پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۶

زن؟

در سخن مخفی شدم  چون رنگ و بو در برگ گل 
هرکه خواهد ببیند ، گو اندر سخن بیند مرا 
------------------------------------------
با چشمانی گریان بیدار شدم  ، روح او درقالب گربه همچنان از کنارم میگریخت ، گربه ای چاق وبزرگ با باسن خاکستری صورت سفید تنها یک بار توانستم اورا ببینم واز چشمانش اورا شناختم ، مادرم  بود ! مرتب فریاد میکشید و سر انجام از گوشه ای گریخت .

 میان تختخواب نشستم  وبا بغض گفتم که : 
اولین دشمن من در جهان او بود .
با آنکه سعی دشاتم از او چهره ای دوست داشتنی بسازم  اما این ظاهر امر بود در باطن  میسوختم  مانند یک آتش زیر خاکستر .
شاید بنظر خیلی ها این حرف زشت و احمقانه باشد اما او دختر دوست نداشت هفت پسرش را ازدست داده بود گویی من گنهکار بودم وبه مجردی که از بطن او فرو افتادم فهمید دخترم فریاد کشید او را ببرید  ، ببرید ، ومرا به دست دایه سپردند .
دایه  تا چند سال میتوانست مرا نگاه دارد ؟
بزرگ شدم اما دایه مرتب به دیدارم میامد  وشبها درکنارش میخوابیدم وپاهایم را در میان پاهای او پنهان میکردم پاهایی که از ترس میلرزیدند ، 
شبی که پدرم فوت کرد ، او خونسرد به اطاقش رفت ومن تنها دراطاقم از ترس وغصه میلرزیدم فرصت نشد تا با پدرم بروم او برای یک ماه آمد ودرطی همان یک ماه از دنیا رفت  ، از پشت شیشه  تاریک وپرده های توری به بیرون نگاه میکردم  ، ناگهان چهره پدررا دیدیم بسرعت از جای برخاستم ، نه کسی نبود ، او آمده بود تا برای همیشه از من خداحافظی کند.
من تنها غصه دار بودم وتنها من عزا دار بودم ، عده ای برای دیدن من میامدند او دراطاقض داشت قران میخواند .

امروز نمیدانم چه بنویسم وچه بگویم ، ، از آن زمان فرا گرفتم اگر روزی صاحب فرزندی شدم بین هیچکدام فرقی نگذارم ونگذاشتم همه یک انگشت من شدند حتی همسرانشان .
من شکستهایم را نا کامی هاییم رابر سر آنها  تلافی نکردم  خودم تنها  گریستم وکسی نفهمید ، مانند الان .
حال با شهامت تمام میگویم که آن زن ، اولین دشمن من بود ودیگران را نیز تحریک میکرد گویی من یک طاعونی بودم یا یک ویروس .
بعضی از زنان نر پرستند همجنسهای خود را دوست نمیدارند .
نفرین وناله ایش را بی جواب گذاشتم و رفتم خودم سرنوشتم را ساختم .
او " نر" را بیشتر دوست میداشت. ، من ماده گوساله به درد او نمیخوردم . امروز دیگر نیست حتی برای بیماری ومرگش نیز حاضر نشدم بروم ، کینه در دلم نشسته بود  ما دودشمن بودیم از دو خون مختلف .، سعی داشتم ظاهر امر را حفظ کنم اما امروز دیگر  همه چیز ویران وهویدا شد واشکهایم نشان این بیداری روح مباشند .
خوب ، روز زن بر همه  زنان ، مادران و دختران  مبارک باد .
من هم تنهابه همراه اشکهایم میرویم تا صبحانه بخوریم . /ثریا / اسپانیا / 8 مارس 2018 میلادی .
یک دلنوشته !