ قاتغی .

کار من هرروز دور ریختن مواد غذایی است ، برنج ها سمی ، میوه ها آلوده  وسبزیجات بصورت یخ زده درون یک پاکت خوش نقش ونگار  ومن باخود میگویم از کنار کدام بشقاب ویا دیس و پس مادنده اینهارا درون این پاکت ریخته اند ؟ وناگهان انرا به درون رباله میاندازم ، تنها غذای من قهوه است ونان خالی ! ماهی ها دردریاچه های مصنوعی با هورمون که بوی سم  انسانرا به حال تهوع وا میدارد ، گوشتها  همه رنگ شده ومعلوم نیست گوشت چه جانوری است ومرغ ، بهتر است حرفش را نزنیم 
حال باید درانتظار ظهور زرتشت نشست !!! شاید دردست خود نانی برای برکت دنیا و مردم گرسنه داشته باشد .ث

مبتلا گشتم  در این بند وبلا 
کو.شش آن حق گزاران یاد باد 

گرچه صد رودست  در چشمم مدام 
زنده  رود باغ کاران یاد باد 

راز حافظ  بعد ازاین  ناگفته ماند 
 ای دریغا  رار داران یاد باد 
ثیا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 17/05/2018 میلادی / برابر با ! 27 اردیبهشت 1397 خورشیدی.