یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۶

تیغ نگاه تو

هرکس به غلط در صدد یاری من شد
چون دید منم  سیر ز غمخواری من شد 

زآن چشم سیه  بر سرم آفتاد هوایی
تاثیر هوا  باعث بیماری من شد 
--------------------------------
از نیمه شب بیدارم ، علت آنرا میدانم  خیلی سعی کردم که بخود بقبولانم  این سرنوشت است  باید این راه را طی نمود اما نمیتوان گذشت وبی تفاوت بود  ، چقدر گاهی به بیدرد بودن وبی تفاوت بودن دیگران رشک میبرم ،  واین درحالی است که  درونم لبریز از زخم است   با آنکه هیچ یک از زخمها درد نمیکند  خود در این پندارم که انسانی سالم و تندرستم  اما در گوشه ای صدای وز وزی را میشنوم ،  من تا زخمی درد نگیرد  نمیشناسم . و زمانیکه انگشت روی آن زخم گذاشتند ناگهان  از درد فریاد میکشم .

 وتازه بیاد میاورم که چه زخمهایی  روی سینه ام نشسته  وبی دردند  ، ساکتند  با سر انگشتی فشرده نشده اند  از داشتن زخم تا داشتن درد راهیست بسیار طولانی .
روزی از داشتن گنجم آگاه شدم  واز قیمت آن  که کمی دیر بود  در آسمان را محکم کوبیدم  با مشت کوبیدم  اما نگهبانان خدایی که در آسمان هفتم نشسته مرا راه ندادند  وگفتند که از دزدان و دزدی بیخرم  و آنچه در آسمان است تنها متعلق بخداست و بندگان خوبش آنها را آورده اند ! تو درم و درهمی نداری  برگرد بسوی زمین همان زمین بایر و خشک .

پسر کوچک من باید  مرتب درسفر باشد برای ارائه برنامه هایش واحیانا فروش آنها از شمال آمریکا تا قعر دره های قاره هند از چین تا ماچین مرتب روی هواست وشب گذشته گفت : 
مدتهاست که توی سرم وگوشم صدای وزوز وآبشار میاید مرا کلافه کرده طبیب هم گفته چاره ای نداری این بخاطر پروازهای بیحساب توست بی امان وبی وفقه !   ناگهان احساس کردم هرچه درونم هست ویران شد  و خود در گوشه ای از تاریکی ها و ظلمات نشستم  خودم را به دور افکندم ، سالهای زیادی است  که خودم را از خودم جدا کرده وتبدل به یک رباط شده ام  ، قلبم تنها برای زنده ماندن درسینه ام میطپد  حال در آسمان هم بسته  آن آسمان خیالی  و تهی از هر خدایی  و هیچکس از کنج من باخبر نبود .

عیب های زیادی دارم خودم میدانم وهمه را شمرده ام  و میدانم که زخمهای درونم نیز به خاموشی عادت کرده اند  میلی هم ندارم  به چاره سازی آنها برخیزم  میلی هم ندارم کسی انگشت روی پیکرم بگذارد و جایی را فشار دهد ؟ درد داری ؟ نه! 
گاهی با سر انگشت زخم نهانی  دچار خونریزی میشود  و سخت فشرده میشوم  اما پنجره شعورم را باز میکنم  نور  عقل را برآن میفرستم  آن نور بسیار برنده و تیز است  وبر روی زخمهایم مینشیند   زخمهای آلوده بخون  .

برای همه غصه خوردم اما کسی نبود تا برایم غصه بخورد  من حقایق درونیم را از فرزندانم پنهان داشته ام  و خود وآ نها را از دریای فریب و کژ اندیشیها  کنار کشیده ایم  همه ما زخمی هستیم  چون زاده حقیقتیم واین راه بسیار دشواری است خار مغیلان دامنت را خواهند گرفت  و غرش طوفان و فریب  آبهای دریاها که همه تلخ و شورند .

دیگر مجالی برای تاریخ نکاری ملتی  ندارم که خودش از درون خودش بیخبر است  ونمیداند  تاریخش کجا گم شده  من چرا انگشت روی زخم پینه بسته آن بگذار ؟  آنها تاریخ واقعی را دوست ندارند  نه آنرا میخوانند و نه انرا مینویسند  باید تاریخ را درکپسو.لی گذاشت وبه درون  معده آنها فرستاد که از راه دیگری آنرا دفع میکنند   نجویده و نچشیده  آنرا قورت میدهند .

وتو ! ای یگانه یار دیرین  من ، جرا خفته ای؟  چرا پنهان وغا یبی ؟  من درد دارم  وتو مرا اتکار میکنی ،  من حقیقت را مقدس میدانم  وتو اعتقادی به آن نداری  .
حال باید دوباره آن خدای  پنهانم را بیابم  دردآورترین  زخم درونیم را باو نشان بدهم و از او بپرسم :
دیگر چرا ؟پایان 
 بی تو  ، امروز  عذاب دیگری 
ای دو چشمت  آفتاب دیگری

نا گوار این درد و این درماندگی 
مضحک این باری  که نامش زندگی 

ما دراین دوران  اینسان بیقرار
وای از روزی که باز آید بهار !
---------------------------------------------------ثریا ایرانمنش » لب پرچین« / اسپانیا / 11/03/2018 میلادی 

شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۶

شهر خاموش

شهر خاموش من ،  آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارنت کو ؟


ملای  عالم علم  فرموده ند که دنیا ی زنان میرود دنیای " سوفیا لورن " شود ؟! و من در عجبم که این مرد مومن باخدا که حتی نگاهش را از روی سجاده و طلاهای انبوه شده اش تا بحال برنداشته  از کجا صوفیا لورن را میشناسد ؟ خوب  مگر  نمیگویند  ، چون بخولت میروند آن کار دیگر میکنند  با کمال وقاحت  وجسارت  میدزدند میچاپند میبرند میکشند و راست راست راه میروند و افاضه  کلام میفرمایند .

زنانی  که در گذشته توانستند  زن محروم بدبخت را از گوشه حرمسرای ضل السلطان و دیگران بیرون کشیده و به مقام وزارت و سفارت برسانند  ، تک روی نکردند  نشست همگانی  داشتند  ، باهم بودند  ، و ناگهان یورش بردند پروین  دولت آبادی  مدرسه  باز کرد ، پروین اعتصامی در باره ظلم وستم زنها اشعار بسیاری را سرود ، قمر  وزیری ناگهان درمیان سن شال را ازر وی انبوه موهایش برداشت و آواز مرغ سحر را سرداد ، فروغ فرخزاد  زنیت را با تمام و کمال و شوق را به زنان آموخت  بانو فرخ روی پارسا زنی بود که قبلا آموزگار و دبیر بود ،  با یک روسری یسر چوب نمیتوان زنان را آزاد ساخت و مردان به تماشا بایستند و احیانا همان شعار نخ نما شده را سر بدهند که ماهم  دختر انقلاب هستیم ! نه ، زنها باید دست دردست هم دریک صف مرتب روبروی مردان و مقتدران  بایستند نه پنهانی در مترو آواز بخوانند  خوب شاید این اول  کار است !

ما قبل از هر چیز باید شعور زنان را بالا ببریم  و ذهن آنها را از خرافات  وآن کثافتی را که این ملاهای منفور در ذهن آنها نشانده اند پاک کنیم ، این مردان گویا بقول  شخص محترمی  آلت تناسلی شان در مغزشان روییده همه چیز را از آن جنبه میبیند  زن را که میبیند دچار رعشه میشوند و فراموش کرده اند که خودشان از کجا یرون آمده اند درمیان خون یک زن و پستان لبریز از شیر یک زن را مکیده اند تا بزرگ شده اند ، چه بسا مادران  بیسواد و مذهبی بوده اند وآنها نیز زیر دست مردی قهار وخود پرست زجر میکشیدند از گرسنگی و برهنگی میترسیدند و از همه مهمتر از ( قضاوت دیگران ) واهمه داشتند ، هیچ زنی به فرزندش راست نگفت وهیچ پدری فرزندش را برای آینده مملکت نساخت غیر از عده معدودی بقیه بیسواد در حال چپق کشیدن وتریاک کشیدن وخماری  وبچه به کجا برود شکار حوزه علمیه  میشود .ویا به سوی احزاب میرود و درا نجا حل میشود 
بارها این داستان باغبان را برای شما نوشته ام  باغبانی که درخانه ما کار میکرد مردی بود بالای شصت اما زنی جوان وزیبا داشت  این زن یچاره مرتب حامله بود ومرتب یک بچه زیر بغل یکی درون شکم داشت ، روزی شکایت پیش مادرم من برد مادر رو به باغبان کرد و گفت "  مرگ بر آن پایین تنه ات بخورد  دیگر بس است این زن بدبخت را راحت بگذار شش پسر دو دختر ! » باغبان درجواب گفت :  
بی بی شما ازکجا میدانید ، شاید روزی یکی از آنها آیت الله شد !!!! این نهایت آرزوی یک پدر برای فرزندش بود .

خوب بگذریم ، من معلم اجتماع و سرپرستی حزبی را ندارم اما هنگامیکه اولین  بچه ام را  درراه داشتم کتابهای مختلفی در باره روانکاوی کودک خواندم . از طرز شتسشو تا بالای سن بلوغ .
چه بسا هیچکس در این باره فکری نکرده بود همه به جنسیت بچه  میاندیشیدند ...آه خدا کند پسر باشد ، پسر طلا بود ثروت هنگفتی بود اا  همسر  واطرافیان را راضی نگاه میداشت  دختر ؟ ؟ میشد همان مادرش .
این شورش بی دلیلی که امروز سر تا سر ایران را فرا گرفته تنها به تجزیه کشور ختم میشود ، در آلمان عده ای جمع شده اند و برای آینده ایران نقشه میکشند !!! درلندن عده ای برای ایران اینده ای روشن میبینند ، در فرانسه عده ا ی در امریکا عده ای و در ایران مردم همچنان به دنبال حقوق عقب افتاده خود میدوند و در همین شلوغی گروه دست نشانده جمهوری اسلامی یک سفره هفت سین چند متری به همراه  بانوی با حجاب در کاخ سفید پهن کرد ( میلی ندارم از آن گروه نام ببرم ) ! این مدل شلوار وکت وچارقد حال مرا بهم میزند  ومعلوم است که پایه گذار این نهضت بزرگ و حافظ سنت چه کسانی هستند ؟ 
میخزد در رگ هر برگ تو  خوناب  خزان 
نکهت  صبحدم  و بوی بهارانت کو 
وفراموش نکنید همین امریکای نازنازی  در زمان شاه قبل از  آنکه انقلابی صورت بگیرد پانزده سال قبل مامورانش  را در ساواک تشویق به مبارزه  علیه شاه میکرد و همین امریکا بود که شاه را برداشت از زمان کندی نقشه ها ریخته  شده بود چندان دل باین  طوطی خوش صورت نبدندید. پایان

زیر سر نیزه تاتار چه حالی داری ؟
دل پولاد وش شیر شکارانت کو ........کد کنی 
» لب پرچین « ثریا ایرانمنش . اسپانیا / 10/03/ 208 میلادی / 

ومن زیر باران و سرما به زور میخواهم سف ه هفت سینم را آماده کنم اگر چه باید تنها در کنارش بنشینم بچه ها مشغول کارند و دیگران درسفر! ......
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۶

شورش بیدلیل

سر زمینمان  در وضعیت بحرانی وخطر ناکی است  متاسفانه هرگسی ساز خودش را میزند  دربیرون تنها اخباررا پخش میکنند  سخن رانی میکنند دوره تشکیل میدهند همه به دنبال یک دولت سکولار ودموکراتیک هستند  در داخل هم هرکسی بکاری مشغوا است  درحال حاضر این زنان ودختراأ هستند. که پیشروند اما مشگل است بتواأ فهمید بعد ها چه خواهد شد اگر حجاب را بردارند دیگر. مشگلی نیست !!؟؟ بنا براین تنها مشگل فعلا حجاب است نه قتل  وغارت نه  به میخ کشیدن و کشتن مردم  بیگناه در زندانهای مخوف ثمخفی  .
آه  آقایان کمی اندیشه خودرا بکار بیان ازید دنباله روی عروسکها ساختگی نروید فردا ایران تکه تکه خواهد شد قمس خوبش نصیبشغغالان  وقسمت بی آب وخشکوکویر نصیب مردم بیچاره  دوباره شپش وکچلی وسالک بیماریهایقاربای رو به ازدیاد میگذارند   وآنکه ما منتظرش بودیم تنها یک هنر. پیشه ویک نمایشگر. بود از ما گفتن  اگر دست اتحاد واتفاق به یکدیگر ندهید سرنوشتی بدتر. از زمان جنگ جهانی دوم خواهید داشت  یکسر زمین تکه پاره  قبیله ای مانند افغانستان
همهجا میبینیم ومیخوانیم که زنان جلو افتادند اما آیا این زنان خودی نبودند ؟ مسئله حجاب  آخرین چیزی است که باید به آن اندیشید  واز. میان برداشت  اول باید تکلیف این آدمکشان وآنهاییکه یک پارچه به دور سرشا ن بسته اتد ومغزهارا میخورند  روشن کرد  رهبر بیخیال عروسی برادر زاده اش راهم جشن کرف وبه همه کفت /بیلڵخ
نوشته شده جمعه  نهم مارس / ثریا /کوههای دهکده فاضل آب اسپاتیا

روز نهم



سخن از زلف تو گویند  دل و شانه بهم 
مینمایند دو گم گشته خانه بهم 
سوختم زآتش  عشق تو ولی خرسندم 
که رسیدیم  در این ره من و پروانه بم 
آشنای تو بدل غیر تو را ره ندهد 
که نسازند  بیک خانه دو بیگانه بهم 
حرمت کوی تو گرشیخ و برهمن یابند 
نفروشند دگر کعبه و بتخانه بهم ..........صغیر اصفهانی

روز گذشته روز " من"  یعنی زن بود ! اما من درمطب  چشم  پزشک داشتم  زیر دستگاهها و اسکن و عکسبرداری و غیره دست و پا میزدم ،  پارگی  چشم راستم بیشتر شده بنا براین باید فورا عمل شود !!! در تمام این مدت چشمم به کامپیوتر او بود  ایکاش منهم یکی ا زآنها  را میداشتم  با آن صفحه بزرگ با آن کیبرد زیبا  نه این کتابی را که من زیر بغل گرفته ام هر بار هم دچار عطسه و سرفه و حال تهوع میشود ،   بهر روی باران بشدت میبارید و سر انجام با مقداری کاغذ برای آزمایشگا ه وقطره وغیره برگشتم اما درتمام طول راه وتا موقع خواب چشمانم دچار رنگهای مختلف شده بود سبز وآبی  وسرخ و زرد وغیره !!!

خیلی میل داشتم به دکتر بگویم که " من چندان علاقه ای به دیدن این دنیای زیبای شما ندارم" و چندان علاقه ای بماندن ، دخترم چشم غره ای بمن میرفت که مبادا چنین حرفی بزنی ، به دکتر برمیخورد !!! 

او چه میداند من چه میکشم ! در غربتی که گمان میبردم چند ساله ویا چند ماهه میباشد بین ایران و اروپا در جایی که آنها درس میخواندند دررفت وآمد بودم ، شاد بودم ، سر زنده بودم  به همه نشاط میدادم و شوق وسر زندگی  ، حال هفته ها در انفراادیم نشسته ام تنها دلخوشیم خرید از سوپر است آشغالهای سوپر را بخرم وبه سطل اشغالم حواله دهم .
او چه میداند ، که من سالهاست آن خدایی را که دوست میداشتم و همیشه گمان میبردم حافظ من است  با اغوای اژدهای هفت سر جمهوری اسلامی از دست دادم  چون حقیقتش برای ما روشن شد .

دیگر میل ندارم خدایی را به دروغ ستایش کنم که دیگری به حلقوم من فرو برده است .
و دروغ را که زاده خیال  است  دوست بدارم .

حال پاک تنها شدم  حتی او هم دیگر در کنارم نیست ، تنهای گاهی شبها درمیان خواب و بیداری اشباهی را میبینم ناگهان چراغ را روشن میکنم ، نه خبری نیست تنها یک سایه بود ، شاید سایه درختی بود یا برگی از آسمان فرو افتاد .

آن روزها خدا بسیار از ما دور اما بما نزدیک بود  او بر فراز کرسی قدرت و عزت خود  در آسمانها  نشسته بود  وه زاران پرده دار  و دربان و فرستنده داشت اما من کاری به آنها نداشتم  مستقیم با خود او وارد مذاکره میشدم .ناگهان پرده ها بالا رفت پرده داران بر زمین فرود آمدند وفرستاده هایش  با فرمانهای جدیدی  پیامی شوم برای ما آوردند  واین پیام  این بود که " زنها گناهکارانند و باید درون گونی های حبس باشند ویا کشته شوند ،  وآن خدای نازنینی که ما داشتیم تنها ماند  و مانند من بیکس  چون صورت او را فرستادگانش در موزه ها بشکل زشتی آویختند .

امروز شکارچیان زنان وبچه ها ی کوچک در گوشه و کنار در کمینند تا آنها را بربایند  برخی  جنازه هایشان د رگوشه ای یافت میشود عده ای بکلی گویی دراسید زمانه ذوب شده اند آنهارا برای چه کاری میبرند ، برای آزمایش و بشکل  در اوردن  رباطی  از روی آنها ؟.

امروز ما درآستانه یک دنیای نوین هستیم دنیایی اسرار آمیز  با ساختمانهای زشت ونا مفهموم وکم کم همه  ابنیه قدیمی خاک خواند شد حتی دانشگاههای هشتصد ساله بی بی سکینه اگر آنهارا آجین بندی نکرده باشد  عجیب است که آن دانشگاهها باید باشند اما دانشگهای  ما بدل به حوزه فاضله مدینه شوند وجوانانمان درس بخوانند تا خادم مسجد شوند یا  مداح ویا  روضه خوان علم و معرفت و دانش از مبان ما باید رخت بر بنند تا علم جدیدی که وارد خواهد شد و معلوم  نیست کی و د رچه زمانی درحال حاضر نوعیی آنارشیزیم  در خاک سرزمین من حاکم است و ما تنها هجوم مردم را میبینیم و چماق به دستان را وخبر کشته شدگان را که میشنویم ، نه !! .

دختر من از هیچ یک از حوادث باخبر نیست او اخباررا نمیخواند وبه رادیو هم گوش نمیدهد تنها رانندگی میکند تنها جاده را میبیند هر صبح ساعت هشت یکصد وپنجاه کیلومتررا میرود وشب همان راه را برمیگردد اینجا باید  کار کرد در غیر اینصورت  از گرسنگی خواهی مرد .

نه نمیشود این سخنان را  به جراح چشم گفت  و باید رفت زیر عمل .

شیخ را به پیمانه زدم، ساقی کو 
تا رساند  لب من بر لب پیمانه بهم 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 09/03/ 2018 میلادی /....

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۶

زن؟

در سخن مخفی شدم  چون رنگ و بو در برگ گل 
هرکه خواهد ببیند ، گو اندر سخن بیند مرا 
------------------------------------------
با چشمانی گریان بیدار شدم  ، روح او درقالب گربه همچنان از کنارم میگریخت ، گربه ای چاق وبزرگ با باسن خاکستری صورت سفید تنها یک بار توانستم اورا ببینم واز چشمانش اورا شناختم ، مادرم  بود ! مرتب فریاد میکشید و سر انجام از گوشه ای گریخت .

 میان تختخواب نشستم  وبا بغض گفتم که : 
اولین دشمن من در جهان او بود .
با آنکه سعی دشاتم از او چهره ای دوست داشتنی بسازم  اما این ظاهر امر بود در باطن  میسوختم  مانند یک آتش زیر خاکستر .
شاید بنظر خیلی ها این حرف زشت و احمقانه باشد اما او دختر دوست نداشت هفت پسرش را ازدست داده بود گویی من گنهکار بودم وبه مجردی که از بطن او فرو افتادم فهمید دخترم فریاد کشید او را ببرید  ، ببرید ، ومرا به دست دایه سپردند .
دایه  تا چند سال میتوانست مرا نگاه دارد ؟
بزرگ شدم اما دایه مرتب به دیدارم میامد  وشبها درکنارش میخوابیدم وپاهایم را در میان پاهای او پنهان میکردم پاهایی که از ترس میلرزیدند ، 
شبی که پدرم فوت کرد ، او خونسرد به اطاقش رفت ومن تنها دراطاقم از ترس وغصه میلرزیدم فرصت نشد تا با پدرم بروم او برای یک ماه آمد ودرطی همان یک ماه از دنیا رفت  ، از پشت شیشه  تاریک وپرده های توری به بیرون نگاه میکردم  ، ناگهان چهره پدررا دیدیم بسرعت از جای برخاستم ، نه کسی نبود ، او آمده بود تا برای همیشه از من خداحافظی کند.
من تنها غصه دار بودم وتنها من عزا دار بودم ، عده ای برای دیدن من میامدند او دراطاقض داشت قران میخواند .

امروز نمیدانم چه بنویسم وچه بگویم ، ، از آن زمان فرا گرفتم اگر روزی صاحب فرزندی شدم بین هیچکدام فرقی نگذارم ونگذاشتم همه یک انگشت من شدند حتی همسرانشان .
من شکستهایم را نا کامی هاییم رابر سر آنها  تلافی نکردم  خودم تنها  گریستم وکسی نفهمید ، مانند الان .
حال با شهامت تمام میگویم که آن زن ، اولین دشمن من بود ودیگران را نیز تحریک میکرد گویی من یک طاعونی بودم یا یک ویروس .
بعضی از زنان نر پرستند همجنسهای خود را دوست نمیدارند .
نفرین وناله ایش را بی جواب گذاشتم و رفتم خودم سرنوشتم را ساختم .
او " نر" را بیشتر دوست میداشت. ، من ماده گوساله به درد او نمیخوردم . امروز دیگر نیست حتی برای بیماری ومرگش نیز حاضر نشدم بروم ، کینه در دلم نشسته بود  ما دودشمن بودیم از دو خون مختلف .، سعی داشتم ظاهر امر را حفظ کنم اما امروز دیگر  همه چیز ویران وهویدا شد واشکهایم نشان این بیداری روح مباشند .
خوب ، روز زن بر همه  زنان ، مادران و دختران  مبارک باد .
من هم تنهابه همراه اشکهایم میرویم تا صبحانه بخوریم . /ثریا / اسپانیا / 8 مارس 2018 میلادی .
یک دلنوشته !

چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۶

روزجهانی زن

زین چراغ معرفت  کامروز اندر دست ماست 
شاهراه  سعی و اقلیم سعادت روشن است 
------
دست من بستی  برای یک گلیم 
 خود گرفتی خانه از دست یتیم .........شادروان پروین اعتصامی 

زن درایران  پیش از این گویی که ایرانی نبود 
بیشه اش  جز تیره روزی  و پریشانی نبود 

زندگی و مرگش  اندر کنج عزلت  میگذشت 
زن چه بود  آن روزها ؟  گر زانکه زندانی نبود 

داد خواهی های زن میماند عمری  بی جواب 
 آشکارا بود  این بیداد  ، پنهانی نبود .............(   امروز هم همچنان زن ایرانی عقب گرد  کرده است ) !

یکی از بزرگترین  و والاترین زنان ایران  شادروان پروین اعتصامی است  که تنها  از نام آوران و شاعران و بانوان نمونه  سر زمین  ماست ، 
او با آنکه هیچگاه مادر نشد  اما در قطعات بسیار زیبایی مهر مادری و لطافت  روح خویش را  از زبان مرغان  ، مادران فقیر ، و بیچارگان بیان میدارد  ، گاه مادری دلسوز  و غمگسار است   و گاه در اسرار  زندگی  با شمس تبریزی و عطار و جامی  سر همقدمی دارد . 

ترا تا آسمان صاحب نظر کد 
مرا مفتون و مست وبی خبر کرد 

شمارا قصه ی دیگرگون نوشتند 
حساب کار ما باخون نوشتند 

هر آن گوهر که مژگان تو میسفت 
ترا رنجور کرد  ، اما  مرا کشت 

اگر سنگی ز کوی دلبر آمد 
ترا بر پای  ومارا بر سر آمد 

بتی گر تیر  ز ابروی  کمان زد 
ترا بر جامه  و مارا بجان زد 

ترا یک سوز وما را سوختنهاست 
ترا یک نکته  و مارا سخن هاست 

دیوان پروین اعتصامی مانند حافظ و سایر کتابها در هر خانه ای یافت میشود و لزومی نیست تا درباره خصوصیات زندگی و خود او بنویسیم ،  بر هر چاب کتاب او سعید نفیسی  و ملک الشعرای بهار مقدمه ای بسیار شیوا و زیبا نوشته اند  او دختر  اعتصام الملک  ( یوسف آشتیانی )  بود  در دامن آن پدر پروش یافت  فارسی وعربی وادبیات آن روزهارا  با آموزگاران خصوصی در خانه فرا گرفت  و زبان انگلیسی را در تهران  در مدرسه دخترانه امریکاییها به همراه دوره تکمیلی دروسش  به پایان  برد .

او میتواند نمونه خوبی برای ما زنان ایرانی باشد  ، فضل وکمال و نجابت ذاتی و اصالت خانوادگی او را ازهر اندیشه پلیدی به دور ساخت در ازدواج موفق نبود وخیلی زود با بیماری زمان که " سل بود " در سن نوجوانی  جهان را ترک گفت  وچه بهتر که  نماند تا دنیای امروز مارا ببیند وزنانی از بند  رها شده وصاحب اندیشه ایده ولوژ یهای ساختگی  به بیراهه رفتنها را به چشم ببیند  . نه شاه بانوان بود ونه مریم مقدس ، تنها یک زن بود زنی که شاعر بود وشعر میسرود وتمام دردهای جامعه آن روز را درون اشعارش میریخت 
او قصیده ها ، تمثیلات ، وقطعه  های  زیادی دارد که برای اهل علم معرفت میتواند سر منشاء خوبی باشد .
ما زنان خوبی داشتیم  اگر کمی تاریخ را ورق بزنیم .

در جایی خواندم که در دولت بزرگ امام زمان  نصیحت فرموده اند که " سبزه برای عید سبز نکنید  بجایش نهالی در باغچه ها بکارید !!! واین از زبان کسانی بر میخیزد که با تبر به جان درختان افتاده اندو جنگلها را بیابان کرده اند ، اول با یک پیشنها د و"هشتک "، سپس با زور و سر انجام هرکس درخانه اش سبزه سبز کند در زندانهای مخوف آنجا خود کشی میشود !!!!.
بهر روی زنان و دختران گمراه ما در ویرانی سر زمین ما نقش مهمی بازی کردند امروز متاسفانه همه پیر واز کار افتاده ومعتاد وسر گردان گرد بیابانها .وملتی زیر ذلت وفشار . وهنوز هم دست بردار نیستند ودر لباس نصیحت وهمراهی باز  کنیز حلقه بگوش ملاهای بیسواد و ویران کننده جامعه و سنتهای ایرانی میباشند .

آن روز ها کسی دیوان پروین اعتصامی را نمیخواند ، فروغ بود ، سیمین بود ، و شاعران  نو پردازی که از زمین سبز شدند  وا شعارشان مانند نثری بود که میان آنرا با مداد پاک کن پاک کرده باشند احمد شاملو نمونه اش !!!  (به ستایشگرانش بر نخورد) من هنوز کمی امل وعقب افتاده هستم ! .و به شعرای قدیم  بیشتر عشق میورزم .

بهر روی  هر روز روز زن است وفردا ( هشتم ) این ماه را روز جهانی زن نام گذاری کرده اند ؟! 
سال گذشته یکی از خوانندگان با وفای من آهنگی قدیمی که خواننده روسی و سپس یک  خواننده  ایرانی بنام فرزانه  آنرا خوانده بود برایم  فرستا د.
، میلیون میلیون گل سرخ به پایت میریزم ، تا بدانی که عاشقت منم !!  نمیدانم آیا هنوز هم عاشق است ؟ و در کجای دنیا به سیر و سیاحت میان دختران وزنان میچرخد مردی اهل ایل بود پر غرور و زیبا  هرکجا هست یادش گرامی باد . .پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 07/03/2018 میلادی