ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
چاره ای کو بهتر از دیوانگی / بگسلد صد لنگر از دیوانگی
ای بسا کافر شده از عقل خویش / هیچ دیدی کافر از دیوانگی ؟
در خراباتی که رنجوران روند / زود بستان ساغر از دیوانگی
--------
دنیایی شده لبریز از دیوانگی ها همه میل دارند عقاب شوند بالا روند بالا تر ودر اسمانها به پرواز درآیند .
آنها تنها گه گاه آنهم بنا بر اقتضای موقعیت " آسمان " را دوست داشته ونگاهی به آن میاندازند درغیر اینصورت سر شان همیشه روی زمین وزیر زمین است وهر چه را که بخواهند از زیر زمین بیرون میکشند ودوباره میل به پرواز دارند بنا براین احوال هر زور تعداد برجها واسمان خراشها بالا وبالاتر میرود !
آنها جدا از زیر دستان و بیچارگان بیشتر خودرا بالا میکشند تا مبادا ناگهان به پایین بغلطند این غلطیدنها ادامه دار خواهد بود بسیاری از کلاغهایی که میل داشتند در کسوت عقاب بالا رفته وپرواز کنند در اوج پرواز کردن از شدت ناتوانی ناگهان دریک فاضل اب سقوط کردند وکسی هم آنهارا نیافت .
هیچکس میل ندارد ابری باشد در آسمان وبه هنگام عطش نمی باران هدیه کند .
وهیچکس میل ندارد لانه اش میان زمین واسمان معلق باشد . تنها ما قربانیان قرن هستیم که معلق میان زمین واسمان درحال تاب خوردنیم .
چرا که اندیشه هایمان را بکار گرفتیم واز فرصتها هیچگاه استفاده نبردیم فرصتها بسیار طلایی بودند اما الزاما میبایست تن بخود فروشی وخود فریبی بدهی ودرنهایت بفکر فریب داد ن دیگران باشی وبا باد همراه شده هرکجا که خوش نشست تو هم با ان همنشین باشی .
آنها میل ندارند مانند من در جایی گمنام در هزار پاره ها بیاسایند وفرو ریخته شوند به ناچار دست به هرجنایتی میزنند آنقدر آنسانهای بیگناه را میکشند ودستهایشان تا بیخ شانه درخون بیگناهان آلوده میشود تا بتوانند عقاب وار پرواز کنند اما نمیدانند که این خون دامن آنهارا خواهد گرفت وبه قعر دره فرود خواهند آمد .
شب گذشته مدتی بر بیکسی خود افسوس خوردم نه ! نه گریه نکردم آنقدرها ضعیف نشدم که برای خودم دل بسوزانم اما از اینکه قدرت ندارم دیگر پرستاری را به استخدام دربیاورم خیلی دلتنگ شدم بیماریم هر روز شدت پیدا میکند تا جاییکه توان ایستادن ندارم با اینهمه هنوز چشم به دنبا ل خاک وطن دارم هیچکس درآنجا درانتظار من نیست حتی گورهایی که اجدادم درانجا مدفوند جه بسا امروز تبدیل به خانه ویا برج شده اند ومن در دوقدمی سعادت ها ایستاده ام واز فراسوی مردمانی گذر میکنم که خود باخته وعقل باخته اند وتابش نور خورشید مغز آنهارا نیز خشکانیده است ومن هنوز بخود میبالم که دستهایم و شعورم درکارند .
از افسوس خوردن ودلسوزی برای خود بیزارم من درافسون عشق در گردشم ومیل دارم آنرا درآغوش بفشارم آنگاه سخت تر میشوم ودیگران شکننده تر .
کمتر چیزی را که میبینیم بخاطر میسپارم بمن مربوط نمیشود که افتاب عقل دیگران خشک شده وتنها به پرواز میاندیشند زمانی عطش درمن فرو مینشیند که عشق را درآغوش بکشم وآنگاه لب تیزه اندیشه هایم را بسوی آن نامردان فرو کنم .
به درستی نمیدانم امروز وطن من درچه حال وچه شکلی شده است د رگسترده خیالم هنوزدرهمان راه ناهموار کویر میدوم وتشنه لب میل دارم به جویبارهای خنک وابشارهای دیرین برسم .ایا خطا میاندیشم ؟
گاهی یک لحظه میشوم وزمانی یک مدت طولانی بستگی دارد به آنچه که میاندیشم .
شب گذشته دریک برنامه بانویی با صدای دلپذیر میگفت " خودت را به خدایت بسپار" سالهاست که من درمیان دستهای خدایم جای دارم واین اوست که بمن قدرت حرکت داده وبه هنگام سقوط ازپشت یقه مرا گرفته ونجات بخشم بوده میدانم که درکنارم نشسته ومیدانم که گاهی با لبخندی بمن مینگرد که هنوز به دنبال گمشده ام ونیمه خودم میگردم وخوب میداند که نیمه گمشده من هر گز پیدا نخواهد شد مگر درخیال
عشق خاموشی است ودرخاموشی باید عشق را یافت وانرا پرستید گفتن زیاد از عشق آنرا گم میکند واز تو میزادید وآنگاه او در در تو گم میشود وچه بسا خاموش میگردد..
هر چیزی سایه ای دارد عشق هم سایه دارد ومن درسایه او راه میروم بی آنکه اورا ببینم .
حال دیوانگی کدام است آنکه درباد گم میشود ؟ ویا آنکه درمیان دستهای خداوند پنهان است ؟ من تنها به سخنانی گوش فرا میدهم که از راه ذهنم بمن وبه سینه من میرسد آنگاه اورا میبابم ومیدانم درکنارم نشسته است ودیگر به کسی احتیاجی ندارم . نه ! ندارم .
.وه چه محرومند و چه بی بهره اند / کیقباد وسنجر از دیوانگی
خوش همی رو شاد وخرم درجهان / منصبی کو خوشتر از دیوانگی
همچو منصورند وبس با دولتند / فارسان شکر از دیوانگی ........ " مولانا شمس تبریزی "
------
پایان / ثریا ایرانمنش 27/04/2022 میلادی برابر با هفتم اردیبهشت تاریخ ایرانی !
( درحا ل حاضر چند تاریخ داریم ) !!!!