یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۱

یکشنبه

امروز خیلی غمگینم ، علت آن هرچه باشد مهم نیست ، آن بهشت خیالی درنظرم گم شد وفهمیدم که پای به جهنم گذاشته ام ، همان جهنمی که درهمه کتابهای ادیان از آن نام برده شده است.

مسافر گمشده ای هستم که دوباره به اول راه رسیدم از همه بدتر روح ملعون آن مرد مرا رها نمیکند ، شب وروز با من است .از او گریختم ، درطی همه سالها از او میگریختم ودرهمه امتداهای پر پیچ وخم زندگی تنها راه میرفتم با حس ادراک خودم .

همیشه از او فرار میکردم ومیترسیدم ، وهمیشه چشمانم از اشک لبریز بودند اکثراخودرا پنهان میکردم ، تا بیشتر مجروح وناتوان نشوم

درعماق وجودم همیشه یک ترس وهراس خفته بود ازآن روح پلید وحشت داشتم که هنوز درتعقیب من است.

بسوی این بهشت  راه افتادم وخیال کردم به مقصد رسیده ام او به دنبالم آمد ومرا درهمین گوشه تنها گیر آورد وبمن فهماند که از من قویتر است .

امروز خیلی غمگینم ، همه دروغهای اورا باور  کردند وهمه حق را باو دادند ، او بازی را خوب بلد بود ودستهارا میخواند ، دست مرا نیز از روز ازل خوانده بود ومیدانست که من درقرن نوزدهم زندگی میکنم درمیان مردمی ساده دل وهمیشه عاشق عشق .

او درمعادن ذعغال سنگ بین نازیها رشد کرده بود وتاریخ بشریت را از ازل واول میدانست .

امروز خیلی غمگینم وتمام روز گریه کردم .

جهنم همین جاست ، جهنم جایی  است که روزهایش داغ وشبهایش لبریزاز سرو صدای آدمهای وحشی وکولی های خانه به دوش است جهنم قسمت بندی شده آنهاییکه تا حلقوم درکثافت فرو رفته اند وآنهاییکه مرتب درآتش میسوزند وزنده میشوند .

سوختن مهم نیست کاش روح ملعون او مرا تعقیب نمیکرد .آه چقدر غمگینم ، گلهای باغچه ام همه خشک شده اند دیگر از بوی گل یاسمن لذتی نمیبرم ، دیگر شاخه های سنبل درباغچه خانه ام رشد نمیکنند ، سالهاست که نمیدانم گل نرگس چه رنگی دارد.

امروز خیلی غمگینم .                                         ثریا

 

هیچ نظری موجود نیست: