شنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۷

آزادی انسان

ثریا / اسپانیا » لب پرچین «
------------------------
 اول خیال کردم یک شوخی است ، از همان شوخی ها وطنز هایی که ایرانیان همیشه در چنته دارند اما با دیدن عکسها وگفتار ها فهمیدم که خیز ، ابد ا شوخی نیست بلکه حقیقت دارد و ایران چه خاک بر سر وبیچاره شده که چنین رهبر الاغی بر آن حاکم است !  به خلبان هواپیما ایراد گرفته چرا خلبان هنگامیکه وارد جو هوای یک کشور خارجی میشود با زبان انگلیسی تکلم میکند ؟؟؟ یعنی  حتی یک دهاتی  درته اوزگول آباد هم این حرف را نخواهد زد  ،  بیچاره  تو که همه عمرت صرف پایین تنه خود ودیگران  بوده وتنها راهبری که  داشتی یک دوچرخه  زوار دررفته  بود ،
 برای روضه خوانی پنج تومانی  وذکر مصیبتهای نا مفهوم  دروغین ، حال برجای بزرگان تکیه زده ای حد اقل چند کتاب وروزی  نامه بخوان اگر دردسترس توهست . این یک قانون بین المللی است حتی برای میهمانداری درون  هواپیما خدمه باید انگیسی را حد اقل بدانند  خوب تو بگو هنگامیکه هواپیمای ایران ایر وارد جو وفضای  اسکاندیناوی میشود با چه زبانی با  مرکز وبرج راهنمایی حرف بزند ،  خوب آنها باید میامدند درایران وزیان ترا فرا میگرفتند آنهم از نوع بول وغایت وطهارت ودخول واجابت مزاج . نه؟.

مردم میخواهند آزاد باشند   درخوردن ، درآشامیدن تو حتی نوشیدن وخوردن آنهارا در دست کنترل داری وسربازان همیشه درصنه با مشت ولگد بجان مردمی میافتند که ساعتی میل دارند برون از خانه غذایی صرف کنند ، آنها حتی اجازه دارند غذاها بو بکشند مبدا درونشان چیزی باشد که با اسلام تو مغایرت دارد مثلا یک تکه ژامبون ؟!

مردم باید در اظهار عقیده خود ازاد باشند  میل ندارند همیشه خودرا در زندان احساس کنند  و مرتب تهدید شوند  و همیشه این عقده را در دل بپرورانند که آزاد نیستند بخاطر  همین هم هست هنگامیکه خارج میشوند افسار پاره میکنند وعریان جلوی دوربینها می ایستند .

تو کسی نیستی که برای یک ملت تکلیف معین  کنی ،  وهمه عمر آن ملت در هراس و ترس بگذرد .  و سر انجام وحشت از مرگ .
عوام فریبی هم حد و نهایتی دارد .
بقول " رومن رولان : بزرگوار زبان را  برای این به بشر نداده اند  که آنچه فکر میکند بگوید ور نه جایی دیگر برای اخلاق باقی نمی ماند .
تو در تمام آنچه که دراطرافت هست تنها جنبه های زشت آنرا میبینی  جز شر وزشتی ونکبت  چیزی نمیبینی زیبایی را احساس نمیکنی ظاهرا شعر را میشناسی آنهم زمانیکه تنها در وصف محاسن تو باشد  ویا در شهودات .

در گذشته بودند آنسانهایی که دردهایشانرا  در جنبه های مضحک وخنده دار بیان میداشتند  کمی لبخند بر لبان مرده مردمان همیشه درخاک می نشاند امروز از آنها هم خبری نیست دهان همه قفل شده است .
آنهاییکه بتوانند همه چیز را بفهمند ویا درک کنند  ، نه خبری نیست .
در زمان گذشته زمانیکه حزب توده شکل گرفت ، بهترین  ونخبه ترین  انسانها را به حزب دعوت کرد وسپس شروع به عضو گیری نمود دیگر برایش مهم نبود چه کسانی وارد این حزب میشوند ، دراین بین توده ا یها ی( نفتی ) وارد شدند آنهاییکه از قبل ارباب بزرگ و دولت فخیمه تغذیه میشدند ، در آن حز ب  میبایست  کتابهای بزرگ وقطوری را خواندو بیشتر آنهارا از حفظ کرد وهر دسته برای خود معلمی داشت ، بنیاد  گذار  جوانان حزب توده دردست مهندس ثروت شر مینی بود که هفت زبان را بطور کامل میدانست ، حرف میزد ترجمه میکرد ومیخواند ، انرا ازهم پاشیدند چرا که عده ا ی خلقی  میل داشتند تنها به خلق !!! بیاندیشند !! یعنی به جیب خودشان  سپس انشعاب ها صورت گرفت اما همچنان نام حزب توده را بر دوش میکشیدند وزیر لوای آن به کار های غیر اخلاقی خود ادامه میدادند نمونه های بسیاری را  من هم دیده وهم شناختم
از میان اینها ناگهان مردی مذهبی مکلا برخاست ومشتی چرند را سر هم کرد وحزب جدایی را به وجود آورد بنام مجاهدین خلق ! تلفیقی از سرخ وسیاه !! مارکسیت اسلامی !!
امروز هیچکدام از ان مردان بزرگ زنده نیستند تنها یکی درگوشه ای نشسته ومن هرصبح به داستانهای او گوش میدهم ودلم میسوزد که چنین  بزرگانی در چه وضعیتی باید بسر برند وچه احمق هایی باید سوار مردم باشند ، مهندس شرمینی  به اعدام محکوم وسپس به حبس ابد وسر انجام به پانزده سال محکوم شد اما دراین میان تنها ( شاه ) بود محمد رضا شاه بود که از کشتن او و محمودیان ولاشایی جلوگیری کرد وگفت بجای کشتن آنها از شعور ومغز آنها استفاده کنید ، برای ساختار  وزیر بنای فردای ایران ! اما بعضی از آنها با کمک جناب ریاست  رادیو و تلویزیون زیر پای شاه را خالی کردند البته کمک های  خارجی نیز بی اثر نبود.

امروز نمیدانم  مهندس شرمینی زنده است تنهامیدانم مدتی درزندان بود وسپس دچار آلزایمر شد وچه خوب دیگر اینهارا نه دید ونه فهمید . شاعرانی به حزب پیوستند که تنها چند خط شعر از شاعران امریکای جنوبی را ترجمه کرده بنام خودشان به چاپ رساندند ونویسندگانی که ابدا |هر | را از بب تشخیص نمیدادند  تنها کتاب کلیات ( مارکس ) را ریز بغل گرفته بودندوباد در گلو انداخته بر ضد پادشاه برخاستند.

بزرگان  وپایه گذاران آن حزب تا آخر به عقیده  وایده خود پای بند  ووفادار بودند نوشته هایشان مانند  چییدن مرواریدی ترا به دنبال خو د میکشید ناگهان مردکی جلنبر از خانواده  همان ملا های جیره خوار   مانند جلال آل احمد از میان برخاست وآن کتابهای بچگانه را نوشت مردم هنوز آنچنان تحصیلا تشان  بالان بود و چندان شعوری نیافته بودند وسر انجام برادر بزرگ پشت سر بعضی ها را  خالی کرد وآنها  بهم نوشتند که " » ما را فریب دادند ، ما فریب خوردیم
« این جناب خاکم نیز خود را وابسته به آن حزب میدانست اما تنها درهمان حوزه پایین تنه نه بیشتر .

امروز در آن سر زمین غیر از نفرت ، بیزاری ،  و خوی انتقام گیری چیزی حاکم نیست  دروغ و عوام فریبی  جزیی اززندگی مردم شده است  خواه سیاستمدار وخواه یک فروشنده دست د.وم باشد  تعدی به حقوق زنان  ومردان ، امری عادی وطبیعی است .

اهای آقایان محترم ،  سیاستمداران شما  حق ندارید   شیوع فکر  باطل  واحسا س غلط خودرا  ماخد قرار داده و مردم را و دار نمایید تا از آن پیروی کنند .
آه تنها  آرزویم این است که دیگر در تمام باقیمانده عمرم چشمم به یک عالم روحانی نیفتد نه آخوند وملا ونه کشیش وکاردینال ! به همان آتش هندو خواهم سوخت / پایان 
شنبه / 19 می 2018 میلادی / 29 آردیبهشت 1397 خورشیدی
 ثریا / اسپانیا .