شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۹۳

ارمغان

خبرت خراب تر کرد جراحت جدایی

چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی داری که به دوستان فرستی

به از این چه ارمغانی که تو خویشتن بیایی

---------------------------------- سعدی

این بیت شعر شب گذشته درخیالم زنده شد امروز صبح به همراه یک منظره آنرا به گوگل پلاس فرستادم اما ، دردی شدید دلم را سوزاند ، زخمی که سر باز کرده بود ، معشوق با معشوقه در شهرهای دیگر خوش بود واز من میپرسید چه میخواهی برایت بیاورم ومن این شعررا برایش میفرستادم ویا درگوشی تلفن میخواندم .

تازه چند تار موی سپید درمیان موهایم ظاهر شده بود وزایمانهای پی درپی دیگر حسی وقراری برایم نگذاشته بود با اینهمه سعی داشتم که خودرا بیارایم تا ازهمه زیباتر باشم ودرگمانم نبود که این زیبایی رو به زوال است ومعبود بیشترا ز بیست ودوسال ندارد با موهای انبوه سیاه وچشمان درشت زنی شوهر دار با بچه کوچک اما مهم نبود ، دست همسرم به راحتی درمیان موهای انبوه او گردش میکرد ؛ اتومبیلش را باو هدیه میدادوچیزی نمانده بود که همه هستی را بنام او بکند ، درعوض وکالت تام به همسرش داد ، این زن عروس برادرش بود ومعشوقه او .

همسرم پیاپی اصرار داشت که من به اروپا برگردم ،

یا برگرد ، یا ممنوع الحروج خواهی شد وبچه هارا به شبانه روزی خواهم فرستاد.

من برگشتم با یک چمدان خالی لباسهایم غارت شدند ، خانه ای را که سی سال برایش زحمت کشیده وآنرا بشکل خانه با اثاثیه گرانبها درست کرده وبخیال خود جهاز برای دخترانم جمع میکردم ، پشت سر گذاردم وبا جیب خالی راهی اروپا شدم ودست گدایی بسوی دوستان او که ، خوب اجازه داریم پانصد پوند از حساب او بتو بدهیم !!!!! همه اجازه داشتند غیر از من .

من ماندم وتنهایی . من ماندم بیکسی . من ماندم خاطرات تلخ گذشته که تا امروز همچنان مرا دنبال میکنند .

ثریا ایرانمنش ( حریری) . اسپانیا . شنبه 26 آپریل 2014 میلادی .

هیچ نظری موجود نیست: