شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۷

نامه های فراموش شده

امروز  روز تعطیل و بیکاری  ، سر ی به قفسه کتابهایم زدم ، 
کتاب  مکتوب ..... میرزا آقاخان کریمانی جلب نظرم را کرد که به همت  دانشمند برجسته  جناب  بهرام چوبینه  به چاپ  رسیده بود ، در میان آن چند نامه یافتم ، نامه های دوستی که دیگر دراین دنیا نیست  و کسی هم از او یادی نمیکند  ،  مردی دانشمند مترجمی زبر دست  شا عر ونویسنده ای حساس که در غربت جان سپرد در نهایت سادگی ، فقر و نا چیزی ، مردی بود بزرگوار و بخشنده  این نامه  پنجم ژوئن  1998 در میان اوراق کتاب در یک برگ صورتی  جلوه گر شد و دیدم که خود من عجب فراموش کارم که نیمی از اینهمه  کتاب را از او دارم و او را فراموش کرده ام . 
نامه بدین مضمون  و با این اشعار شروع میشود :

 ای گلاب و گل  ای بهار  امید 
شعر ناب  تو  با شکوفه رسید 
گله هایت  به رنگ یاس سفید 
رنگ  سر شار  چلوه های امید 

تو ثریای آسمانهایی 
جان دلها و جان جانهایی 
خشم بگذار و آشتی بردار 
 که رسیدیم ما به آخر کار 

 دیده آخر شود به رویت باز 
از من اینک نیازها از تو ناز 
نوبت عاشقی همیشه بجاست 
دور مجنون  گذشت و نوبت ماست 

و در آخر نوشته بود  این اشعار را نوشتم تا بدانی  که حقه مهر بدان نام نشان است که بود  منتهی اوضاع خیلی قمر درعقرب  است اما درست میشود 
 اینهم کتاب  میرزا آقاخان  که حسب الامر  آن جان جانان  تقدیم شد 
با بوسه های  فراوان 
وآرزوی  دیدار آن  پادشه خوبان !.

کتاب  را بسنتم وسر شک اشک را جاری ساختم ، گویا امروز باید بگیریم و میگریم برای آنهاییکه از دست رفتند و بجایشان غولها نشستند وبیاد آنچه را که از دست دادیم .ث
ثریا / اسپانیا / روز ایستر ! /31 مارس 2018 میلادی ......
یادش گرامی وروانش شاد .....

سرجنگ ندارم

 

 من ، آتشم   ، آتش  ز گلی رنگ ندارم 
 زآنرو بچمن  رغبت آهنگ ندارم 

بر عشرت گلهای  بهاری  نبرم رشگ 
چون غنچه  گریزی ز دل تنگ ندارم .........": طالب آملی "
 قبل از هر چیز روز پدر را  تهنیت میگویم  پدر ایران  که جانش را در راه سر زمینش داد و امروز خرابه ای بیش نیست  زیر خروارها کرم و زالو  و جانوران .و آدمخواران دارد جان میدهد .

روز گذشته   پس از چهار روز مبارزه بی  امان  با آن ریشه وحشتناک  که به ظاهر یک برگ سبز نازک بود .و داشت از ستونها بالا میرفت  ، توانستم ریشه اورا ازخاک  بیرون بکشم  حیران مانده بودم و درعین حال گریه ام گرفته بود  بهار همه در باغچه هایشان نرگس  و سنبل و گلهای بهاری است و در باغچه من یک جانور که آ ب را در تخمه های بیضی شکل خود ذخیره میکرد و ریشه در انتها داشت و همه گلهای باغچه امرا خشک کرده بود . هنوز اثر آن باقی است یک " الین" بود یک جانور بود نه یک برگ سبز یا درختی سر انجام باز " گوگل بدادم رسید معلوم شد  سبزه ای است از خانواده  اسپراگوس متعلق به افریقای حال درباغچه من چه کار داشت نمیدانم گلدان کوچکی بود بعنوان شویدی انرا خریده بودم ! 

نه ، همه چیز ما باید غیر از انسانها ی طبیعی باشد ، دارید با ما ما چکار میکنید ؟ اکسیژن را نیز از ما گرفته اید  نفس کشیدن برایمان دشوار است نام آن برگ را دولت جمهوری گذاشتم و تخمهای ذخیره ابش را آقا زاده ها  وبا ساطور آن را از جای کندم . 

بلی مانند خود دولت که در سر زمین ما ریشه دوانده وهیچ ساطور وتبری قادر به کندن آن ریشه ها نیست از زمانه ای دور این تخم در سر زمین ما کاشته شده و هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود  باید مدیون برادران محترم ...... باشیم که این سوغات را  از بریتانیا  ویران و کهنه برای ما سوغات آوردند .

خسته ام ، عید تمام شد سیزده منهم تمام شد مسافر عزیزم به خانه اش برگشت باز من ماندم اطاقهای خالی و دیوارهای سفید و رویاهای گم شده و خواندن چرندیات  اقایان که چهل سال است ا دامه  دارد ، نه کسی قدرت ندارد این ریشه را از جای برکند ریشه تا اعماق وجود یک یک مردم رفته عده ای را بخواب خوش فرو برده وعد ه ای خود را بخواب زده اند  بیهوده غصه آن سر زمین را میخورم اما زمانی باین فکر میافتم اگر مهاجرت نمیکردم ودرهمان کویر میماندم  با هوای کویر اخت میشدم همدم مارها  و عقربها و جانوران وحشی بودم شاید اینهمه احساس  تنهایی بمن دست نمیداد .
اما دیگر برای ضجه زدن دیر است  رضا شاه آمد همه قبایل وراهزنان و دزدان را راند وسر زمینی ساخت  با راه آهن  ودانشگاه وخیابانهای عریض وطویل ودوستانه با اطرافیان و پسرش راه اورا ادامه داد اما ....
.
نوه اش پشت به همه چیز کرد وگفت من درخارج بزرگ شده ام مردم خودشان بروند خودشانرا بیابند !. 

پدر ما از دنیا رفت ما یتیم شدیم با این مردم ولنگار بیسواد میبایست تندی نشان دهد چپ ها ، راستها نوکران وخلیفه های خریداری بازاریها که همه جاناشان بسته با مالشان ونوکر دست به سینه خلیفه ها میباشند  ،   و پس مانده های قاجاریه  تخم ریزیشان شروع شد و این شد که امروز داریم هریک در سر زمینی تخم ریخته ایم  وبخیال خود خانواده تشکیل داده ایم ، یک انسان تنها دروطن خودش ارج و اعتبار دارد   درخارج گفته ها ونوشته ها واشعار من مانند سکه های گم شده و از  میان رفته  است از دور خارج شده ایم  خنده هایمان گفته هایمان  همه بی ارزشند .حال بوی گند تجزیه طلبی سر تا سر ان سر زمین را فرا گرفته است ، کردها یکطرف صاحب اختیار شده اند عرب های خوزستانی و بلوچ  و ترکها  واز همه مهمتر (کی بما نریده بود کلاغ کون دریده بود ) حال عربستان سر بر آورده و ایران را دشمن میداند ومیل جنگ دارد وحا ل میخواهد خودی بنمایاند جا پای شاهنشاهان بزرگ ایران منجمله محمد رضا شاه گذاشته است وما چقدر بدبختیم که چادر نماز سیاه ونکبت آنها را  سر میکشیم و فرهنگ حجاز  را تاج سر خود کرده ایم .

امروز گریستم  خیلی هم گریستم وآنکه زبانش با زبان من یکی است برگشت به لانه اش  تا دیداری دیگر اگر من زنده باشم ، حال درکنار مشتی ناشناس که تنها وجه اشتراک  ما همخونی است و زبانمان فرق میکند باید خود را شاد وسر حال نشان دهم و افتخار کنم که توانسته ام درغ ربت تخم شتر بگذارم . پایان 

این رنگ حجابست  برویم که تو دیدی
 من چهره امید خودم  ، رنگ ندارم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 31/03/ 2018 میلادی / برابر با 11 فرووردین ماه 1397 خورشیدی!!
x

جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۷

کدام سو ؟



دل خوش مشربمزا  داشت جوان عالم را
 شد همان  روز جهان پیر که ما پیر شدیم
سالها گرد سر سرو چو  قمری گشتسم
 تا سزاوار  بیک حلقه زنجیر شدیم ...... صاءب تبریزی 


 ریشه کردن دشمن  تنها در ممالک  وسر زمین ها وکشورها نیست ، گیاهان هم میتوانند دشمنی  سخت وبلاخیز باشند  آنها هم میتوانند جانورانی باشند که درتناسخ دوباره همان رویه اولی را درپیش گرفته اند  مانند مار گرد  وجود تو   و گلهای دیگر بپیچند ومانند یک بمب ستونهارا ویران کنند .

روزی گلدانی  خریدم بعنوان( برگ  شیویدی)  آنرا درباغچه کاشتم  وباو خوب رسیدم بامید آنکه یک شیویدی سبز جلوی بالکن خانه امرا تزیین  بخشیده اما چهار روز است که با یک حیوان  دارم سر وکله میزنم من وبچه ها نتوانستیم ریشه این جانور را خشک کنیم  تا انتهای باغچه رفت و تخم ریزی کرد مانند ( ملاهای امروز )  وپسرم میگفت این درزندگی قلبی  حتما یک آخوند بوده ، تا به امروز چنین گیاهی ندیده بودم نه دربا غ کیو گاردن لندن  نه در جنگلهای اطراف ، ریشه هایش بطور زنجز وار تا انتهای باغچه با ترکب مرتبی رویهم  سوار شده ومانند گردن بند هر ریشه چندین آویزه بشکل تخم مرغ دارد  تخم مرغهایی  کوچک مانند تخم بلدر چین  ، هرچه مواد سمی بود روی آن ریختیم  ا زالکل تا سرکه تا سم اما همچناان  ریشه در زمین کرده و بیرون آوردن  آن به ویرانی بالکن خانه ختم میشود .
 باورم نمیشود  واقعا حتی گلی که درخانه میکا رم باید دشمنی نا مرئی باشد ، خوف و ترس مرا فرا گرفته هنوز همه مشغول بریدن شاخه وبیرون کشیدن ریشه های طولانی طناب مانند آن که بر گردشان مرواریدهای بیضی شکلی آویزان است  ،  هستیم نه باورم تمیشود  . چهارروز است که ما درگیر این برگ ناشناس که شاخه هایش مانند تیغ وکلهایش مانند یک اسفند وریشه اش تا اعماق زمین رفته است ،  شب گذشته با حرص و عصبانیت ساطوری را برداشتم وتا جان دربدنم بود روی آن کوبیدم امروز صبح شاخه های تازه یبرون زده بود !!! 
وبیاد  این شعر  شاعر افغان افتادم که میگفت :
تخم گل میکاری و تیغ میروید بهار  / 
اما زمین مرا هیچ شددادی با خو.ن آبیاری نکرد زمین  من پاک بود دستهایم پاکیزه .وحال / ؟ ا
اگر  کسی با  این گیاهان آدم خور آشنایی دارد لطفا برایم بنویسد . با سپاس / ثریا / اسپانیا / 30  مارس 2018 وروز رستگاری !!!! 
واین همان داستان  ماست !







سه‌شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۷

پایان بهار

نه بهار ما سالهایت که گذشته 
امروز  در حریم کوچک ما  سفره هفت سین جمع شد  نمایشی بود که تنها  تصویرش روی فضای مجازی قرار گرفت  درمیان عده ای خارجی  نمبیتوان  سفره را پهن کرد وتوضیح داد چرا سیر کنار سرکه نشسته وچرا ادویه درون گیلاسها جای دارد  ؟ نه برای کسی مهم نبود  عید  مادر جان است خودش میداند اما غذاها خوشمزه اند وبس !
نه نمیتوان گریه را پنهان ساخت وبغض را فرو داد  کریسمس برایشان شادی آفرین است بهار بیماری زا همه را دچار آلرژی کرده  وشیرینی های یخ زده دوڕن فریزر خوردنی نیستند . 
 مانند هر سال  ناگهان صبح زود همه چیز را جمع کردم  نه دید بود ونه بازدید  یکهفته درون آشپزخانه ویکساعت سر میز شام چند عکس زورکی  با پیژامه ولباس خواب  
بلی مادر جان عیدی میدهد  کارش همین است  
صبح زود در هوای گرم ودلپذیر بهاری به کوچه رفتم  چه میخواستم  نان های رسیده از لندن کپک زده ودیگر هیچ 
بلی نان میخواستم   از پس فردا هنه جا تعطیل است  شور وغوغای عزا داران مسیح عید نرا تحت الشعاع قرار داد  باید بگریم  سیاه بپوشم واگر شد شمعی به دست بگیرم ودر کنار عزا داران  آن مرد بر صلیب  راه بروم وآوازهای انکرالصوات را بشنمو م 
گلها پژمدره اند کسی به دیدارم نیامد  ومن جایی نداشتم تا به عید دیدنی بروم وسکه طلا بدهم وفرش ابریشمی ویا یک گلدان بزرگ گل آزالیا  عیدی بگیرم  نه  حتی  یک سکه هم نگرفتم  تنها چند شاخه گل صحرایی درون یک گل ان قدیمی  همین 
دیگر گمان نکنم عیدی داشته باشم ویا عشقی برای بر پا ساختن جشن نوروزی  من نمیدانم در آن سوی شهر چه خبر است  ونمیدانم اشراف تازه  به دوران رسیده  آیا شامپاین درون گیلاسهایشات مینوشند به همراه خاویار  ویا ....

عید وبهار من تنها گذشته  همچنان  که بهار جوانی نیز گذشته  گویا زیادی مانده ام 
همه را از سر دولت شما میبینم 
پایان دلنوشته امروز که سخت غمگین وگریانم / ثریا 

بی شرف ها

آنهایکه شرف داشتند به دست جلادان کشته شدند 

نیمه شرف داران  درون زندانها جای گرفته یا دق کردند ویا خود کشی شدند 

بیشرفها فرار را بر قرار ترجیح دا دند وبا چمدانهای پر از پول  راهی خارج شدند 

بقول محمد رضا شاه  میگفت همه طرفدران منهم اکنون در شانزلیزه هستند  

وما گدابان شهر  لنگان لنگان داریم خرک خودرا به سوی  خانه ابدی میرانیم . 

عید درخانه ما پایان گرفت  سفره جمع شد  
ثریا ایرانمنش /اسپانیا/ 
۲۷ مارس ۲۰۱۸ میلادی 
خورشیدی دیگر باقی نماند وقدیمترین تقویم عالم  رنگش پرید 

گل اقاقیا

از یک کابوس وحشتناک بیدار شدم مرده ها هنوز زنده اند وهنوز روح مرا آزرده میسازند  ناگهان بفکر درختان اقاقیای ردیف در خیابان افتادم  که یک شبه همه گم شدند وبجایش درختانی  با گلبرگهای سرخ سر تا سر خیابان را گرفتند  .
درختان اقاقیا با آن خوشه ها خوشبو  وگلهای سفید یا آبی دیگر وجود ندارند   ردیف شمشاد ها نیز از میان رفتند  دیگر بوی گل اقاقیا  عطر شمشاد  در مشام جان نمی نشیند  .  

همه چیز های خوب  آهسته از کنارمان گم میشوند وبجایش مانند قارچ مغازه های کهنه فرپشی وسوپر های بدون مواد غذایی  سبز میشوند  همه آنچه که روح ما را جلا میبخشید از میان رفت  درعوض بوی گند فاضل آبها تمام ساعات روز  هوا را اشباح کرده است . 
گویا انسانها باید  دو نیمه شوند دارا وندار  وآنکه ندارد در گندابها  به زندگی کرم وارش ادامه میدهد وآنکه مال مرا وترا دزدیده  در محله هایی زندگی میکند که ردیف درختان اقاقیا  کوچه هایش را  پر کرده است 

کابوس بد ونفرت انگیزی  مرا از خواب بیدار کرد آن مردک تیمسار سپهبد سر لشکر سابق امرۆز زیر خروارتا خاک خفته به بیماری سرطان حتجره مرد مردک کوتاه قد نیابت تشریفات ساواک را داشت ومعاونت شهرداری را درکنارش یدک  میکشید  وبا کمک پسرش تا توانستند دزدیدند وبه خارج  فرستادند  وهنوز پسرانش در لباس سپاه  وبسیج در کار خراباتند  وبر دوش دیگرا سوار وهنوز فاحشه خانه هایشان بکار شریف خود ادامه میدهند وهنوز ورقها میان دستهای تزیین شده با شیشه های رنگین بر میخورند وهنوز بساط منقل و مشروب بر قرار است وصدای رادیوی اسراییل که اخبار پخش میکند ..
کابوس وحشتناکی بود  دهانم خشک شده ناگهان از خواب پریدم  ومیان تختخوابم نشستم  بخود گفتم تمام شد هرچه  بود تمآم شد این قوم الظالمین  رافراموش کن  همچنان مانند یک گنجشک کوچک در این لانه پنهانی  که روزی میرسد  پنهان از چشم شب بمان  فراموش کن بفکر گل اقاقیا باش  شاید توانستی در کوچه ویا خیابان بالایی آنرا بیابی وخوشه ای از درخت بچینی با بوی آن سر مست شوی  وبرگردی به میان کسان خویش  شاید همه آنچه که تا امروز بر تو گذشته تنها یک خواب یک کابوس  است شاید هنوز خوابی  اما نه همان آواره  ابدی هستم که دلم برای گل اقاقیا تنگ شده  از ساحل دریا بیزارم واز کوچه ها پهن ومغازه ها با نمایش آشغالهایشان  بیزارم بیزار از چهره منحوس ان مرد ان وزنان وهمه آنهاییکه در اطرافم بودند بیزارم  همه بسرای باقی رفتند  اما روحشان همچنان گرد من میچرخد  نیمی جاسو س نیمی دلال ونیمی دزد  امروز هم همان است چهره ها عوض شده اند  دزد ها ی تازه  آدمکشان قلدر وبردگان جنسی  از نوع جدید .
نه چیزی در میان  ما ملت  غیر از چهره ها عوض نشده تاج جایش را به عمامه داد همین  . 

ومن بفکر گم شدن گل خوشبوی اقاقیا هستم تا در پشت درختان  گم شوم واز بویشان سر مست .
پایان 
نیمه شب سه شنبه بیست وهفتم مارس