امروز روز تعطیل و بیکاری ، سر ی به قفسه کتابهایم زدم ،
کتاب مکتوب ..... میرزا آقاخان کریمانی جلب نظرم را کرد که به همت دانشمند برجسته جناب بهرام چوبینه به چاپ رسیده بود ، در میان آن چند نامه یافتم ، نامه های دوستی که دیگر دراین دنیا نیست و کسی هم از او یادی نمیکند ، مردی دانشمند مترجمی زبر دست شا عر ونویسنده ای حساس که در غربت جان سپرد در نهایت سادگی ، فقر و نا چیزی ، مردی بود بزرگوار و بخشنده این نامه پنجم ژوئن 1998 در میان اوراق کتاب در یک برگ صورتی جلوه گر شد و دیدم که خود من عجب فراموش کارم که نیمی از اینهمه کتاب را از او دارم و او را فراموش کرده ام .
نامه بدین مضمون و با این اشعار شروع میشود :
ای گلاب و گل ای بهار امید
شعر ناب تو با شکوفه رسید
گله هایت به رنگ یاس سفید
رنگ سر شار چلوه های امید
تو ثریای آسمانهایی
جان دلها و جان جانهایی
خشم بگذار و آشتی بردار
که رسیدیم ما به آخر کار
دیده آخر شود به رویت باز
از من اینک نیازها از تو ناز
نوبت عاشقی همیشه بجاست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
و در آخر نوشته بود این اشعار را نوشتم تا بدانی که حقه مهر بدان نام نشان است که بود منتهی اوضاع خیلی قمر درعقرب است اما درست میشود
اینهم کتاب میرزا آقاخان که حسب الامر آن جان جانان تقدیم شد
با بوسه های فراوان
وآرزوی دیدار آن پادشه خوبان !.
کتاب را بسنتم وسر شک اشک را جاری ساختم ، گویا امروز باید بگیریم و میگریم برای آنهاییکه از دست رفتند و بجایشان غولها نشستند وبیاد آنچه را که از دست دادیم .ث
ثریا / اسپانیا / روز ایستر ! /31 مارس 2018 میلادی ......
یادش گرامی وروانش شاد .....