شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۷

سرجنگ ندارم

 

 من ، آتشم   ، آتش  ز گلی رنگ ندارم 
 زآنرو بچمن  رغبت آهنگ ندارم 

بر عشرت گلهای  بهاری  نبرم رشگ 
چون غنچه  گریزی ز دل تنگ ندارم .........": طالب آملی "
 قبل از هر چیز روز پدر را  تهنیت میگویم  پدر ایران  که جانش را در راه سر زمینش داد و امروز خرابه ای بیش نیست  زیر خروارها کرم و زالو  و جانوران .و آدمخواران دارد جان میدهد .

روز گذشته   پس از چهار روز مبارزه بی  امان  با آن ریشه وحشتناک  که به ظاهر یک برگ سبز نازک بود .و داشت از ستونها بالا میرفت  ، توانستم ریشه اورا ازخاک  بیرون بکشم  حیران مانده بودم و درعین حال گریه ام گرفته بود  بهار همه در باغچه هایشان نرگس  و سنبل و گلهای بهاری است و در باغچه من یک جانور که آ ب را در تخمه های بیضی شکل خود ذخیره میکرد و ریشه در انتها داشت و همه گلهای باغچه امرا خشک کرده بود . هنوز اثر آن باقی است یک " الین" بود یک جانور بود نه یک برگ سبز یا درختی سر انجام باز " گوگل بدادم رسید معلوم شد  سبزه ای است از خانواده  اسپراگوس متعلق به افریقای حال درباغچه من چه کار داشت نمیدانم گلدان کوچکی بود بعنوان شویدی انرا خریده بودم ! 

نه ، همه چیز ما باید غیر از انسانها ی طبیعی باشد ، دارید با ما ما چکار میکنید ؟ اکسیژن را نیز از ما گرفته اید  نفس کشیدن برایمان دشوار است نام آن برگ را دولت جمهوری گذاشتم و تخمهای ذخیره ابش را آقا زاده ها  وبا ساطور آن را از جای کندم . 

بلی مانند خود دولت که در سر زمین ما ریشه دوانده وهیچ ساطور وتبری قادر به کندن آن ریشه ها نیست از زمانه ای دور این تخم در سر زمین ما کاشته شده و هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود  باید مدیون برادران محترم ...... باشیم که این سوغات را  از بریتانیا  ویران و کهنه برای ما سوغات آوردند .

خسته ام ، عید تمام شد سیزده منهم تمام شد مسافر عزیزم به خانه اش برگشت باز من ماندم اطاقهای خالی و دیوارهای سفید و رویاهای گم شده و خواندن چرندیات  اقایان که چهل سال است ا دامه  دارد ، نه کسی قدرت ندارد این ریشه را از جای برکند ریشه تا اعماق وجود یک یک مردم رفته عده ای را بخواب خوش فرو برده وعد ه ای خود را بخواب زده اند  بیهوده غصه آن سر زمین را میخورم اما زمانی باین فکر میافتم اگر مهاجرت نمیکردم ودرهمان کویر میماندم  با هوای کویر اخت میشدم همدم مارها  و عقربها و جانوران وحشی بودم شاید اینهمه احساس  تنهایی بمن دست نمیداد .
اما دیگر برای ضجه زدن دیر است  رضا شاه آمد همه قبایل وراهزنان و دزدان را راند وسر زمینی ساخت  با راه آهن  ودانشگاه وخیابانهای عریض وطویل ودوستانه با اطرافیان و پسرش راه اورا ادامه داد اما ....
.
نوه اش پشت به همه چیز کرد وگفت من درخارج بزرگ شده ام مردم خودشان بروند خودشانرا بیابند !. 

پدر ما از دنیا رفت ما یتیم شدیم با این مردم ولنگار بیسواد میبایست تندی نشان دهد چپ ها ، راستها نوکران وخلیفه های خریداری بازاریها که همه جاناشان بسته با مالشان ونوکر دست به سینه خلیفه ها میباشند  ،   و پس مانده های قاجاریه  تخم ریزیشان شروع شد و این شد که امروز داریم هریک در سر زمینی تخم ریخته ایم  وبخیال خود خانواده تشکیل داده ایم ، یک انسان تنها دروطن خودش ارج و اعتبار دارد   درخارج گفته ها ونوشته ها واشعار من مانند سکه های گم شده و از  میان رفته  است از دور خارج شده ایم  خنده هایمان گفته هایمان  همه بی ارزشند .حال بوی گند تجزیه طلبی سر تا سر ان سر زمین را فرا گرفته است ، کردها یکطرف صاحب اختیار شده اند عرب های خوزستانی و بلوچ  و ترکها  واز همه مهمتر (کی بما نریده بود کلاغ کون دریده بود ) حال عربستان سر بر آورده و ایران را دشمن میداند ومیل جنگ دارد وحا ل میخواهد خودی بنمایاند جا پای شاهنشاهان بزرگ ایران منجمله محمد رضا شاه گذاشته است وما چقدر بدبختیم که چادر نماز سیاه ونکبت آنها را  سر میکشیم و فرهنگ حجاز  را تاج سر خود کرده ایم .

امروز گریستم  خیلی هم گریستم وآنکه زبانش با زبان من یکی است برگشت به لانه اش  تا دیداری دیگر اگر من زنده باشم ، حال درکنار مشتی ناشناس که تنها وجه اشتراک  ما همخونی است و زبانمان فرق میکند باید خود را شاد وسر حال نشان دهم و افتخار کنم که توانسته ام درغ ربت تخم شتر بگذارم . پایان 

این رنگ حجابست  برویم که تو دیدی
 من چهره امید خودم  ، رنگ ندارم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 31/03/ 2018 میلادی / برابر با 11 فرووردین ماه 1397 خورشیدی!!
x