دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۳

حال کردن بعضی ها

ساعت 4و سه دقیقه پس از نیمه شب است !

این کارو عادت شبانه من است ، با درست کردن یک قهوه ونوشیدن آن تا کمی فشار خونم بالا بیاید وبتوانم دوباره اگر فرصتی باشد بخوابم .

در تختخواب غلط میزنم ، هوا شرجی وگرم است ، خواب از چشمانم گریخته وبفکر فیلمی هستم که سر شب روی آی پد دیدم ؛ یک فیلم یکساعته بنام پرندگان مهاجر ، داستان عده ای دختر وپسر جوان در سر زمینهای مختلف قسمتی از آن در شهر سوئد میگذشت، دختران با لبان قلوه ای موهای رنگ شده افشان سینه ها وباسن های بزرگ ناخن های مصنوعی مانند عقاب ، پسران همه مرتب یا وکیل یا گارسن ویا هرچی! هرکدام روی یک لپ تاپ ، مشغول چت کردن با دنیای مجازی ودوستان مجازی بودند ، فیلم را نیمه کاره رها کردم ، داشت حالم بهم میخورد مادری ازتهران به فرزندش زنگ میزد که هرطور شده هفته ای یکبار بمن تلفن کن رفتم زیارت پارچه سبز آورده ام برایت میفرستم آنرا به دور مچ خود ببند تا کارت درست شود !! کدام کار ، درخانه ای دخمه مانند با پول دولت ویا کار دررستورانها وپیتزا فروشی ها وشبها به دیسکو رفتن حال کردن می نوشیدن ، دراگ زدن وهمه بیحال پسران با دختران وعده ملاقات داشتند ودختران با پسران وهرچند گاه یکبار آنهارا رها کرده یکی دیگر وتاره تر جایگزین آن میشد .....

اینها فرزندان انقلابند !  یا به آنسو افتاده اند وآنچنان ا سیر مذهب ونماز وروزه وروضه وسینه زنی شده اند که گویی از ازل وابد آنها زاده عرب بوده ویا از این سو افتاده اند زندگی را باید روز به روز طی کرد وخوش بود حال کرد وحال داد ،

حال چه کسی بفکر ساختن وآباد کردن سر زمینش میباشد ملاها هم مشغول چپاوول کردم وساختن برجها ومساجد بزرگ وغصب زمینها بعنوان مراکز دینی وغیره وگمان میبرند دربالاترین نقطه برج به خدای نادیده خود نزدیکند درحالیکه نمیدانند چقدر از خدایشان دور شده اند و به سکه ها چسپیده اند ودر میان خواب وبیداری بیاد دخترکانم بودم که از سن بیست سالگی به دنبال کار وتحصیل رفتند وهنوز دارند جان میکنند با یک شوهر وچند بچه نه جوانی کردند ونه دانستند حال چیست واحوال کدام است ؟ قفسه هایشان لبریز از کتاب  سر گذشت بزرگان !؟ اوقات فراغتی ندارند تا حتی کمی بخوابند بیمارهم باشند باید بکارشان ادامه دهند . فرزندان انقلاب عقیده دارند کار تنها متعلق به خر است بار کشیدن کار خر است ، آنها ، آن پسران ودختران سر گردان معنای زندگی را دریافته اند ؟! روزهایشان به بطالت دورکوچه ها میگذرد ودر فکر این هستند که جفتی پیدا کنند ومشغول حال شوند ، متاسفم

دیروز گوگل پلاس را روی آی پد دلیلت کردم ، دیگر خسته شدم از چرندیات وارسال مناظر حیوانات ومناظر فتو شاپ شده طبیعت .

یگ پاورقی روی آی پد پیدا کردم بنام فاطمه خود فروش شروع آن بد نبود اما آنقدر آری ، آری ، آری در متن آن بکار رفته بود وداستان آنچنان بی کشش وآبکی بود که نمیه کاره آنرا رها کردم .

باید هر طور شده دوش بگیرم ، بد جوری ضعف دارم وخسته ام ، باید تا ساعت شش صبح صبر کنم نباید قبل از آن صدایی ایجاد کنم ! بیشتر همسایه ها خواب هستند ، اینجا کمتر معنای حال کردن را میدانند ، جشنها ، ومراسم مذهبی وموسیقی وفیلمها وبازارهای روز  آنچنان آنهارا مشغول میدارد که دیگر مجالی برای حال کردن ندارند یکی دو آبجو ، در موقع ناهار وشب هم کمی ویسکی یا انیس یا کنیاک باید درموقع رانندگی هوشیار باشند والا قانون حالشانرا جا میاورد ، قانون هم جریمه نقدی ونقره داغ است ویا زندان با اعمال شاقه ، خود مردم مراعات حال یکدیگررا میکنند ، آنها به قانونشان احترام میگذارند ، مانند ما خارجی پرست نیستند ، ودرانتظار وحی از جانب بالا  ننشته اند، اول خودشان وسر زمینشان بعد دیگری  این را هم باید اضافه کنم که کمون اروپا وقاره امریکا بدجوری کشورهارا دچار اختلال وتحول کرده است  ، این سر زمین سنت های خوبی دارد که کم کم زیر چرخ ماشین وتکنو لوژی جدید له میشود ، هنوز زنان ومردان قدیمی هستند که سنت هارا نگاه داشته اند کمتر به طرف نان یخ زده ماشینی میروند وکمتر فست فورد میخورند ، آنهارا برای خارجیان مرتب میکنند آما خودشان هنوز به قصابی روز میروند ودر پی درست کردن آبگوشت وبرنج خودشان میباشند ، خوب خلایق هرچه لایق.

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ دوشنبه 28/آپریل 2014 میلادی/

 

شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۳

ارمغان

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی داری که به دوستان فرستی

به از این چه ارمغانی که تو خویشتن بیایی

---------------------------------- سعدی

این بیت شعر شب گذشته درخیالم زنده شد امروز صبح به همراه یک منظره آنرا به گوگل پلاس فرستادم اما ، دردی شدید دلم را سوزاند ، زخمی که سر باز کرده بود ، معشوق با معشوقه در شهرهای دیگر خوش بود واز من میپرسید چه میخواهی برایت بیاورم ومن این شعررا برایش میفرستادم ویا درگوشی تلفن میخواندم .

تازه چند تار موی سپید درمیان موهایم ظاهر شده بود وزایمانهای پی درپی دیگر حسی وقراری برایم نگذاشته بود با اینهمه سعی داشتم که خودرا بیارایم تا ازهمه زیباتر باشم ودرگمانم نبود که این زیبایی رو به زوال است ومعبود بیشترا ز بیست ودوسال ندارد با موهای انبوه سیاه وچشمان درشت زنی شوهر دار با بچه کوچک اما مهم نبود ، دست همسرم به راحتی درمیان موهای انبوه او گردش میکرد ؛ اتومبیلش را باو هدیه میدادوچیزی نمانده بود که همه هستی را بنام او بکند ، درعوض وکالت تام به همسرش داد ، این زن عروس برادرش بود ومعشوقه او .

همسرم پیاپی اصرار داشت که من به اروپا برگردم ،

یا برگرد ، یا ممنوع الحروج خواهی شد وبچه هارا به شبانه روزی خواهم فرستاد.

من برگشتم با یک چمدان خالی لباسهایم غارت شدند ، خانه ای را که سی سال برایش زحمت کشیده وآنرا بشکل خانه با اثاثیه گرانبها درست کرده وبخیال خود جهاز برای دخترانم جمع میکردم ، پشت سر گذاردم وبا جیب خالی راهی اروپا شدم ودست گدایی بسوی دوستان او که ، خوب اجازه داریم پانصد پوند از حساب او بتو بدهیم !!!!! همه اجازه داشتند غیر از من .

من ماندم وتنهایی . من ماندم بیکسی . من ماندم خاطرات تلخ گذشته که تا امروز همچنان مرا دنبال میکنند .

ثریا ایرانمنش ( حریری) . اسپانیا . شنبه 26 آپریل 2014 میلادی .

جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۳

قصه های خوب

مرا نمیفریبی ، پنداشتم درست است

پنداشتم در آتش کینه ، کینه بتو

شعله میکشد

آن حس قدیمی درمن بیدار است

وترا در نبض خاکستر وپیمانه ها

درمیان مگسان گرد شیرینی

که کودکانه به اطرافت میگردند

بخوبی میشنا سم

" آن قصه های خوب " دیگر دلهارا

شادی نمیبخشد ومرا فریب

نمیدهند

هر خوشه ای که بر میچینی از جنس همان سنگستان است

تو خاک مارا زیر ورو کردی

حق روییدن را از همه گرفتی

برای نهال سبز آواز خواندی

برای پروانه گم شده ترانه سرودی

با هر افقی همراه شدی

پندار من ، تصویر وتصور دلنشینی

از تو ندارد .

تو همان خبر چینی که درآتش خود خواهی سوخت

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 25 آپریل 2014 . تقدیم به ...خسروان هدایت

خانه ام کجاست ؟

حانه ام کجاست؟

در زیر شاخه های گل اقاقیا،

افرا وسپیدار

در فضای سرخ ونارنجی غروب تابستان

که بوی عطرآنها میخزد زیر پوستم

پرستو ها میخوانند ، گلهای باغچه ام جوانه زده اند

در این روزهای بی رنگ ودراین ایام گمشده

سالهای تنهایی وسالهای بی همزبانی

همه سالها دلم برای کوچه باغها ودرختان

تنگ میشد

گلهای سپید وآبی اقاقیا ، در یک سنفونی شادی آفرین

هم آهنگ بودند

ومن دراوج جوانی که درپرده خیال

سالهای دوررا نقاشی میکردم

آوازهای دلنشینی درون سینه ام ، غوغا میکرد

امروز ؛ در صحرای سرگردانیها

دراین گرداب وطوفان ، باز به آواز پرستوها

گوش میسپارم

اینبار گویی نوحه سرایی میکنند

برگها ، رشد شان متوقف شد ، گل اقاقیا گم شد

صحرا ودشت ودمن خالی

من بابر گهای پریشان این دفتر سپید که

پر میشود وخالی میشود خودرا فراموش کرده ام

ثریا ایرانمنش  / اسپانیا / 25/4/2014 میلادی /

افسانه سرا

روز گذشته یک بانوی هشتاد وچند ساله مکزیکی بنام النا .... هرچی ! جایزه سروانتس را از دست شاه اسپانیا گرفت ، نویسنده مکزیکی قصه نویس بود،.

من کار ندارم که نوشته هایش جنبه خوب یا بد  داشت مهم آنست که باید افسانه سرا بود ومردم را بخواب  کرد مانند نویسنده هری پاتر  افسانه برای بچه ها وکمی بزرگترها وافسانه برای جوانان  در غیر اینصورت آنهاییکه روی مبلهای بزرگ خود نشسته وباد کرده اند حرفهای باد دار میزند  حرفهای بو داررا دوست ندارند درغیر اینصورت به سگهایشان دستور میدهند که پاک کنید پاک کنید واز سر راه بردارید

کامیوتر هم امروز ادا درآورده بهتر است  تمام کنم

پس ای چند روز بیماری سرفه وتنگی نفس وآبریزش بینی  وبیماری همه گیر شده در همه اروپا که صدایش را درنمیاورند  آمدم بنویسم . نشد

پنجشنبه 2404/2014 میلادی

همه چیز باید افسانه باشد 

ثریا

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۹۳

افسانه سرا

روز گذشته یک بانوی هشتاد وچند ساله مکزیکی بنام النا .... هرچی ! جایزه سروانتس را از دست شاه اسپانیا گرفت ، نویسنده مکزیکی قصه نویس بود،.

من کار ندارم که نوشته هایش جنبه خوب یا بد  داشت مهم آنست که باید افسانه سرا بود ومردم را بخواب  کرد مانند نویسنده هری پاتر  افسانه برای بچه ها وکمی بزرگترها وافسانه برای جوانان  در غیر اینصورت آنهاییکه روی مبلهای بزرگ خود نشسته وباد کرده اند حرفهای باد دار میزند  حرفهای بو داررا دوست ندارند درغیر اینصورت به سگهایشان دستور میدهند که پاک کنید پاک کنید واز سر راه بردارید

کامیوتر هم امروز ادا درآورده بهتر است  تمام کنم

پس ای چند روز بیماری سرفه وتنگی نفس وآبریزش بینی  وبیماری همه گیر شده در همه اروپا که صدایش را درنمیاورند  آمدم بنویسم . نشد

پنجشنبه 2404/2014 میلادی

همه چیز باید افسانه باشد 

ثریا