شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

ما.....اسپانیا

شما از اسپانیا چی میدانید؟ یک شبه جزیره درکناریک دریای ژرف

وآرام وآبی با افق باز ، زندگی ارزان که درحال حاضر از همه جای

دنیا گرانتر شده  وگاوبازی درمیدانهای بزرگ وفریاد پرشور مردم که

آنهم کم کم منسوخ میشود ، جشن های گوناگون ورقص فلامینکو؟ ! .

نه ، مردم اسپانیا که امروز مردمانی سر به زیر وبشدت از جنگ 

وخون ریزی نفرت دارند زیر فشار دیکتاتوری بنام جنرالیسمو یا همان

جنرال فرانکو چهل سال زجر کشیدند همان زجری که امروز مردم

سر زمین ما میکشند ، او بانداره همه عمرش آدم کشت با خون شروع

کرد وبا خون ریزی پایان داد اما این پایان تنها یک میوه گندیده به  -

درخت نبود که خود بخود بیفتد بلکه مردم اسپانیا برای کسب آزادی

وسر نگونی دیکتاور مبا رزات زیادی کردند وبرای غذای روزانه

رسانه های خارجی هر روز چند جسد تحویل دادند تا دنیا بفهمد که

اسپانیا درچه زاویه ای قرار دارد.

رهبر حزب کمونیست اسپانیا ، سانتیاگو کاریلو مردی روشنفکر وانسان

ورهبری والا بود او اسلحه را زمین گذاشت  وبا کلام زیبایش شجاعت

را به همراهانش هدیه کرد او گفت وای بحال ما که بخواهیم احساس

ترحم نسبت به شهدای خود ایجاد کنیم ما به ترحم احتیاج نداریم

نمیخواهیم شهید نمایی کنیم ما ندای آزادی را سر میدهیم هنگامیکه باید

دست به اعتصاب میزنیم درزمانیکه اعتصا ها ممنوع باشند وغیر قانوی

بحساب آیند ، ما ندای آزادی سر میدهیم هنگامیکه درانتخابات رسمی

رژیم برنده نشویم درهمانجا تشکیل جلسه عمومی داده  ودران از -

سیاست روز حرف میزنیم .

او میدانست که با بمب وچریک بازی نیمتوان آن آزادی را که شایسته

ملتی میباشد به سر زمینش باز گرداند .

امروز ما هم ندای آزادی را سر میدهیم هنگامیکه دانشجویان بپا خیزند

واستادان خودرا بسوی خود جلب نمایند ، همه همکاران حرفه ای -

ووکلای دادگستری وپزشکان ( نه آنهائیکه دستشان درکاسه ومشتشان

بر پیشانی آزادیخواهان است ) مهندسین وهمه بزرگان را وادار به

مقاومت کنیم وآنهارا بسوی آزادی بکشانیم .

امروز هویت ما ، فرهنگ ما ، سر زمین ما درمعرض خطر است

اگر بنشینم وتنها بخود باندیشیم وبگوییم بما چه ، فاجعه سرازیر میشود

دیگر هیچ راهی برای برگشت نیست یا جنگ یا گروههایی که بازهم

مارا هزاران سال به عقب میبرند ..........ایران ما زنده میماند

...........ثریا / اسپانیا / شنبه /................

 

جمعه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۹

شاه ....ساواک

شاه گناهی نداشت ، او خود وسر زمینش را به دست ساواکی سپرده

بود که میپنداشت حامی وپاسدار او وسر زمینش میباشد ، هر خبری را

که به او میدادند درست نبود همه از صافی » دیگران « رد شده بود

ساواک کار ش جمع آوری اطلاعات بود به همین دلیل هر کسی رابکار

میگرفت ساواک با سازمان سیا وموساد همکاری داشت درعین حال

تونل مخفی دولت انگلیس از طریق هزاران خبر چین در متن جامعه

وزندگی خصوصی شاه بود ، خبر چینان  از راه دهلیز مخفی در

مدارس ودانشگاهها واداره جات راه داشته وپیوسته از میان آنها

به دنبال عضوجدید میگشتند تا آنهارا نیز وارد ساواک کنند درعین حال

نارضایتی مردم را نیز فراهم سازد هدف آن تونل پاشیدن تخم وحشت

در میان مردم بود .

مامورین ساواک هیچکدام قیافه آدمکشان را نداشتند بلکه همه مرتب

تمیز با لباسهای مارکدار وشیک وتکمه سر دستهای طلایی.

مامورین خفیه! نیز اکثر از دژبانها ، گروهبانان وسربازان بی سر وپای

که ناگهان درجه دار میشدند آنها صاحب » خانه های آنچنانی « ومحفل

بودند وهمه درهمین خانه ها که ریاست آن با یکی از همین درجه داران

بود جمع میشدند وسپس از تونل مخفی  گذشته سر به آستانه دولت

فخیمه  میگذاشتند ودستبوس همیشگی علیاحضرت بودند .

آنها چاه را کندند خود فراری شدند واورا به سوی مرگ فرستادند ،

سپس دوباره به سر کار قبلی خود برگشتند ، چیزی برای آنها عوض

نشده بود ، آنها نقش ثابت خودرا داشتند .

ایکاش میگذاشتند او وروحش آرام بماند واورا رها میکردند ؛ ایکاش .

جمعه. ثریا/ اسپانیا /

تو....وآنها......

صدایم نا رسا ، و گفته هایم درهوا گم میشوند

ای سرزمین من ، سرود جاوانی تو کجاست ؟

» انقلاب « ×× دیواررا شکستند ، دنیارا بهم ریختند

تا یک زنجیر کلفت تر بر پاهایمان ببندند

وتو ، محبوبم !

گرد بیماری بر چهره ات نشسته

چشمان تو دیگر نوری ندارند

ترا بی اراده تو میکشند ومیبرند

وای برتو ، که دربرابر این لجام گسیختان

سر خم کردی

آن سر مقدس وآن دستهای پاکیزه را

حال کدام تاج افتخاررا بر  سر  نهادی

زنجیر اسارت را برگردن تو بسته اند

به همانگونه که برگردن ملتی بستند

روزی این ستمکارن از مرده توهم بار میبنندد

نگذار به روی شانه هایت تخم بگذارند

بگذار که تخت تو روی شانه های آنان باشد

روزی سر انجام این بناها فرو خواهند ریخت

وشیر ما نعره بر خواهد کشید

با سرود تو وسرود من این بی وطنان خواهندمرد

اطمینان میدهم.

..........از یادداشتهای دیروز .فوریه 2000

 

 

چهارشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۹

شاهباز

عکس ترا ، امروز در ائینه دیدم

آن آخرین نگاه

تو در سینه آسمان چه دیدی که

بدین گونه بان چسپیدی

امروز برای مرده ات

سفره ای نو انداخته اند

ومیخواهند نانی دیگردرمیانش بگذارند

آن لاشخورها ، آن کرکسان

که ترا به بیدادگاه بردند

نام ترا باید آهسته زمزمه کرد

( نامی بزرگ وپرابهت )

کلاغان خبر چین ، ماموران معذور

بر شاخ درختان بانتظار نشسته اند

آه......آن روزهای آفتابی ودلنشین

آن شبهای نیمه تاریکد

آن مستان نیمه شب ، آن سیه دلان گرسنه

آواز شوم خودرا سر دادند

من کنار خانه را رها کردم

وتو نیز از آسمان نگونسار فرود آمدی

واز جنبش هر خزنده ای بخود لرزیدی

امروز تو درآسمان ، ما در زندان زمین

آسمان ما وسقف زندان یکی است

با رفتن تو ، روشنایی هم گریخت

> نا تو متبرک باد <

..........به آنکه نامش همیشه جاودان است .......

ثریا/ اسپانیا/ ژوئیه 2010

سه‌شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۹

آتشفشان

دیر زمانی است ، دوست من

که افسانه تو درگوشم نمی نشیند

دیر زمانی است که برون افتاده از پرده

راز ما

رابطه تو ومن ، حکایتی است غریب

زمانه ای است که هر به نوا رسیده ای

نان دیروز مارا میخورد

دیگر برای رابطه ها ، مجال نیست

میان من وتو

اینک این دره بزرگ ، راه دراز

ومن خسته

ای دوست  ، روزکار بدی است

برای ستاره ها  ی خاموش بزمی بپا کرده اند

قصه ما دیگر پایان دلپذیری ندارد

دیگر بگوشم  افسانه مخوان که فرجامی ندارد

این افسانه ها

-------------

کلماتی موزون که میتوان با بیانی شیربن

آنهارا خواند

اندیشه ام جوان است وجوانه زده

برای چه کسی ،

مردان هوسباز در جامه های آراسته

با دستهای ظریف ، صورتهای پودر زده

مرد انی که مردان دیگری را درغوش میفشارند

کدام واژه ؟ کدام شعر ؟ درکنار این بسترهای ننگ آلود

وخاموش

می جنگم ، با کی ؟

پیکر لرزان دوشیزگان ، نیز عریان

در بستری دیگر

درهماغوشی یکدیگر

واین است آنچه مایه سرافرازی ما بود

تمام شد

حال میخواهم بنویسم

کلماتی را بشکل زیبایی بیارایم

نه برای دو مرد ونه برا ی دوزن

برای وطنم

که درآن پرتو مهتاب رنگ دگری دارد

وطنم وطنم وطنم.

.............................ثریا/ اسپانیا/

 

یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

چهارم امرداد

برای استفاده چوپان مزلقانی وحاج آ قای بازار حلبی سازها وکارگر

کوره پزخانه وبقال زنبورکخانه ، غایت موسیقی ، تصنیف :

» یاردلی جیران ویا » علی بی غم وگلپری جون ، ....

باری مسئله این است که اساسا چیزی که بشود به طور مطلق

وبه طور عام به آن هنر مردم یا هنرعام گفت،؛ وجود ندارد

----------

» از سخنان احمد شاملو ، دریک مصاحبه «

ای آنکه میگوید دوستت دارم

دل اندوهگین شبی است که مهتاب را میجوید

ای کاش عشق را زبان سخن بود

....... عاشقانه

تو نیستی  ای مرد

تا ترا مانند سبو بردوش کشیم

تونیستی ای پریشان موی زیبا روی

که خوان خودرا برگشایی

مرا بر سر سفره ات به میهمانی بخوانی

ای نام تو تا ابد پایدار

دشمنان با تو در ستیزند

شعر تو شعله کشید ، نغمه شد وبه آهنگ نشست

چنگ نکیسا خاموش شد

مرگ تو یک صائقه بود

رگ زما ن ایستاد

آسمان خالی ، روشنایی مرد

گیسوان پر یشانت بر سایه رخسارتو ، پژمرد

چه کسی از ( کمان ) تو ترسید ؟

امروز باغ ما خالی ، باغچه تنها

وبه غیرا ز غارنیست

----------به احمد شاملو -----------

ثریا/ اسپانیا / چهارم امرداد ماه 1399