سه‌شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۹۱

شاه شاهان

محمد رضا شاه بی آنکه بگذارد قطره ای خون از دماغ کسی بیرون بریزد با گریه واندوه وطنش ر ا تر ک گفت ودرغربت با غصه جانسپرد ، هنوز هم پشت او بدو بیراه میگویند واورا  لعنت میکنند

اینهمه جنایت درکشور  ایران ، اینهمه خونریزی در  سوریه ؛ اینهمه جنایت در لیبی وبر داشتن حسنی مبارک با آن افتضاع در مصر وآوردن یک مولای مدرن مسلمان ....وکوبیدن میخ حکومت درخون وپیکر مردم بدبخت ، هیچ نیست .

تنها محمد رضا شاه دیکتاتور بود ،

دیگران در کشورهای خود سازمانهای ومخوف امنیتی ندارند ۀ، تنها ساواک برای همه شاخ شده بود وجالب آنکه بیشتر ساواکی های قدیم دراطلاعات وامنیت امروز هنوز مصدر کارند و عده ای درخارج /آن کار دیگر  میکنند که بما مربوط نمیشود .

همه کسانی که روزی به محمد رضا شاه وفا دار بودندوعکس اورا زیبنت طاقچه خود کرده بودند امروز برای مصالح ومنافع زمان باو بد وبیراه میگویند. همان جاسوسان بالفطره وخود فروشان .

بلی خلایق هرچه لایق /

به روان پاک محمد رضا شاه وپدرش رضا شاه بزرگ درود میفرستم. هرکس هرچه دل تنگش میخواهد بمن بگوید مرا پروایی نیست.

عازم یک سفر چند ماهه هستم تا بعد.

ثریا / اسپانیا/ هفدهم ژولای 2012

 

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۹۱

الا هو

چون این صفحه چند روز دیگر تعطیل میشود ، بنا براین ترجیح دادم که بجای همه چیز ابیاتی چند از مولانا جلاالدین بلخی" رومی"

تقدیم کنم وشمارا بخدا بسپارم تا برنامه آینده  .

کوی خرابات عشق گر بدانی کجاست/ کعبه فراموش کنی قبله تو گویی هواست ،

کعبه ندارد خبر قبله ندارد اثر / درگذر از هردو گر دل و روبت باخداست

ساقی روز ازل داد  بما شراب الست /مستی آن تا ابد درسر  مخمور ماست

مستی ما از می است مستی می از وی است /چونکه همه خود وی است چون چرا پس چراست؟

ترک مناجات گیر رو به خرابت آر / پیر خرابت را بین که چه خود با صفاست

رو ، ز مناجاتیان بگسل اگر عاشقی / زانکه همه کارشان زرق وفسون وریاست.

---------------

در آیید در آیید بمیدان خرابات / مترسید مترسید زهجران خرابات

شهنشاه شهنشاه یکی بزم نهاده است / بگویید بگویید به رندان خرابات

همه مست درآیید باین قصر بیایید/ که سلطا ن سلاطین شده میهمان خرابات

همه مست وخرابید همه دیده پر آبید / چو خورشید بتابید برایوان خرابات

درآیید ، درآیید مترسید مترسید / گنهکار ببخشند بسلطان خرابات

زهی امر رهایی زهی بزم خدایی / زهی صحبت شاهی زهی جان خرابات.

وهاتف اصفهانی درچهار مرحله گردش خود میگوید"

چون به هوش آمدم یکی دیدم ،ما باقی همه خطوط و نقوش

ناگهان از صوامع ملکوت این سروشم رسید بگوش / که یکی هست وهیچ نیست غیر او ...........الا هو

با تقدیم احترام وسپاس از همه دوستان وآشنایان .

ثریا/ اسپانیا/ سه شنبه

سایه وگلها

امروز بیاد هوشنگ ابتهاج | سایه| افتادم وبیاد آن روزهای خوب  وبیاد گلهای جاویدان وگلهای رنگارنگ .

امروز او کجاست ؟ ودرچه حالی است ؟ آیا میداند که گلهای صحرایی وگلهای رنگارنگ وگلهای جاویدانی که آنهمه مرحوم پیرنیا  برای آنها زحمت کشید وآنهمه هنر مندان خوب وپاکیزه را جمع کرد تا این بوستانرا پر گل وریحان ساخته و بوی وعطر دلاویز آنهارا ابدی وجاویدان کند ، امروز به دست چه کسانی دارند پر پر میشوند؟ مانند همان گلهایی که پرپر شدند.

امورز بیشتر گلها روی یوتیوپ ها پیدا میشوند اما صدای لطیف روشنک کمتر شنیده میشود وصدای آذر پژوهش وفخری نیکزاد بکلی محو شده است .

گلها همان گلهاست اما یک مرد قلند رو بیسواد اشعاررا آنچنان میخواند که انسانرا دچار حال تهوع میکند ابتدای گلهارا برداشته وصدای خودرا میگذراند یا زنی که خیلی میل دارد " روشنک باشد " ونیست تنها سایه تاریکی را برروی این بوستان پر عطر ما میاندازد .

فلان هنر مند ناگهان میان گلها سبز میشود بی آنکه درابتدا نامی از او برده شده باشد همه به گلهای جاویدان بند شده اند تا جاودان بمانند!!!

میخوانم ومی ستایمت پر شور

ای پرده دلفریب رویا رنگ

می بوسمت ای سپیده گلگون

ای فردا ، ای امید بی نیرنگ

دیریست که من بی تو می پویم

هر سو که نگاه میکنم ، آوخ

غرق است دراشک وخون ، نکاه من

هر گام که پیش میروم ، برپاست

سر نیزه ی خونفشان به راه من

در سینه گرم توست ای فردا

درمان امیدهای غم فرسود

دردامن پاک توست ، ای فردا

پایان شکنجه های خون آلود

ای فردا ، ای امید بی نیرنگ........هوشنگ ابتهاج " سایه"

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۹۱

فلسفه

نامه اش این چنین شروع شد :

آیا به راستی خواستار آن هستی که به آرامش کامل برسی ؟ پس بیهوده به دنبال این موهومات مرو بیشتر برنگرانی وتشویش های تو افزوده میشود تو بیش از سهم خود دراین دنیا غصه وغم داری ، خون خوردن وخون گریستن بیش از این برای هیچکس میسر نیست  بیا مرا ببین وبامن حرف بزن .

بسوی کلیسا رفتم ، کشیش با لحنی استوار و محکم که هرکلمه ی گفتارش تا اعماق جان ودلم نفوذ میکرد ، به گفته های خود ادامه داد :

باور کن  خدا پرستی وایمان واعتقاد کامل به ذات لایزال تنها وسیله رستگاری وشادکامی است همیشه آن قدرت را ، آن قدرت بزرگ را بیاد داشته باش واورا ستایش کن او از همه بما مهربانتر است به هنگام غصه ها وپریشانی ها که روح وخیال ترا آلوده میسازند وزمانی که تنهایی وبیکسی ترا افسرده میکند باو روی آور وباو پناهنده شو وچاره دردهایت رااز او بخواه پیروزی در بدبختیهای اینزمان جز توکل باوبرای کسی میسر نیست ، همیشه با کاری خودترا سرگم کن ، وبه او فکر کن وراه پیمایی را ادامه بده ورزش کن در غیر اینصورت استخوانهای ما زیر بار این گران سختیها وناملایمات فرسوده وجانمانرا از دست خواهیم داد ، به دنبال هیچ فلسفه ای هم مباش من ترجیح میدهم بجای یک لیوان آب فلسفه که از دست یک فیلسوف باید بنوشم به شمارش ستارگان بنشینم تو یقین داشته باش که آثار ونوشته های فلاسفه قرون تا بحال هیچ دردی را چاره نبخشیده بلکه سرگردانیهارا بیشتر کرده است ، ودیگر آنکه سعی کن بدی هارا فراموش کنی وببخشی بخشایش امر مهمی درزندگی هر بشر است .

گفتم ببخشم ، نه ! پدر مهربان این یکی را ازمن نخواهید ، ممکن است قاتل پدرم را ببخشم ومتجاوزین به حریم خصوصی زندگیم راببخشم دزدانی که اموالم را به یغما بردند ببخشم ، اما این یکی را محال است ببخشم ، محال ، او شرف مرا ببازی گرفت ، نه پدر ، از من برای او نه طلب آمرزش کنید ونه بخشش بگذارید هرروز وهر ساعت به روح او لعنت بفرستم اگر چه گناه باشد من این گناه را بجان میخرم.

                                                        ثریا / دوشنبه

 

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۱

یکشنبه

امروز خیلی غمگینم ، علت آن هرچه باشد مهم نیست ، آن بهشت خیالی درنظرم گم شد وفهمیدم که پای به جهنم گذاشته ام ، همان جهنمی که درهمه کتابهای ادیان از آن نام برده شده است.

مسافر گمشده ای هستم که دوباره به اول راه رسیدم از همه بدتر روح ملعون آن مرد مرا رها نمیکند ، شب وروز با من است .از او گریختم ، درطی همه سالها از او میگریختم ودرهمه امتداهای پر پیچ وخم زندگی تنها راه میرفتم با حس ادراک خودم .

همیشه از او فرار میکردم ومیترسیدم ، وهمیشه چشمانم از اشک لبریز بودند اکثراخودرا پنهان میکردم ، تا بیشتر مجروح وناتوان نشوم

درعماق وجودم همیشه یک ترس وهراس خفته بود ازآن روح پلید وحشت داشتم که هنوز درتعقیب من است.

بسوی این بهشت  راه افتادم وخیال کردم به مقصد رسیده ام او به دنبالم آمد ومرا درهمین گوشه تنها گیر آورد وبمن فهماند که از من قویتر است .

امروز خیلی غمگینم ، همه دروغهای اورا باور  کردند وهمه حق را باو دادند ، او بازی را خوب بلد بود ودستهارا میخواند ، دست مرا نیز از روز ازل خوانده بود ومیدانست که من درقرن نوزدهم زندگی میکنم درمیان مردمی ساده دل وهمیشه عاشق عشق .

او درمعادن ذعغال سنگ بین نازیها رشد کرده بود وتاریخ بشریت را از ازل واول میدانست .

امروز خیلی غمگینم وتمام روز گریه کردم .

جهنم همین جاست ، جهنم جایی  است که روزهایش داغ وشبهایش لبریزاز سرو صدای آدمهای وحشی وکولی های خانه به دوش است جهنم قسمت بندی شده آنهاییکه تا حلقوم درکثافت فرو رفته اند وآنهاییکه مرتب درآتش میسوزند وزنده میشوند .

سوختن مهم نیست کاش روح ملعون او مرا تعقیب نمیکرد .آه چقدر غمگینم ، گلهای باغچه ام همه خشک شده اند دیگر از بوی گل یاسمن لذتی نمیبرم ، دیگر شاخه های سنبل درباغچه خانه ام رشد نمیکنند ، سالهاست که نمیدانم گل نرگس چه رنگی دارد.

امروز خیلی غمگینم .                                         ثریا

 

مسئله دار

زین همرهان سست عنان دلم گرفت/شیرخدا ورستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت از فرعون وظلم او /آن نور دست موسی عمرانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو ودد ملولم وانسانم آرزوست

گفتم که یافت می نشود گشته ایم ما/ گفت آنکه یافت می نشو آنم آرزوست

------------------مولانا جلاالدین رومی

این روزها واژه تازه ای وارد دنیای زبان ما شده وان ( مسئله دار) است ،  همه چیز وهمه کس ناگهان مسئله دار میشوند واین واژه بیشتر از زخم خنجر دردل من مینشیند.

درکدام جبر وریاضیات ومثللثات این مسئله را کشف کرده اند که از حل آن عاجزند؟

آنروزها که من پای باین سر زمین گذاشتم تقریبا همه چیز بکر ودست نخورده بود ، ناگهان سر وکله همه اینجا پیدا شد کسانی که من هنوز باور ندارم که خون پاک ایرانی درآنها ودررگهای آنها جریان داشته باشد.

عراقی ، کویتی ، بحرینی ، اهوازی و و و و و زنکی نیز بچه به بغل  با نعلین هایش که همسر یک مجری تلویزیون سابق بود ،از این دکان به آن دکان واز این رستوران به آن پاتوق میرفت ومیگفت :

فلانی مسئله دار است ، روزی از او پرسیدم مگر تو همه اهالی این شهررا میشناسی ؟ بعلاوه این مسئله معنای آن چیست ؟

بعد ها فهمیدم این برچسبی است که یا فرمایشی یا دستوری یا به دلخواه بر دامن هرکس که میل داشته باشند میچسپانند ومیگویند :

فلانی مسئله دار است !!!! ودیگر تمام ، عمر وزندگی وآینده همه آن فرد بدبخت زیر این یک واژه نامفهموم فنا میشود..

نمیدانم ، شاید در آینده  خیلی دور باستان شناسان درحفاری ها خود چیزی بیابند که نشان ( انسان بودن ) زندگان این زمانه است ، به درستی نمیدانم .

قرن ها گذشته وهنوز ما درپی این گمشده " انسان" دیار به دیار میگردیم میگردیم میگردیم با چراغ وبی چراغ اما هیچگاه این گمشده را پیدا نخواهیم کرد. نه ، محال است آنرا درروی زمین ودردنیای امروز بیابیم .

                                               ثریا/ اسپانیا/ یکشنبه