جمعه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۱

قهرمان 2

در هیچ دیاری ساکن نیستم ، شهر من شهر تنهایی است

که باخشت پخته زندگیم آنرا ساخته ام

باگل عشق آنرا سرشته ام

با اشکهایم آنرا آبیاری کرده ام

من درسایه ها راه میروم

خودرا رنگ میکنم مانند یک دلقک

دلقکی بودم که روی صحنه زنگی

همه را خنداند ، همه را گریاند

حال درگوشه این خانه تنهایی

صدای ناله کبوتری را میشنوم

که جفت خودرا میخواهد

صدای ریشه ریشه شدن رگهایم صدای ریختن اشکهایم

به روی فرش کهنه

دستهایم خسته پاهایم خسته تر

وچشمانم لبریزاز شور عشق

صدای روح موسیقی را میشنوم

وصدای آونگی که مرا بسوی خود میخواند

-----------

گفتی مرو از این سود ، کفتی مرو از آن سو

درکجا توان ایستادم بود؟ تا زخمهایم الیام یابند

بانشستن روی یک صندلی مخمل سرخ

ویک فرش تازه ونو

سطور زندگیم ورق خورد

همه صفحات آن سیاه وتاریک بودند

از آن روز رنگ سیاه رنگ لباسهایم شد

میان گاوها .بره ها وگرگها ی درنده

وقحبه های پیر دیروزی که امرو سر بر سجاده میگذارند

حرمت من درباد میرقصید

بقیه دارد

ثریا/ اسپانیا . از دفترچه های یادداشت / لندن ژولای 2012

 

پنجشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۱

خاطرات روزانه

کامپیوتر کهنه من دچار خفه قان شده دیگر  گنجایش ندارد که آنرا پر  کنم خاطرات زیادی دارم هرکجا تکه کاغذی یا دفتری پیداکردم نشستم ونوشتم ونوشتم بد یا خوب برای خودم یک زندگی است دارم زندگی یک قهرمان را مینویسم ، خودم ، خودم ، خودم پر منم منم کرده ام اما میدانم دراین دنیای وحشتاک کمتر  کسی جرئت وشهامت آنرا دارد که حقیقت را بدون پرده پوشی بیان کند ، من این شهامت را درخودم دیدم ودست به کار بزرگی زدم مقداری از آنها درجایی دیگر محفوظ است وتکه هایی را که میدانم به تریش قبای کسی برنمیخورد وبرایم ویروس های گله گنده نمیفرستند مینویسم .هر صبح صبحانه من یک لیوان آبجوش ونان وپنیر است از چای زده شده ام قهوه هم مرا دچار تهوع میکند تمام شب گذشته درپی بوجود آوردن این قهرمان بودم کسیکه بتواند روح وزندگی مرا داشته باشد وآنقدر بزرگ  که روی زندگی من سایه انداخته باشد ومن بتوانم این باو این عنوان را بدهم ، نیافتم !

این روزها قهرمان زیاد است وقهرمان سازی هم درسر هر  چهارراهی ودرسر هر نبشی بیدا میشود مغازه های پولشویی وپول فروشی بی حساب رشد کرده اند نام آنها بانک است وبیمه  ، دزدان علنی دزدی میکنند وقدرتمندان به راستی انسانهارا ازهم میدرند وخون آنهارا با لیوان سر میکشند  آنهاخون می طلبند خون میخواهند تازنده بمانند

ضحاکان مار به دوش سر  تاسر خاور میانه را گرفته واربابی وسروری ورهبری میکنند از  گذشتگان چیزی یا کسی بجای نمانده تنها بازارهای بزرگ که همه یکنوع جنس را ارائه میدهند تا زنهای خوشگل ومامانی ومردان آراسته  را را بیاراایند وبه آغوش نفتی های بوگندو بیاندازند تنها رابطه ما بادنیای خارج هما ن صفحه براق الکتریکی بنام تلویزون میباشد همه چیز برای فروش آماده است حتی غذا های آماده ر ا باکیفت بالایی ارزان به درخانه های شما میاورند!!!!!

چیز تازه وشخصیت جدیدی به دنیا نیامده است نه دیگر ماکسیم گئورگی میتواند مادررا بنویسد نه صادق هدایت علوی خانم رانه رومن رولان نه ار نست همینگوی ونه بتهوون وموزراتی نه شکسپیری نه لئون تولستویی ونه ونه ونه ونه در حال حاضر برده های نوین قهرمانند وشرکت سهامی ( فیفا) با مسئولیت نامحدودمشغول تدارک وساختن مربا های دیگری است.

در میان اشخاص اعم از گذشتگان ویا بازماندگان ویا خارجیان جهان کسی را نیافتم تا بصورت قهرمان ایده آل تصوراتم باشد در آیه های کتب مقدس نیز هیچ بیگناهی را نیافتم که آنر ا تصویر  کنم هزار دستکی ها هرکدام قهرمان خودرا دارند قبیله های تازه ساز وچادرهای نو پا که تیرک آنها میتواند از دیوار  خانه همسایه بلند تر باشد.

همه  تبدیل به ماهییهایی شده ایم درون یک آکواریوم وباید مرتب دهانمانرا بو بکشند مبادا به تخمه ! همسایه توک زده باشیم.

بنا براین قهرمان خودم هستم ومیروم تا اورا به دنیا بیاورم فعلا باردار م وبه هنگام زایش او من فارغ خواهم شد.

بامید پذیرش دوستان یکرنگم . ثریا / اسپانیا پنجشنبه بیستم سپتامبر2012

 

 

فابیان

آنگاه که صبح طلوع میکند ، زمانیکه شب میمیرد

آنگاه که برق صبگاهی با ناز وغمزه

چشمان روزرا باز میکند

ستاره میمیرد  ، آتش میمیرد وخاموش میشود

عشق درمیان خاکستر نابود میشود

شعله های سرکشی که درجانم افروخته بود

رو به سردی میرود

آنگاه ستاره میمیرد

برایم یک مدال مزین به یک تاج ! وصورت زیبای ویرجین به همراهی یک تصدیق که مهر دربارآن شهر مذهبی ،  در"  رم" قرار دارد رسید > پس از مرگ کاردینال ازدواج ما مورد قبول واقع شد !

حال پانزده روز برای آنکه گناهان  ما بخشیده شود هر شب درکلیسای بزرگ شهر " میسا " خواهند گذاشت ومنهم باید درسکوت به مدیتشین بنشینم ؟!.

قرار بود اورا ببینم ، اورا ندیده بودم حتی نامش را نیز نشنیده بودم او مرا یافت وباهم قرار گذاشتیم تا در بالای تپه های بلندی که آن غار معروف قراردارد ، اورا ببینم آن غار درحال حاضر  ماوا وپناهگاه من است ، آنجا یک راهبه مدفون است که برای خرید آذوقه از کوه سرازیر میشود ودرمیان برفها گیرکرده باین غار پناه مییبرد وهمانجا از فشار سرما جان میسپارد قبل از آ نکه جان بسپارد با چوبی درمیان برفها ی یخ بسته سوراخی ایجاد میکند وفرباد برمیدارد که " من اینجاهستم "

صبح زود بود چوپانی با بره های خود از آنجا گذر میکرد فریاد اورا شنید رفت تا کمک بیاورد ، دیگر دیر بود وآن زن بیچاره مانند یک چوب خشک درمیان غار افتاده با بغلی از نان وشبروسایر وسایلی که میبایست برای پر کر دن شکم بزرگ پدر روحانی به بالای کوه ببرد ، پدر  روحانی درآنجا مشغول تدریس ونوازش کودکانی بود که بعدها میبایست بر دوش مردم سوار شوند.

سود جویان ومردان ده از وجناب کشیش ارشد از این موضوع استفاده کرده مردم را متفرق ساختند وگفتند که اینجا قدمگاه بانوی ما ویرجین میاشد ، همه خم شدند سر فرودآ وردند شمعها وگلهای ونان پنیرو شیر بسوی آن غار روان شد وجنازه آن راهبه بیچاره نیز معلوم نشد که درکجابه خاک رفت.

امروز آن غارتبدیل به یک قدمگاه شیک با نیمکتهای طلایی ومحراب ومنبر وشمع وگل شده وسیل مستمندان را بسوی خود میکشد .

غار تبدیل به موزه جواهرات شده ویک عروسک کوچک  باندازه عروسکهایی که به دست دختر بچه ها دیده میشود درون ویتربن باتاج وپیراهن مخمل وتور وعصای طلایی خود با چشمان فرورفته  قرار گرفته  وبه آن جماعت میخندد.

و من برای روح آن راهبه بدبخت دعا میکنم وبرای او شمعی روشن کرده درگوشه دیوار میگذارم .

در آن روزگار با او هرشب بسوی همین تپه ها میرفتیم ودرسکوت به تماشای ستارگان وآسمان صاف مینشستیم و من آن اشعار  را برایش زمزمه میکردم .

حال با او که نمی شناسم قرار دارم روبروی همین غار.

بقیه دارد

از دفتر یادداشتهای دیرین ! / ثریا .اسپانیا

 

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۱

پوسیدگی

من گنگ خواب دیده عالم همه کر/

من عاجز از گفتنش وخلق از شنیدن/

ازآنجایی که تغییر دادن خصلت وخوی آدمی که درطی قرنها درنهاد مردم وملتی محکم گشته به یکبار کار دشواری است وبا نوشتن درکنج مطبخ ومیخانه چیزی عوض نمیشود همه چیز زیر نظر است

ایدالیسم کهنه وپوسیده واخورده هر آن درگفتار ورفتار وعادتهای اخلاقی بعضی ها بروز میکند وناچیز ترین گفتار وعمل یا عبارتی از هرگونه که به ذهن انسانی خطور میکند آنهارا سرا سیمه ساخته وبفوربت وجدان سود پرستی شا ن گل میکند وتلاش د ارند برای آشتی دادن خود و یا فروختن خودشا ن به دشمن یک تز درستکاری مانند بوزژواهای شهرستانی قدیمی بوجود آورند.

گناهی هم ندارند آنها چه میدانندکه اصولا درسرشت خودچاکر وبنده بوده اند ونمیتوانستند از خوی وخصلت خود سر باز زنند .

امروز احساس کردم که به یک باره پایه های همه چیز سست شده است همه درکار  تجر به اند اما خود شان نمیدانند که هیچ نمیفهمند نه میبینند ونه می فهمند زندگی درون حجابی از فریبها وریاهای فریبنده پوشیده شده است وهمه خیال میکنند که باهوش سرشار خود آنرا دریافته اند میان آن کسی که دردمیکشد وخون از د لش جاری است با آنکه هیچ احساسی ندارد تفاوت های زیادی است تیرگی شوم این زندگی بو گرفته دنیای بو گرفته زیر قدم های فاشیست های نوکبسه حالم را بهم میزند.

فکر میکنم دربرابر این آدمهای بی نوا وبدبخت که همه تلاش آنها برای ثابت نگه داشتن زندگی وزین وخودشان هست ، چه باید کرد؟

آنها که ساعت به ساعت درحال پوسیدگی وهمه گفتار وکردارشان دربرابر خرد وشرف انسانی مانند عر وسکهای بیجان واتو ماتیک است ، آنهاییکه خود نمیدانند چرا میکشند وچرا عربده میکشند وبه کجا خواهند رسید ؟ چراغهای حلقه پنجگانه روشن شد کسی راز حلقه هارا میداند؟ .

لندن / 31 ژولای 2012  " از یادداشتهای تعطیلات"

 

سه‌شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۹۱

هرکجا باشم

در سالهایی که هنوز جوان بودم وآسیب پذیر پدرم نصیحتی بمن کرد که هنوز آویزه گوشم هست.

او گفت : هر گاه میل داشتی که عیب کسی را بگیری ، درنظر داشته باش که دراین دنیا همه مردم مزایای ترا ندارند او دیگر حرفی نزد چون دیگر  دراین دنیا نبود.

" هرکجا من باشم ، ایران همانجاست " این گفته من نیست این کلمات از مردی صاحب نام نویسنده  بزرگی بنام توماس مان است که از فشار جبر بسوی امریکا رفت ودرآنجا نیز دچار مشگلات زیادی بود تا اینکه سر انجام بسوی اروپا برگشت ودرسوییس اقامت گزید وسپس نوشت "

هرکجا من باشم آلمان همان جاست

حال آلمان او کجا وایران من کجا وچه تفاوتهایی بین این دو سرزمین هست یکی پناهگاه فراریان از فشار دولتهای حاکم واستشمام بوی خوش آزادی  ودیگر ی پناهگاه مردمی  نا آگاه سر شار ازبیخودیها

ملت ایران یک ملت سازشکار ومیهمان نواز است که خانه خودرا تنها به خارجیان اجاره میدهد ویا میفروشد وخودی هارا میشناسد افتخارش آن است که میتواند با هر قوم ونژادی خودرا وفق دهد ودر فرهنگ آنها غوطه بخورد از ترکان سلجوقی که نواده هایشان هم اکنون چشم طمع به آذربایجان دوخته اند تا نوادگان تیمور لنگ  که درانتظار سهم خویش نشسته اند

قوم اعراب بدوی حاکم بر نیمی از سر زمین ایران  ویک جمهوری من دراری که هر دو لغت بیگانه اند

به گفته عزیزی ، بهتر بود از همان زمان قاجار ملت یکسر به دامن جیم الف امروزی میافتاد  ملتی که با یک مویز گرمی اش میکند وبا یک غوره سردی ملتی بیگانه پرور پر آشوب احساساتی  داغ وناگهان مانند یک تکه یخ آب میشود

منافع کجاست ؟ همانجا برویم دوستی ها بر پایه وبنیاد منافع بنا شده عشقها وپیوندها روی حساب ومنافع مشترک شکل میگیرند خارج نشینان هم به سهم خود ادای دین کرده هراز گاهی برای سبک کردن استخوانها بسوی ولایت میروند وسپس با چمدانها پر وپیمان باز میگردند

عده ای ایرانرا با خود بخارج آور ده اند و وحاضر نیستند کلامی را غیر ازآنچه که خود میگویند بپذیرند

همه ارباب معرفت وصاحب فرهنگ پر بار خویش که آنرا میان کتابهای قدیمی درون کوله بارشان  گذاشته اند وبخود میبالند

هیچ تربیت صحیحی دربین آنها نیست زبان عامیانه عامی تر شده وزبان ادبیات شکلی نامفهوم بخود گرفته است

از زمان دولت فخیم وبزرگ قاجار تا زمان شکل گرفتن دولت جیم الف  تنها یک نسیم خنک وزید مردان وزنان کمی آزاد شد ند وروبسوی غرب نهادند همه چشمان آنها بسوی غرب وحشی بود نه دیگر آن مرغ خانگی که به دانه های خود دلخوش  نشسته ونه عقابی بلند پرواز که دراوج سیر کنند  پروانه های شدند ناچیز که درخلا پرواز میکردند ونامش را گذاشتند روشنگری وروشنفکری وسپس خزیدند به زیر لحاف ملا .

هر کجا من باشم ایران همانجاست

ثریا / اسپانیا/ جمعه هفتم سپتامبر / لندن

دوشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۱

آمدم

باز آمدم  باز آمدم از شهرهای لامکان . سوقاتها آورده ام از آن دیار به این دیار

ای عاشقان ای عاشقان آورده ام چندین خبر

از آسمان هفتمین وقت سحر کردم سفر

آنچه را که جالب به نظرم رسیدوآنچه که به ذهنم خطور کرد واز آن لذت بردم ویا درد کشیدم همه راوارد این جدول خواهم کرد اسم این جدول- پرچین - است با پارچین اشتباه نشود !

دراین جدول تنها واردات است ازصادرات خبری نیست

جملگی همه حدیت ذات است ومشاهدات وخیالی نیستد اگر کسی با میل آنهارا بخواند آنگاه عقیده وسلیقه مراخواهد دانست.

تاریک شبم را سحر آید روزی . وزگشمده یارم خبر آید روزی

این دلو تهی که درچه انداخته ام / نومید نی ام که پر آب اید روزی

ثریا. اسپانیا. دوشنبه . 18.سپتامبر012