پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۲

ها لووین !

هاولووین !؟ یک شب مسخره وحرامزاده که مانند بیشتر اعیاد وروزهای ساختگی ازبرکت دنیای اقتصاد بوجود آمده وکم کم خودرا درمیان اکثر فرهنگها جا انداخته آنهم با سروصدای فراوان ، شبی ترسناک برای کسانیکه کمتر به آن فکر میکنند ، شب گذشته همه آنهاییکه ازدنیا رفته بودند ، همه درتاریکی پشت یک نرده بزرگ به دیدن من آمده بودند ، عده آنها چنان زیاد بود که من نمیتوانستم بیشترین را تشخیص بدهم ، تنها دو نور بزرگ از دورسو سو میزد وکم کم نزدیک شد ، یکی مادرم بود که با هما ن شکل وهیبت گذشته ودوران جوانیش موهایش را بافته وبربالای سرش مانند تاجی بسته بود با یک روسری نازک وسفید ودیگری ....دیگری خان بود با کمر خمیده وریش سفید  مانند حضرت موسی ! هردو درکنار یکدیکر ایستاده بودند ومرا مینکریستند .

نمیدانم اکنون کدام از آنهاییکه میشناختم اکنون زنده اند ، آن جادوگر پیر با پای چوبیش درون یک سبد برشانه همسرم نشسته بود ، رویم را برگرداندم .

شب گذشته همه آنهاییکه میشناختم ومرده بودند به دیدارم آمدند همه بمن مینگریستند ومن بر یک بلندی ایستاده بودم ، همه آنهایی را که دوست میداشتم ویا مرا دوست میداشتند تماشا میکردم .

کم کم همه این اشباح جلو آمدند ودر زیر روشنایی نورکمی که ازیک چراغ پخش میشد آنهارا میدیدم به چشمان یک یک مینگریستم چشمانی خاکستری ، مشکی ، سبز ، آبی اما همه نگاهها یکسان نبودند بعضی ها بغض آلود وبعضی ها مهربان ونوازشگر ، من به دنبال غذا میگشتم تا برای آنها شام تهیه کنم از خانه بیرون آمدم هنوز عده ی درراه ودریک جاده خاکی بسوی خانه من میرفتند ، بسرعت خودمرا به یک کوچه رساندم به دنبال دکان قصابی بودم  بجای قصابی یک پارچه فروشی باز شده بود ! تا انتهای کوچه رفتم نفسم گرفته بود و.......ناگهان از وحشت از خواب پریدم ، ازدوردست صدای غرش دریا میامد گویی او هم دچار کابوس شده بود.

همیشه بیم داشتن ، همیشه درفکر گذشته بودن ، همیشه یاد ازخاطرات تلخ گذشته کردن ، همیشه هوسی تازه گرد سینه گشتن ، وهرگز از هیچ چیز راضی نبودن ودر طلب حرفهای وسخنان دورغین رفتن نتیجه اش کابوسهای شبانه است .

من امروز افتخارات زیادی درزندگیم دارم که گویی چشم به روی آنها بسته ام وبه نخ سست وبی پایه روزهای گذشته آویزان شده ام ، باین میاندیشم که عشقهای دروغین را ازخود دورکردم وبه دنبال آرامش رفتم نام نیک که این روزها خریداری ندارد وباید آنرا درون صندوقخانه قدیمی پنهان ساخت ، تنها در موقع رنج ودرد بیاد آنچه را که ازدست داده ام میافتم وآن کسانی را که دوست میداشتم.

ثریا ایرانمنش . اسپانیا. 2013/10/31 میلادی/

چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۲

شایستگی

شب گذشته شاهد آ تش سوزی دامنه داری بودم که درآن سوی شهر سربرداشته بود ودرست درکنار خانه ومنزل پسرکم شعله ها برافراشته وصدای بوق اتومبیهای آتش نشانی وهلیکوپتر همه جا شنیده میشد ، آخ ، بچه هایم همه درجاده ها هستند باید بایکی یکی تماس بگیرم تلفن هایشان خاموش بود وخانه  کسی جواب نمیداد ......سرانجام یکی جواب داد : نگران نباش ، هنوزآ تش به نزدیکی ما نرسیده اگر باد جهت خودرا عوض کند ممکن است آتس به آنسورود و....باد جهت را عوض کرد وشعله ها سرکش تر وبسوی ما میامدند نگرانی داشت مر ا ازپای میانداخت ، هفته گذشته نگران آن یکی که درزیر طوفان بود وامروز؟

با دوقرص آرامش بخش به رختخواب رفتم ، دراین دنیا آرامشی وجود ندارد اگر از دست شحنه وپاسدار وآدمکش ها به گوشه ای بخزی طبیعت زنده است بیرحمانه بتو میتازد البته خود طبیعت آرام است واین دستهای نامریی هستند که آنرا به ویرانی میکشانند .

خداوند لایتنهای به دردانگان خویش همه چیز را میبخشد ، لذات لایتنهی را وبه فرودستان دردهای ناتمام را .

این حروف ساده نسبت به  راز طبیعت قادر نیست همه چیز را روشن کند تنها بقچه احساس مارا خالی مینماید .

بزرگذاشت شاعر گرانمایه وپرمایه ( هوشنگ ابتهاج / سایه ) بر پاشده بود من  باین بزرگ داشتها که تنها دوستان ودوستداران آنرا برپا مینمایند ارزشی نمی دهم بزرگ داشت باید به همت دولت باشد که دران سر زمین بیمار که بیشتر به یک بیمارستان بزرگ ویک تیمارستان شبیه است تا یک سرزمین پهناور ویا یک کشور ، آنهم با این طرز حقارت آمیز افتخاری ندارد وانسان گمان میبرد که یک مجلس ترحیم قبل از موت است .

بهار آمد گل ونسرین نیاورد / بسیار عالی است بهار آمد اما خاک وخون آورد همان بهاری که همه شما درانتظارش بودید ، درآن زمانها هنوز زلف بنفشه چندان سرنگون نبود واز لاله ها خون نمیچکید  اگر هم میچکید نه باندازه امروز بود  ، تنها هدف بسوی آن ارتش مرموز زیر زمینی بود که مانند کرم داشت از ریشه همه را میجوید .

حال یکی درکسوت " تولستوی" دیگر ی درکسوت " پوشکین " و.سومی در نماد چوخوف بخود فریبی مشغولند.

بهاری که با جان خویش آنرا خریدند یک شوخی فریبنده که من هیچگاه آنرا دلنشین وبزرگ نیافتم .

امروز گمان نکنم نام ونشان چندانی از بزرگان موسیقی ویا شعرای بزرگ ما درتاریخ آن سرزمین  بیادگار بماند وتنها درروان و قلبها که هنوز عشقی درآنها پابرجاست ودرسنین پیری هنوز زیر پرتو جوانی میطپد واز زیر برف سپید سالمندی  مانندآتشفان فواره میکشد شاید رنگ وبویی باقی بماند، نه بیشتر، بهر روی عمر همگی دراز باد .

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . چهارشنبه 2013/10/30 میلادی .

دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۲

ای عشق

صوفیان واستند همه از گرو می ، رخت / خرقه ماست که درخانه خمار بماند

خرقه پوشان همگی مست گذ شتند وگذشت/قصه ماست که درسرهربازار بماند.

رویدادهای وحشتناکی که این روزها همه جارا فرا گرفته است واینکه میبینی حتی شب درتختخواب خود تنها نیستی وارواح خبیثی ترا احاطه کرده حتی نفسهایترا میشمارند ، دیگر خواب ازچشمان تو میگریزد .غذا که نیست و مردم بدبختی که هرروز با سوپ نخود ونانی که باجوش شیرین باد کرده ودرونش پوک است شکم خودرا سیر میکنند درعوض پولهای کلانی را به جیب مدرسین مدارس میریزند تا شاید فرزندانشان درآتیه مانند آنها " گرسنه " نباشند بی آنکه بدانند دیگر زمینی برای کشت  گندم وجود ندارد وگاوی دردشتها نمیچرد مگر درمزرعه خصوصی آقایان .

علاقمندی به گذ شته ها ونا پدید بودن وتاریکی آینده همه را دچار نگرانی ووحشت کرده است، مردم درخیابانها ریخته اند برای هیچ ، سیاستمداران کهنه کار ودست نشانده مشغول چپاوول واندوخته  میباشند تا صندوقهای بانکها خالی نماند ، ایجاد موسسات کمکهای نوع دوستی برای فرار ازپرداخت مالیات یعنی بردن پولها ازاین جیب به آن جیب سرپوشی برای همه جنایات است .

درعوض جشن های مسخره کاغذهای رنگی وپولک ولباسهای " ریسایکل " شده وپودر های طلای ونقره ای لوازم آرایش وعطرهای بو گندو همه جارا فرا گرفته " شب هلویین از راه رسیده !" وجوانان ونو جوانان حتی کودکان خردسال را به نا امنیها وفساد میکشانند ، کلیساها با کوشش زیادی هرروز بر تعداد نمازهای روزانه وهفتگی خود میافزایند اما هر روز ازتعداد مومنین کاسته میشود ! عده ای تنها درسکوت لبهای خودرا میجنبانند ودیگران ابدا باین کلمات قلمبه اهمیتی نمیدهند کسی به آن دستهایی که درهوا تکه نان وشراب خیالی را نمایش میدهد نگاهی نمی افکند واگر نگاهی بکند نگاهش درفراسوی زندگی است .

آخ ...برادر بزرگ همه جا ترا میپاید وترا کنترل میکند حتی تعداد دفعاتی که برای قضای حاجت به دستشویی میروی ، مگر چقدر خورده ای که اینهمه پس میدهی ؟!! 

سیاهی بر آرامش سایه افکنده است گلها وسبزه ها زیر علف های هرزه گم شده وکم کم نابود میشوند وما نا باورانه بر زمینی که از سرب داغ ساخته شده خاموش به نظاره ایستاده ایم وبه باد ترسناکی که از آنسوی اقیانوسها میوزد با پریشانی مینگریم .

خدای خدایان اخطار میکند : نفس کشیدن ممنوع . 

ثریا ایرانمنش . اسپانیا وزیر نظر! / دوشنبه 2013/10/28 میلادی .

جوابیه !

جواب نامه های همشهری زاده ..........

خانم همشهری ما !

مرتب نامه های شمارا میخوانم البته خودم نه ، بلکه مترجم مخصوص رسمی من ! چون من زبان فارسی بخصوص زبان شمارا به درستی نمیدانم ، این نامه را هم مترجم ما که سخت مورد توجه وسپس بازرسی قرار گرفته برای شما از طرف من مینوسد ( با پست الکترونیکی)!

دراینجا همه چیز خوب وبر وفق مراد است اینجا ، همه چیز بزرگ است اندازه معمولی وسایز همه چیز دوبرابر سایز اروپاست به همین دلیل هم نامه های شما درموقع ترجمه شدن کلمات ومتن آن خیلی خیلی بزرگ میشود وبعضی از اوقات معنای آنها برای من که بکلی از ریشه کنده  شده ام نامفهوم است درعوض کتاب | مولای رومی | دراینجا خیلی طرفدار دارد وترجمه شده آن دردسترش همه هست.

دراینجا همه یا طب میخوانند ویا وکالت چون هرآدمی دراینجا به این دواحتیاج دارد وهردو رشته هم خیلی آسان است تنها باید مقداری کتب را حفظ نمود گاهی هم باکمک ( گوگول) میتوانیم هرچه را که بخواهیم بیابیم .

حال ما دراینجا بسیار  خوب است ومادرجان وپدرجانم ابدا یادشان نمی آید که درکجا به دنیا آمده اند ما دریک عمارت بزرگ وبا شکوه زندگی میکنیم که دراطراف ما همیشه پراز ماموران محافظ است همه جا دوربین وهمه جا زیر نظر است که مبادا بما آسیبی برسد همه چیز زیر کنترل است حتی مواد غذایی  شنیده ام در سرزمین شما وضع خراب است یعنی همه جا وضع مردم واجتماع خراب است اما اینجا همه چیز روبرا ست ، میهمانیها ، پارتی های شبانه ، فروشگاههای بزرگ ، البته فروشگاه ما مخصوص است وخیاط مخصوص برایمان لباس میدوزد غذایمان همیشه قبل از آنکه به روی میز بیاید مورد آزمایش قرار میگیرد آشپز مخصوص برایما ن غذا میپیزد حا ل میخواهم یک قطعه از اشعار همان مولای رومی را برایت بنویسم ونامه راتمام کنم وترا به خدای خودت میسپارم چون دراینجا خدای ما درپنهانی ترین زوایای شهر جای دارد ود سترسی باو غیر ممکن است در یک آپارتمان مجلل وبزرگ وچند صد طبقه ورود به آن هم برای همه ممنوع است  غیراز اطرافیان خودش که گاهی بصورت سخن گو  در برابر بعضی از مردم دیده میشوند ،  بما دستور داده شده که ازتمام مردم آن سوی اقیانوس خودرا کنار بکشیم ، ما تافته جدا بافته هستیم همه آرزو دارند دراینجا زندگی کنند اینجا پراز معادن طلا ونفت واورانیوم وغیره هست  اما آنها همه دست نخورده اند وخدای ما فعلا ازمال بنده هایش تغذیه میکند از همه مهمتر دراینجا همه مردم آزادند همه میتوانند حرفهایشانرا بزنند اماکسی به حرف آنها گوش نمیکند . خوب " اینهم قطعه شهری از مولای رومی :

چه تدبیری ای مسلمانان که من خودرا نمیدانم/ نه ترسا ونه یهودم نه گبرم نه مسلمانم / نه شرقیم نه غربیم نه بریم ونه بحریم/ نه ازکان طبییم نه از افلاک گردانم /نه ازدنیا نه ازعقبی نه ازجنت نه ازدوزخ/ نه از آدم نه ازحواونه ازفردوس برینم /مکانم لا مکان باشد نشانم بی نشان باشد/نه تن باشد نه جان باشد که من ازجان جانانم /..... مولانا شمس تبریزی |رومی|

با تقدیم عشق وآرزو ، همشهری زاده شما .

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۲

گاو گمشده

آن گاو هارا بیابید ، آن گاو های گمشده ویا مرده را ،

روزی میل داشتم نام یکی یکی را بازر بنویسم  امروز با آب کاه برباد

آن " بامدادی" که درمه شگفت  وبسان باتلاقی به زمین فرو رفت

اینبار میخواهم با آب کاه بنویسم ، نام آن گاو هارا

آن گاوی که درما ه دیده شد

وآن جوینده  وجونده وخورنده گوشتهای بریان شده برپیکر شاخه های

نورسیده

آن گاوهایی که برگمشده خویش با فریادی دلخراش

شکوه میکند از تلاتم حلقه پاک آن ماه ازلی

آن گاوها که کتاب دردست دارند وزهدان خشک وپژمرده جهانرا

از ریشه بر میکنند.

آن گاوهارا بیابید ، بی آنکه دیده شوید ،

آنها باغ پر برگ وگل مارا خواهند بلعید

در یک طرح نو وپچ پچ مخالفت در یک لباس موقر

بی شتاب برخاک مینشینند و آهسته ارخواب برمیخیزند

بیابید آن گاو هارا

آن چند صد هزار گاو گمشده را/

ثریا ایرانمنش . یکشنبه .2013/10/27 میلادی . اسپانیا .

شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۲

4 ابانماه

آنچه را که ما امروز بعنوان پایان یک تمدن از دست داده ایم با  آنچه را تو از دست دادی درمقام مفایسه با دردهای تو نیست .

قرن بیست ویکم با هیاهوی بسیار بر فراز سر ما طنین افکند وآواز قوی ما سالها بود که درفضا گم شده ودیگر کسی یادی ازاو نمی کرد ،

آنچه را که او میل داشت بسازد نیمه کاره رها ساخت ودیگران آنرا تمام کرده وبنام خود ثبت نمودند ، امروز غیراز آوای مسخره وخنده آور درپس دیوار آن جادوگران قرن وآفرینندگان این زمانه ، هیچ  چیزنیست .

کسانی هنوز هستند که درپنهانی اورا دوست میدارند وکسانی هنوز هستند که ناسزا گویی ازدهانشان پاک نشده است.

نجابت همیشه طبیعی وذاتی است مردم نجیب نمیشوند این حرف بیجایی است همه نجابت را ازبدو تولد باخود میاورند این نجابت مربوط بخون وگوشت وپوست آنان است ، او نجیب بود وخجالتی همین دیگران وقیح هستند وریاکار

امروز چهارم آبانماه وزاد روز تولد اوست ، درسالهای اول همه این روزرا جشن میگرفتند شاید دردورنشان امیدی سو سو میزد امروز همه این روزرا فراموش کرده اند ، غیرازعاشقان او.

اعلیخضرت ، تولدتان مبارک باد.

فرزند گم شده شما ، ثریا ایرانمنش . 4/8/1992 برابر با 26/10 /2013 میلادی . اسپانیا .