دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۰

یک روز خوب

 

ثریا. ایرانمنش. ، لب پرچین 

 یک صفحه تمام نوشتم خوششان نیامد آنرا پاک کردند !!!!!!!!!

دوباره شروع می‌کنم  بلی من یک روز خوب دارم.  پسرم با اهل خانواده همه در بستر افتاده اند. پسر بزرگ ک‌وید گرفته البته پس از تزریق واکسن. وگرفتن دیپلم آن. ، دختر کوچکم همین  امروز اتو مبیلش. خراب شد انرا به گاراژ سپر.د  ودختر بزرگ روز گذشته برای چند دقیقه که اتومبیلش را جلوی نانوایی. پارک کرده بود تا بمن سر بزند یکصدو هفتاد یورو جریمه شد تنها چهار دقیقه 

ناهار !  نمیدانم. یخچال ؟ خالی  حال نگاهی به هموطنان عزیزم میکنم که  در زادگاهم جشن سده را گرفته اند ومن یک شمع روشن کردم ،

 در همین حال تمام شب بین اطاق خواب وحمام در گردش بودم. وامروز میخواهم مربای  پرتغال درست کنم  در همین حال واح‌وال پرده آشپزخانه با تمام قدرتش به روی سرم افتاد ،

هیچی ، سرم را بالامردم وگفتم. اهای جناب ، بس نیست ؟! مطابق معمول جوابی نشنیدم ، 

 در این فکر بودم که آن. کماندوی  سالمند در مانده چقدر بد آورد مچ اورا گرفتند ‌شد صدر خبرها این مهم‌ترین خبر  ومهمتر  از جنگ بین   کشورهاست .

دراین فکر بودم که مردان سیاسی امروز  آن سر زمین . یا پسر سکینه خانم . ویاخانم کوچک وان ملای پیزوری داماد کربلایی فاطمه که در کار کاهقالی باقی  شوهر خاله ام قالی بافی میکرد خوب بشر قابل ترقی ای است بعضی ها هم مانند  من ترقی بر زمین  افتادند وبا چه زوری وپرویی باز بر میخیزند  ،

نه انشای ما. به همین جا ها ختم  می‌شود تا دوباره انرا پاکسازی نکنند ، 

 پایان ، دوشنبه ۳۱/۰۱/۲۰۲۲ میلادی ، 

یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۴۰۰

کویدو۱۹

 ثریا ایرانمنش ، از دفتر لب پرچین ، اسپانیا 

یک سئوال دارم وبس وصفحه  را میبندیم .

آیا این بیماری در ساعات بخصوص وتنها به اشخاصی خاص هجوم میبرد مثلا در سالن اپرا همه نوازندگان با پوزه بند نشسته آند رهبر بدون پوزه  بند وخوانندگان دست دربغل یکدیگر نفس بهنوش  همان لاتراویاتا را میخوانند  .

موسیقی انهارامصون کرده ویا اکثر تماشاگران در لژهای مخصوص  بدون پوزه بند کنار یکدیگر 

پسر من واکسن  زد وکویید گرفت ، بقیه واکسن سوم را زدند همه در تختخوابهایشان  خوابیده اند از کوچک وبزرگ   تنها یک نفر. سر این بیماری را بزای من روشن کند  انهاییکه امروز در تختخوابند سومی راهم زدند  قانون کار به بردگان می‌گوید  باید  دستورات را اجرا کنید ،

من واکسن نزده ام  واز همه مواهب طبیعی  جهان محروم. تنهای تنها محکوم به زندآن انفرادی  ،

آیا کسی  هست جوابی بمن بدهد یا مانند همه. سئوالات من  مانند همیشه بیجوابند ،


 یکشنبه  ۳۰دسامبر ۲٫۲۲ میلادی 

 روز وروزگارتان خوش

شنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۰

باد زمستانی


 ثریا ایرانمنش. / لب پرچین /. اسپانیا .

أن روزها رفتند. آن روزهای خوش وافتابی. آن روزهای زیبای برفی  در زیر اشعه زرین آفتاب  آن روزها بر قله کوههای سرزمینم چگونه پای مینهادم بی هیچ ترسی ویا خوفی  ویا  کشته شدن به دوست یک دیوانه  ویا پرتاب شدن ،

سالهاست که یک تپه نیمه ویران را  ک‌وه مینامم  واز اینکه در جلوی من قد علم کرده  ا.از او سپاسگذارم ،

امروز دیگر نه با زمین الفتی دارم ونه با آسمان ومیل ندارم نام ترا بر زبان بیاورم چرا که ترا ونام ترا درون لوح سینه ام پنهان کرده ام 

گاهی قلم را در دست میگیرم که بنویسم  ، قلم در میان انگشتانم  میلرزد واز جلو رفتن خوداری می‌کند  خود نمیدانم چه بنویسم واز کجا  .

آن روزهای روشن وافتابی  از ما دور شدند  پرده ای سیاه  بر جهان ما  سایه انداخت  مردان نیمه  وزنان یایسه وپیر وفرتوت  رهبری مارا در جهان به دست گرفتند  وجوانانما ن زیر ساطور تبدیل به گوشت  قیمه شدند 

  ومابیخبر  آنچه در اطرافمان میگذرد  در آرزوهای کوچک خود پنهان بودیم از آن روزهای آفتابی بی غم وبی‌خبری از اینکه در جامعه تازه رشد کرده ما گلها میشکفتند   وارز‌وها چقدر حقیر وکوچک بودند درون مدارس و دانشگاهها بجای علم حساب و  علم معرفت  معادله های سیاسی حل می‌شد  وگروه گروه جداکانه برای خود دسته بندی میشدند ورهبری  انتخاب می‌کردند  واگر  مجبور بودمد خودر ا ومال ‌هستی خود را در اختیار این رهبر  شرور وپست  میگذاشتند کوری انهارا فرا گرفته بود  و بد جوری  انهارا خالی می‌کرد ، تهی می‌کرد واز خودشان وخان‌واده وسر زمین وخاکشان دور میساخت ،

گفته هایشان به نوعی دیگر  بر زبان جاری میشدند کلمات زیبای فارسی  وشعر وفن بیان جای خود را به تند خویی وهتاکی ونفرت از قانون  وروش زندگی داده بود جاده خطرناکی جلوی پای جوانان ما باز شد .

حا ل چگونه بنویسم اگر چرخ فلک باشد  حریرم ،،، ستاره سر بسر  باشد دبیرم   چگونه از هوایی بنویسم که دیگر برای تنفس کردن نیز  خطرناک است  هواهست وسیاهی وهمه حروف ما خوراک ماهی

ودیگر امیدی ویا أرزویی  نیست هوسی نیست  دیروز خوب گذشت شب سیاهی بر ما سایه آند اخته وفردای نا پیدا  همه پیکر مارا میلرزاند……..که،،،

فردا چه خواهد شد ! 

نه دیگر عشق افسون،ر و دولت شب وبیداری وخماری ‌مستی در زیر آسمان تهی از ستاره  به کار من نمی آید.

ثریا ایرانمنش  . 29/01/2022  میلادی 



پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۰

بمان با من

 

ثریا ایرانمنش ،  لب پر چین ، اسپانیا 

فانوس زرد صبح ،  در زیر طاق مرمری أسمان شگفت /  اکلیل  نور  او چون به شاخ. برهنه  ریخت /  مرغی که خفته بود  پرید از کنار جفتخویش……… زنده نام. نادر نادر پور  .

شب  گذشته جنگ رابخواب دیدم. دنیا جنگ را طلب می‌کند  وبنابه رسم گذشته خیل جوانان برای کشته شدن. بسوی جبهه های

ناشناس در حرکت بودند  از دیدن آنهمه خون  فریاد کشیدم  واز جای برخاستم   ……. شاید طبیعت میل دارد آن اخرینقطره خونی را که در. رگهای من جریان دارد  از من باز ستاند .

ود ریک لحظه بیاد آن یادگاری  های تو افتادم که  همه را از دست دادم آن روز ها تقدیر  نبود وتقصیر بود مانند امروز  عشق یک،گناه بود. به همان شیوه که داشتن رادیو وشنیدن آواز. وساز در خانه ما حرام بود   .

میل داشتم. که یک. روز بتوانم أرزوهایم را با تو درمیان بگذارم  اما همه تهی بودند. ، من مانند یک تماشاچی زندگی را از پشت دیوار شیشه ای. تماشا میکردم میلی. نگذاشتم به میان میدان بروم  ومانند دیگران. رقصی را اجرا کنم که خوشایندشان باشد ، 

 امروز دیگر هیچ آزرویی در دل ندارم تنها نگاهم به خار چینان میدان که خارها را میچینند و میبلعند وبزرگان   نصیبشان چیز های دیگری است ایکاش کمی از این خارها را درون دهان گشاد آنها میچپاندیم. شاید. برای ابد خفه شوند  وما بتوانیم با چند برگ گل در کنار یک. جاده صاف. به آواز دل گوش فرادهیم ،

صدها هزار ستاره خاموش شدند  دیگر هیچ ستاره ای در صبح تا ریک زمان نمی درخشد  روز ها بر میخیزدد ومیگذرند  بی هیچ هدفی وشبها  کار میکنند با هدفی  ویرانگر …….وما چقدر از اسارت خود شر مساریم .

امشب به پارسایی خود دل نهاده ام  ….. ای أفتاب وسوسه  در من غروب کن  ……آن رودخانه تهی مانده از آبم ،……. ای شب تاریک  تو در من رسوب کن ……ثریا ایرانمنش / 27/01/2022 میلادی 

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۴۰۰

وقت آن است

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

وقت آن است که بنشینی وگیسو بگشایی /  تا با تو بگویم غم شبهای جدایی  ؟ بزم تو مرا میطلبد آمده ام ای جان / من عودم واز سوختم نیست رهایی ......." ه. الف. سایه  " 

 آن وز ها  ریا نبود هر چه بود  همان بود   در رویا غیر ار خدا چیزی نبود هرکسی چیزی بر میداشت بجایش میگذاشت در بیماری ومستی وهشیاری  تنها من تو بود .

 امروز هر کسی از کسی چیزی میدزدد همه ا زهم دورند  زمانی نزدیک میشوند که  میل  دارند ترا از هم بدرند ویا پاره کنند .

 آن روزها نام خدا حرمتی داشت وعزتی  امروز ااو نیز در پناه آنهمه شیادی و زباله گم شده است /

امروز همه به  یکدیگر  ستم روا میدارند واین ستم را به دیگری نیز هدیه میدهند  وسازمانها درمیان قانون های نا نوشته  خود ار هم میدزدند وبه دیگران ستم میکنند . 

سایه این قدرئتها و سازمانها  زمانی کم رنگ میشود که مردم برخیزند  واز مالکیت خود حمایت کنند مردم همه  بیمار وعده ای بیعار شده اند .

 وآناییکه قدرت ومالکیت را میپرستند تمام شب مشغول کارند وروزهارا میخوابند  آنها درتاریکی بسر میبرند روزها پنهانند که مبادا با مردمی هشیار روبرو شوند .

گاهی رویا میافرینند  ومردم را به خماری میکشانند  مردم تخمیر میشوند واز خود بیخود  وناگهان احساس پرواز  به انها دست میدهد هرچه را که دارند درطبق اخلاص گذاشته تقدیم همان شب پرستان میکنند  .

وانکه همیشه ببدار بود  همان " خدا" بود  ویا به خود ای  نه بیشتر  .

امروز خدایان بیشمارند ودر  فکر مالکیت جهان وهیچگاه با مردم عادی روبرو نمیشوند  ودر میان مردم عادی  مشتری چندانی  ندارند  حرکت آنها بی صدا وآهسته  وسر انجام به نابودی  انکه زخم خورده میانجامد 

دیگر اجازه نمیدهند که " من" وتو  " ما بشویم آنها باصد ها هزا رنور افکن های نامریی تا اعماق مغز ترا میخوانند ترا ازهم میشکافند ترا ازخودت نیز دور میکنند  وهمیشه همه جا روشن است  وتابلوها برایت آرد را خمیر میکنند  و...دیگر کسی به آن سروش بزرگ اسمانی گوشی فرا نمیدهد صداها واصوات همه خاموش شده اند .خرد  گم ونام نئگ هویدا  شده  دیگر کسی احسای من  و ما نمیکند  همه درتنهایی خود شادند  ویا شادی میافرینند با عکس   خود درایننه غبار گرفته زمان گذشته  .

حال گذشته هارا نشخوار میکنند ودوباره آنرا بالا آورده سپس  مجددا آنرا میخورند واین کارا هر روزی آنهاست .

و....دیگر رد پایی در دل ها باقی نمی ماند  وبردن نام عشق یک اسم  دیرین وکهنه است /

برسان با ده ..که غم روی نمود ای ساقی /  این شبیخون بلا باز چه بود ؟ ای ساقی /  حالیا نقش دل ماست که درآینه جام / تا چه رنگ آورد  چرخ کبود  ای ساقی / پایان /ث

ثریا ایرانمنش  26/01/2022 میلادی !
 

جمعه، بهمن ۰۱، ۱۴۰۰

آن روزها


 ثریا ایرانمنش ،. لب پرچین ،.  اسپانیا 

امروز من در یک غروب سرد زمستان ایستاده ام در کجای جهان  ، مهم نیست   

گاهی خورشید چهره درخشان  تر ا  عیان میسازد .در بیشتر شامگاهان  بیاد قصه های شبانه  تو هستم ، که با آنها بخواب میرفتم 

هنوز آن چشمان درخشان که گاهی ستیز  امیز وزمانی مهربان بودند به آهسته گی در برابرم  نمایان می‌شوند 

هنوز آن خنده زیبای ترا وان خشمی که از درونت نعره میکشید ،

بیاد. دارم 

 این سایه ها بهمراه تو   هرشب همسفر خواب‌های شبانه  منند 

که یکروز  با من همسفربودی  وتا غروب زندگیم آمدی .

هنوز در انتظارم  که باز سایه ترا  روی چهره ام ببینم 

همان سایه ای که فروغ شبانه من بود .

امروز  آن رویای روشن  آن صبح درخشان  همه آینده مرا 

چون شبی تاریک  سیاه کرد

هنوز سایه ترا. که نقش زمین وأسمان است 

در تاریکی ها میبینم 

همان سایه ای که در پی من آمد ومن  از او‌گریختم 

امروز خورشید درجهان  ما مرده است 

وما در تاریکی دهشت انگیزی  بسر میبریم 

اما با یاد چهره تو و آن چشمانی  که یک روز تابستانی. را بیاد من میاورد

دلشادم 

واز گرما آن  خورشید نیم مرده 

در زیر سایه قامت تو گرم میشوم ….. 

————————————

اگر همه سر چشمه های  اشک عالم را بمن ببخشند 

ویا ابری  به پهنای  زمین در من فرود آید 

اگر آن اشک سیل أسا  ره پنهانی  دل را  به سوی دیده بگشاید 

(لهیب درد خاموش مرا تسکین نخواهمد داد ،،،،،،( زنده نام نادر نادر. پور 

 پایا ن بیست ویک ژانویه  دوهزارو بیست ودو . ثریا  ایرانمنش  .