دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۱

روز گذشته

 یک دلنوشته از یک روز پر شور !!!!

تمام روز درد داشتم. اما راه میرفتم. گلدوزی رو به پایان است ، دختر کوچکم زنگ زد اوه ماما هپی مادرم دی ما ناهار میایم با خودمان پاییلا میاوریم و میخوریم .او کی تلفن زنگ زد  ،.اوه مامی پایلا  را باید از سه روز قبل سفارش میدادیم 

حال مرغ میخریم 

آنهم مرغ چند روز مانده در روزهای تعطیلی !!!!! آوکی ….

خوشبختانه عروسم برایم پیراشکی پخته بود دونوع گوشتی و سیب  زمینی. داغ داغ پسرم انهارا درون یک تپ پلاستیک پوشیده با فویل برایم آورد. ، ساعت یک ونیم بعد از ظهر بود. حمله بردم  چند تایی را فرو دادم بدون  آنکه مزه آنها را احساس کنم ،

دخترم با دامادم آمدند به همراه  یک جعبه شکلات بسیار شیرین ویک گلدان گل رز. ویک مرغ خشکیده چند روز مانده ،

خوب خودتان بخورید من ناهارم را خورده ام   درد داشتم. أهسته خودم را به درون حمام  کشاندم  ودیگر عنان گریه را سر دادم. چرا اینها نمیفهمند که من چقدر درد میکشم  ؟ 

 تمام روز روی مبل گلدوزی  نشستم ودرد کشیدم داماد چرت میزد دخترم دستهای اورا مالش میداد ومن دندان‌هایم  را از فشار درد   روی زبانم فشار می دادم تا خون سرازیر شد 

خودم را دوباره به حمام رساندم لب وان نشستم وگریستم .

تازه معنای تنهایی را چشیدم. اه مادر. تو هم تنها بودی. اما فامیل در اطرافت بودند برادران خواهران بچه ها ونوههای  آنها مرتب برایت چای می آوردند تو دردی ندآشتی سرت به کتا ب خواندن گرم بود ،.

من چقدر تنهایم . تا چه اندازه تنهایم. تنها مونس من همین دردهاست ،

امروز برای خودم. اسلامب‌ولی پلو درست کردم . آنهم در حالیکه مانند انکه روی آتش راه می‌روم از شدت درد بالا وپایین میشدم ،

واین بود پایان آن راهی که آنهمه برایش رنج بردم  . 

دیگر هیچ باقی بماند .

ثریا ایرانمنش  . از دفتر لب پرچین .  همان روز دوشنبه. دوم ماه می

روزهای الوان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

حالیا مصلحت وقت درآن می ببنیم / که کشم رخت به میخانه وخوش بنشینم 

جام می گیرم وا ز اهل ریا دور شوم / یعنی از اهل  جهان پاکدلی بگزینم ......." حافظ شیرازی " 

میخانه رفتن هم روزی حرمتی داشت  وپاکدلی هم درمیا ن بود اما امروزدیگر همه اینها را باید درمیان کتب قدیمی جست وبا چند لغتنامه  معنای آنهارا  برای خود تعبیر کرد . 

امروز دیگر چیزی برای ما باقی نمانده است که به آن دلخوش باشیم حتی جوانان ما نیز با بیهودگی بی آنکه جوانی کرده باشند پای به پیری میگذارند وپیر های پوسیده دیروز تازه بفکر کشور گشایی ولشکر کشی افتاده اند وآنچه که  بر سر ما می آید دراثرهمان عقدهای فرو خفته دیروز آنهاست که امروز سر باز کرده روی صندلی های  چرخدار با دستهای لرزان  وگوشهای کر دارند جهانرا به  آتش وخون میکشند  عقده ها بسیار است وآنها خودر از بر " گوزیدگان " بارگاه الهی میدانند  که تازه باید چراغی برداشت ودر آسمانها به دنبال آن افسانه ها گشت .

روز کار گر بی صدا گذاشت در گذشته کارگران ما این روز را جشن میگرفتند واواز  خوانان دوشهرها راه میافتادند اگر شکایتی ویا حکایتی هم داشتند آنرا به روز دیگری موکول میکردند اما این روزها این جشنها تبدیل به یک اعتراض شده وروزی برای روز مادر وستایش او ! گویی که درتمام سا ل مادری وجود نداشته وتنها درهمین روز باید اورا کشان کشان به یک ناهار خوری دعوت کرد به همراه  دسته گلی وجعبه ای شکلات !

از انجاییکه من همیشه بر  خلاف جریان اب حرکت میکنم واز هدف خود نیز دست نمیکشم روز قبل از روز تعیین شده  برای  ناهارخوردن رفتم وخودم را به باغ بزرگ شهر کشاندم .

تا آنجاییکه دستهای همراهانم  جای  داشت گل وگلدان خریدم وخانه را تزیین کردم تا آن روح منحوس وازرده  از من دور شود و باز گردم به حقیقت وجود خودم  .وچقدر جای تاسف است که مردم  گوسفندوار هرچه را که از شیشه تلویزیون ویا رادیو شنیده ویا میبنیند  گویی درخواب راه میروند همه افکار خودرا گم کرده واز همان راه میروند  .

سالهای بود که  شهر قدیمی را ندیده بودم وآن روز که برای ناهار رفتم همه چیز تغییر شکل داده بود خیابانهای پهن را تبدیل به رستورانها گشاد کرده بودند خوب مردم امروز غیر از خوردن کا ردیگری برایشان  باقی نمانده است ! کارها را بقیه برایشان انجام میدهند  همه چیز الکترونیکی شده همه چیز مانند برق می اید  ومیرود !!! ودر یک گوشه پیاده رو از فلزات براق کره زمین را درست کرده وروی آن پرچم همه جهانرا گذاشته بودند  !!! یعنی نه ! تنها پرچم های کشورهای قابل ! را چسپانیده بودند پرچم روسیه را از جایش کنده بودند !چون امروز مد شده که باید از روسیه نفرت داشت نمیگویند پشت سر این جنگ بی معنی چه دستهای خفته است وقوم بر گوزیده میل دارند ان  بند اتگشت سر زمین خودرا تا خاور میانه ادامه دهند ! واز سر زمین من وپرچم آن نیز خبری نبود ! نه ! نبود ! گویی ابدا چنین سر زمینی درروی کره خاک وجود ندارد !چند کشور تازه رشد کرده عربی ویقیه که همه اربابان بودند واز خدمتکاران خبری نبود آئنها باید درپسستوها پنهان شده وفراموش گردند

 تا روزیکه کم کم از ر وی نقشه جغرافیای جهانی محو شده وتنها یک افسانه باشد مانند سودوم وگومورا !!!!

ین روزها دیگر کسی اندازه خرد وانسانیت خودرا نمی شناسد  هر چیز را میشنود همانرا آویزه گوش خود قرار میدهد وچه بسا خود ودیگران را نیز به خطر اندازد  .

امروز نقشه آن است که  بعضی از سر زمینها خودشان به دست خودشان یکدیگر را بکشند وقطعه قطعه کنند با کمک افسون آن " بزرگان "  وگاهی چنان عرصه را تنگ میسازند که خود بخود  از میان میروند  وهرچه عرصه تنگ تر شود  شور مبارزه درآنها نیز  رو به کاهش میرود  وسر انجام آنچه را که باید ببازیم خواهیم باخت

درحال حاضر سرما با دعواهای مضحک نمایشی گرم است وگویندگان خوش صدا وخوش ادا آنهاررا برایمان ترجمه وتشریح میکنند وگردهم جمع شده بحث های انچنانی انهم تنها مربوط به پاشنه کفش ویا دامن وتتکه  بقیه  بحث میشود نه بیشتر . اجازه نیست .

شب گذشته برنامه ای را که دنبا ل میکردم  خاموش بود وتنها دریک یک خط نوشته شده بود چرا مارا منموع التصویر وممنوع الصدا کرده اند !چرا ! دلیل انرا ازمامورین ورزیده وصاحب نام وصاحب قلم بپرسید که چه اسان در سر بازار برده فروشی ایستا ده وامروز خود یک پا رییس برده ها شده اند  ونام پدر خوانده رسانه را برخود گذاشته اند .ویکی دیگر  با آن صدای نازک زنانه اش مامور  آن اداره منحوس " شاخه " زیتون" است

منهم گاهی نوشته هایم روی توییتر محو میشود! وگاهی این صفحه بکلی پاک میشود ! " زیاد مینویسم وزیاد ی پایم را از خطی که  برایم معیین کرده اند بیرون میگذارم .

وتو! که درنقش انوشیروان دادگر درقصه های نیایشی ونمایشی ظاهر شده ای ! ترا شناختم ! من ان جشمانرا خوب میشناسم  خیلی خوب بهتر  از همه جهان .

حال باید برای آخرت خود شماره حسابی در اسمان باز کنم ودربانک خدا مقداری از الهیات بگذارم تا زمانی که عزراییل سر میرسدمرامستقیم به باغ بهشت برساند درهمان خانه ایکه خواهم خرید !پایان 

جز صراحی وکتابم نبود یارو ندیم / تا حریفا ن دغا را به جهان کم بینم 

ثریا ایرانمنش / دوشنبه  02/05/2022 میلادی برابر با 12 اردیبهشت ماه 2581 شاهنشاهی !

شنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۱

تنهایی مطلق


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

دلا شبها نمی نالی  به زاری  / سر راحت به بالین میگذاری 

تو صاحب درد بودی  . ناله سر کن / خبر از درد بید دردی نداری .

واقعا درد بی دری نعمتی است گرانبها ه پروردگار انرا تقریبا به همه هدیه کرده است تنها عده کمی از انسانها هستند که به همراه دردهایشان دردهای دیگری را نیز به جان میخرند وغصه آنهارا نیز باخو.د حمل میکنند /.

ایکاش این سعادت نصیب ما میشد وما بجای آنکه صاحب دردخودمان بودیم غصه دیگر را نیز ضمیمه. کرده آنرا با خود به همه جا حمل میکنیم .

مهم نیست   کی  وچی وکجا ؟ مهم این است که تو بتوانی خودترا بفروشی قیمت آنهم مهم نیست درعوض جای داری درهمه جا  بیشتر مردم از ترس بتو احترام میگذارند واز ترس ترا در  آغوش میکشند چون میدانند که وابسته بزرگانی هستی   که تیر درکمان دارند .

شب گذشته برنامه ای از دکتر رضا هازلی پژوهشگر ایران باستان دیدم دلم سخت گرفت این مردتنها با یک کمان چوبی به جنگ رفته آنهم به جنگ اهریمن که حضور پر رنگش را همه جا پهن کرده است .

آنهمه کوشش برای جمع آوری دانش وفرهنگ سرزمینی که خودش را راحت میفروشد مردمش را میفروشد وملت خودش حاضر به معامله های گوناگون است خاک وآب وباد وزمین برایش معنا ندارد میهن برایش جایی که به او خوش میگذرد وازادی عمل دارد درهر کاری  چگونه تو میخواهی این ملت را ازخواب چندصد هزار ساله بیدار کنی وبه انها بگویی هویت شما چیست ؟ هویتی ندارند نمیدانند هویت چیست ؟ تنها چیزی را که میدانند این است که پدرشان  نوکر فلان ابله بوده ومادرشان  دختر فلان فاحشه شهر بوده همین نه بیشتر  میترسند که پای به عقب بگذارند چون ناگهان شجره نامه آنها به  یک غلتشن عرب میرسد ویا یک مغول ویا یک ترک .ساعتی این برنامه ادامه داشت وهشداری وحشتناک بود اما باید بشود ومیشود ما جهل تکه میشویم وهر تکه بسویی پرتا ب میشود ما یگانگی ودوستی ورفاقت ومهربانی را سالهاست که استفراغ کرده ایم به نرخ روز نان میخوریم هویت به چه درد ما میخورد امروز را دریاب  فردا را چه دیدی !!!! 

خود فروشی تنها آن نیست که تو درقلعه شهر نو بنشینی درانتظار مشتری واحیانا کنی سوخته تریاک این خودفروشی مانند یک رودخانه پرزور جاری شده وهمهرا دربرگرفته است .

خانمی را درلندن ملاقات کردم که سابقه طولانی در بغل خوابی  مردان  داشت حال وی چهل رکعت نماز میخواند ودهانش روزه بود !!!! مردی ا دیدم که شب احیاءا با زنی  هم اغوش بود وبرای ما از نعمتهای آن زن میگفت  وناگهان ریش گذاشت وچهل رکعت نماز شب وروز میخواند ودهانش روزه است !!! 

من همه اینهارا دیده ام  قبلی هارا هم دیدم خیانتهاارا دیدم وچشیدم ولمس کردم با تمامی وجودم وامروز همانند همان قوی تنها درگوشه ای میل دارم بمیرم این تنها آرزوی من است بی انکه  چشمم درچشمان کسی بیفتدمرگرا درآغوش بکشم حالم از مردم این جهان بهم خورده است به هرکجا رو میکنم یک فریب بزرگ مانند یک چاه توالت دهان بازکرده است.

بنال ای دل که رنجت شادمانی است / بمیر ای دل که مرگت زندگانی است ....." ف. مشیری"

پایان 

شنبه 30آپریل 2022 میلادی/




جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۱

آزادگی



 هر کو نکند فهمی زین  کلک خیال انگیز / نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد 

جام می  وخون و دل هریک به کسی دادند . دردایره قسمت اوضاع چنین باشد 

وظاهرا دایره قسمت نیز  به چند قسمت شده است  وسط را به از ما بهتران بخشیده واطرافش که زنگ زده ویران  برای  بقیه !  دیگر نمیتوان  از دایره قسمت هم امید  چندانی داشت .

تصویر بالا را بمناسبت روز مادر که مصادف شده با روز می دی و روز گارگر   به این صفحه اضافه کردم خوب نام پر ابهت منهم درپشت ان سوار شد  حوصله پاک کردن ندارم .

درد امانم را بریده  راه میروم مینشینم  دوباره راه میروم  خیاطی میکنم دوباره راه میروم می نشینم کاری نمیشود کرد تا شب که بتوانم داروهایم را بخورم و بیهوش شوم .

چیز زیاد نه دارم بنویسم ونه حوصله نوشتن دارم باندازه کافی در فضای مجازی شاهد جنجالهای وفحاشی هاهستم .

آینده ؟  بلب آمده  ما درحال انتظار  ساحته شدن است  اما گذشته ما  هنوز گلوی مارا میفشارد  چیزی ا نکاشتیم تا درانتظار باران باشیم  ودرو وبرداشت آن  /هرچه داشتیم از دست دادیم اعم از جوان وپیر دانش وبی دانش روستاا وارباب  وکم کم زمنیهایمان نیز بایر خواهند شد ودول دیگر درآنجا میل میکارند تا آهن درو کنند .

ما روزگاری با آتشی که از خدایان بزرگ  دزدیده بودیم  چراغ دیگرانرا روشن ساختیم وچراغ خانه خودمان خاموش شد چه شخصی وچه جمعی  حال امروز  عده ای مانند جنینی هستند که درانتظار زاده شدن میباشند بی آنکه بدانند دنیا دارد رو به ویرانی میرود .

تمام عمرمان را به زندگی پس از مرگ گذراندیم وروزهارا فراموش کردپم حال را و زمانرا  وامروز درغربت همه درانتظار کبوتر آزادی نشسته اند با چند ورق پاره وچند عکس وفحاشی به یکدیگر.

چقدر گفته ها بی ارزش شده اند درعین حال عده ای هم این گفته های بی ارزش را به قیمت گزافی میفروشند .

روزی آنچنان شیفه فرا گیری بودم  خوشه خوشه بر معلومات خود افزودم چیزی نمانده بود که نخوانده باشم همهرا امروز درون یک چاله ریخته ام وآب را روی آن باز کردم کتابهایم درون اطاقکی خاک میخورند یا درون چمدان ها .فیلمی  دارم از زمان کامرانی  وخوشیهای زودگذر  آن زمان که روی یک ویویو ضبط شده   برای انقلاب سپید شاهنشا ه آنرا درست کردند  ذیقیمت است مانند سر در  چراغ باغ ملی !

در آن زمان  که کسی نمیدانست پیشرفت درزمان چیست  استخوانهای ارواح ما در زیر خاک ریشه کرده درانتظار رستاخیزی بزرگ بودند .

مهستان  شد مسجد  برگترین وقدیمی ترین موزه جهان شد مسجد هنوز کم دارند ومیخواهند آن مسجد بزرگ را هم صاحب شوند  برایشان مهم نیست که چه کسانی همسایه خانواده آنها میشود  وفردا چه مردان ناشناسی به  جوانان آنها تجاوز خواهند کرد وهمسایگان آنها چه کسانی خواهند بود ! 

حال امروز ما هر کرمی را اژدها میخوانیم  وفرار میکنیم .پایان 

ثریا ایرانمنش  عصر جمعه 29/04/2022 میلادی . اسپانیا !



چهارشنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۴۰۱

قربانیان

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

چاره ای کو  بهتر از دیوانگی  / بگسلد صد لنگر از دیوانگی 
ای بسا  کافر شده از عقل خویش  / هیچ دیدی کافر از دیوانگی ؟ 
در خراباتی  که رنجوران  روند   / زود  بستان  ساغر از دیوانگی 
-------- 
دنیایی شده لبریز از دیوانگی ها  همه میل دارند عقاب شوند  بالا روند بالا تر ودر اسمانها به پرواز درآیند .
آنها تنها گه گاه  آنهم بنا بر اقتضای موقعیت " آسمان " را دوست داشته ونگاهی به آن میاندازند درغیر اینصورت سر شان همیشه روی زمین وزیر زمین است وهر چه را که بخواهند از زیر زمین بیرون میکشند  ودوباره میل به پرواز دارند بنا براین  احوال  هر زور تعداد برجها واسمان خراشها بالا وبالاتر میرود !
آنها جدا از زیر دستان و بیچارگان  بیشتر خودرا بالا میکشند  تا مبادا ناگهان  به پایین بغلطند  این غلطیدنها ادامه دار خواهد بود بسیاری از کلاغهایی که میل داشتند در کسوت عقاب بالا رفته وپرواز کنند  در اوج پرواز کردن از شدت ناتوانی ناگهان دریک فاضل اب سقوط کردند وکسی هم آنهارا نیافت .
هیچکس میل ندارد ابری باشد  در آسمان وبه هنگام  عطش نمی باران هدیه کند .
وهیچکس میل ندارد لانه اش میان زمین واسمان معلق باشد . تنها ما قربانیان قرن هستیم که  معلق میان زمین واسمان درحال تاب خوردنیم .

چرا که اندیشه هایمان را بکار گرفتیم واز فرصتها هیچگاه استفاده نبردیم  فرصتها بسیار طلایی بودند اما الزاما میبایست تن بخود فروشی وخود فریبی بدهی ودرنهایت بفکر فریب  داد ن دیگران باشی  وبا باد همراه شده هرکجا که خوش نشست تو هم با ان همنشین باشی .

آنها میل ندارند مانند من  در جایی گمنام  در هزار پاره ها بیاسایند  وفرو ریخته شوند به ناچار دست به هرجنایتی میزنند  آنقدر آنسانهای بیگناه را میکشند  ودستهایشان تا بیخ شانه درخون بیگناهان  آلوده میشود تا بتوانند عقاب وار پرواز کنند اما نمیدانند که این خون دامن آنهارا خواهد گرفت وبه قعر دره فرود خواهند آمد .
شب گذشته مدتی بر بیکسی خود  افسوس خوردم نه  ! نه گریه نکردم  آنقدرها ضعیف نشدم که برای خودم دل بسوزانم اما از اینکه قدرت ندارم  دیگر پرستاری را به استخدام دربیاورم  خیلی دلتنگ شدم بیماریم هر روز شدت پیدا میکند تا جاییکه توان ایستادن ندارم  با اینهمه هنوز چشم به دنبا ل خاک وطن دارم  هیچکس درآنجا درانتظار من نیست حتی گورهایی که اجدادم  درانجا مدفوند جه بسا امروز تبدیل به خانه ویا برج شده اند  ومن در دوقدمی  سعادت ها ایستاده ام  واز فراسوی مردمانی گذر میکنم که خود باخته وعقل باخته اند  وتابش نور خورشید مغز آنهارا نیز خشکانیده است ومن هنوز بخود میبالم که دستهایم و شعورم  درکارند .
از افسوس خوردن ودلسوزی برای خود بیزارم  من درافسون عشق در گردشم ومیل دارم آنرا درآغوش بفشارم  آنگاه سخت تر میشوم ودیگران شکننده تر .

کمتر چیزی را که میبینیم بخاطر میسپارم بمن مربوط نمیشود  که افتاب عقل دیگران خشک شده وتنها به پرواز میاندیشند  زمانی عطش درمن فرو مینشیند که عشق را درآغوش بکشم  وآنگاه لب تیزه اندیشه هایم را بسوی آن نامردان فرو کنم .
به درستی نمیدانم امروز وطن من درچه حال وچه شکلی شده است  د رگسترده خیالم هنوزدرهمان راه ناهموار کویر  میدوم وتشنه لب میل دارم به جویبارهای خنک وابشارهای دیرین برسم  .ایا خطا میاندیشم ؟ 
گاهی یک لحظه میشوم وزمانی یک مدت طولانی  بستگی دارد به آنچه که میاندیشم .
شب گذشته دریک برنامه بانویی با صدای دلپذیر میگفت " خودت را به خدایت بسپار" سالهاست که من درمیان دستهای خدایم جای دارم واین اوست که بمن قدرت حرکت داده  وبه هنگام سقوط ازپشت یقه مرا گرفته ونجات بخشم بوده میدانم که درکنارم نشسته ومیدانم که گاهی با لبخندی بمن مینگرد که هنوز به دنبال گمشده ام ونیمه خودم میگردم وخوب میداند که نیمه  گمشده من هر گز پیدا نخواهد شد مگر درخیال 
عشق خاموشی است ودرخاموشی باید عشق را یافت وانرا پرستید گفتن  زیاد از عشق آنرا گم میکند واز تو میزادید  وآنگاه او در  در تو گم میشود وچه بسا خاموش میگردد..
هر چیزی سایه ای دارد عشق هم سایه دارد ومن درسایه او راه میروم بی آنکه اورا ببینم .
حال دیوانگی کدام است آنکه درباد گم میشود ؟ ویا آنکه درمیان دستهای خداوند پنهان است ؟ من تنها به سخنانی گوش فرا میدهم که از راه ذهنم بمن وبه سینه من میرسد آنگاه اورا میبابم ومیدانم درکنارم نشسته است ودیگر به کسی احتیاجی ندارم . نه ! ندارم .
.وه  چه محرومند و چه بی بهره اند /  کیقباد وسنجر از دیوانگی 
خوش همی رو شاد وخرم  درجهان  / منصبی کو خوشتر از دیوانگی 
همچو منصورند  وبس با دولتند /  فارسان  شکر از دیوانگی ........ " مولانا شمس تبریزی " 
------
پایان / ثریا ایرانمنش 27/04/2022 میلادی برابر با هفتم اردیبهشت تاریخ ایرانی !
( درحا ل حاضر چند تاریخ داریم ) !!!!


سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۴۰۱

تلخی روزگار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین /" اسپانیا.

ساقیا . ماز ثریا بر زمین افتاده ایم / گوش خود بر دم  شش نای  طرب بنهاده ایم 

دل رنجور به طنبور  نوایی  دارد  /دل صد پاره خودرا به هوایش داده ایم 

لرزش  سایه درختان  از پشت پنجره  روی دفترم  در گردش است  / باید بروم /وقت رفتن است  / تمام شب شاخه هارا یکی یکی شمردم  تا بخاطر بیاورم که از هرشاخه  چه غمی میبارد  در جدار خانه کوچکم  زندگی جریان دارد  میز صبحانه همسایه مرتب چیده شده است بوی قهوه تازه دم کرده فضا را پر کرده است  باید بروم به همراه یادگارها  وآنهارا باخود خواهم برد .

از این مردم   غیر از  مهربانی چیزی ندیدم حال باید بسوی آن شمع های واژگون شده برگردم  پرندگان خاموشند  تمام شب  ستاره هارا شمردم  ویکی را دزدیدم ودرون دفترم پنهان ساختم  بهترین ترانه هارا خواندم  دلم لبریز از شو ق خواندن آواز بود  اما صدایم درنمی آمد  غیر از ناله .

شب گذشته همه مدت چشمان من در اسمان به دنبال نیمه ماه گم شده بود وانرا نمی یافتم ونگاهم به سقفی بود که هران درانتظار فرویختنش هستم .

همه جیز درحال رقص است  باشادی مرا بدرقه میکنند  از پشت این پنجره  کوچک کلبه کوچک .

پرندگان در بیرون به دنبال دانه میکردند  وبهاربا همه زیبایی وعظمت خود دراینجا پهن شده است  وپرنده دیگری به دنبال جفت خود میگردد وبا صدای زیر خود پیامی میفرستد 

 چگونه روح این سر زمین مرا دربر رفته است ؟!

اینجا روی این زمین که  پناهگاه وتکیه گاه من است  گرمای غم دردلم بیشتر است  احساس پوچی میکنم  درختان این سر زمین مرا درآغوش گرفته اند وپناه داده اند  ویا من خود پناه گرفته ام  احساس راحتی میکنم .

آغولی دارم که درونش تنفس میکنم  ومشتی نوشته ها که روی آنها نشسته ام وباید آنهارا به دست تکنو لوژی بدهم  همه جارا  تمیز کنم  همه آنها از نهایت عشق گفته اند نه از نهایت تاریکی ها وزشتی ها وپلیدیها   بنا براین تنها برایم خودم خوب هستند نه برای این دنیا ومردمش .

میتوان با زیرکی مردم را تحقیر کرد 

میتوان به هر چیزی معمای شگفتی داد  ومیتوان تنها چشم به اسمان دوخت 

وبیهوده دل خوش داشت 

ومیتوان ابرهای سیاه  بی باران رادنبال کرد  

ومیتوان در مقابل محراب زانو زد  وایمان خودرا  به رخ کشید 

ومیتوان دریک کلیسای کوچک خدای  مهربان را دید 

ومیتوان با چند سکه  ایمان را خرید  و...

میتوان  ایمانرا درازای عشق فروخت / .پایان 

 " ازدفتر یادداشتهای   سفر لندن " ماه می 2016/............

ثریا ایرانمنش 26/04/2022 میلادی  برابر با  ششم اردیبهشت  تاریخ ایرانی !