سه‌شنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۲

مستی و مستی ها !


 ثریا  ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا 

مست شد و خواست که ساغر  شکند  عهد شکست /  فرق پیمانه وپیمان ز کجا دارند مست ؟! .

فرق مو‌من وایمان  در همه ادیان  یک سد سکندری هستند  وهمیشه راه را برای مقصود  بسته اند . عده ای راهی را تا انتها میروند   بی مرز  وبه دیوار میخورند  تنها برای رهای خود  سخت به این  کفر وایمان چسپیده اند  ، قانون مینویسند  قانون تدوین می‌کنند پاسدار ونگهبان   پشت همه آنها ایستاده  اما خرد وعقل  گم شده عقل رفته همه دریک مستی  غوطه  میخورند   ونمیدانند که عشق بالاترین آنهاست ،

منعم  مکن ای محتسب شهر ز مستی  /مستی ره عشق است مگر عشق گناه است ؟ 

چهلو پنج سال روح عشق ودلدادگی و مستی ‌شادی از سر زمین   آریایی ما رفته همه جا را  سیاهی فرار،گرفته و کارا فراهم می‌کنند تا آن تروریست‌های نو‌پا به سر زمین  تازه بیایند ودر پناه احکام دین  نوک نیزه هارا تیز تر کنند ،

 دیگر انس والفتی  در میان نخواهد بود  تنها خون یکدیگر را خواهند ریخت  وبیگانه هموطن من خواهد شد ،

سالهاست که مردم فراموش کرده اند عشق جه بویی دارد در عوض در میان کفن سیاه مزین  به یراق های گوناگون خودرا سپه دار وسپه سالار میپندارند ،

دیگر کسی از خودش نمی پرید که من کیستم ؟ من چیستم  ؟   همه به دنبال  سطل زباله تا یکدیگر را پاره پاره می‌کنند ‌پدران بزرگ فلسطینی در قصر تای پنهانی   زیر سایه درختان  ‌زمزمه آب  دست در آغوش مهرجویی پای درون آتش دارند  پناهنده  کسی انهارا نمیبیند ،

مستی بهانه کردم وچندان گریستم / تا کس نداند  که گرفتار کیستم  

ما امروز در سایه هاراه میرویم   همه زیر چتر وسایه دیگری هستیم بوی زندگی  از میان ما رخت بر بسته بوی گند  زباله های  شب مانده ودیوارهای نمدار بوی گند  البسه ریسایکل شده  مارا به نکبت این زمین عادت داده است ،

عزیزا هر دو عالم سایه  تست  / بهشت ودوزخ از پیرایه  تست ،

دلم گرفته نازنین  دیگر دلی نمانده  تکه ای گوشت چروکیده وپیه گرفته  که که کاهی  هوایی تازه می‌کند ، وخودمان در پندار های  دیوانه وار خویش گم شدیم .

چنان گم گشته ام  واز خویش رفته  / که گویی عمر جز یک دم ندارم  

کم کم دیگر باید با آن خاک‌ گم شده وداع کرد  وفرامووش نمود که از کجا بر خاستی  امروز آن خاک آلوده بخون بیگناهان است  جاده  را برای قوم آدمخوار  صاف می‌کنند وما !!! هنوز اندر خم یک کوچه  سخن رانی می‌کنیم .ث،

 پایان 

ثریا ، 28/11/2023   میلادی

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۲

فضای مجازی !

ثریا ایرانمنش . لب پر چین . اسپانی .
هر چه رارکه داشتم ‌بستم  همه سوراخ سنمبهرهارا تا حد اقل هکر ها به جاهای دیگرم  نفوذ نکنند،
 برایم رویدادهای جهان ابدا اهمیتی ندارد  وچه کسی ریاست جمهور آرژانتین رارگرفته وخود را شیر مینماید با کلاه گیس  ، تااخرین نمایش تعویض  عروسکهای  ‌مهره های دولت کنونی که من زیر پر چم آن  نان خشکم را سق میزنم ..نه ابدا هیچ چیز دیگر برایم اهمیتی ندارد  روزگاری برای کودکان بی پدر شده امریکایی میگریستم امروز میبینم تا چه حد احمق بودم ، خوب  بزرگ‌تر شدم و اشغال‌های زندگی چنان رویهم انباشته شد که راه نفسم بند آمد  .
اما بلند شدم خودم را تکان دادم تمیز کردم و تصمیم گرفت هیچگاه برای هیچکس ‌هیچ چیز اشک هایم   مصرف نکنم حتی برای خودم ،
من درست حرکت کردم با قدم های استوار  در خانه همسر بیمار خود همه گونه حقارتی را تحمل کردم که ! خوب مهم نیست در عوض بچه ها در بهترین مدارس  درس میخواند یکی میل دارد دیپلمات شود دیگری طراح  سومی قاضی چهارمی هنوز  شیرین زبانی می‌کرد  در عالم رویا صاحب ثروت بزرگی بودم مادر یک دیپلمات ‌قاضی ویک طراح معروف ! 
ناگهان  قانون نظم جهانی  برخاست  طبیعت قانون خودش را اجرا می‌کند  کاری به رویاها و آرزوهای تو ندارد طوفان آنچنان مرا در هم کوبید گویی از آسمان به یکباره بر زمین با مغز فرود امدم ،
رویا ها پر کشیدند دزد اما در کنج خانه پنهان بود و سکه هایش  را میشمرد  ، 
احمق های خانه نشین  ما باید خانه سی هزار  پوندی اورا خالی کنیم بهره آش بیشتر از  وجود شما ومن ارزشی دارد انهم طبق دستور اربابانی که در کنج ساری  لندن داشت نه امروز ابدا نه دلم برای خودم میسوزد ونه برای انگه را که بر جای گذاشتم گاهی یاد یک عروسک گچی ومجسسمه ها هستم  اما خوب جایشان پر می‌شود  اما جای آن امروزتان دیگر هیچگاه پر نخواهد شد   حال چهار کارگرمعدن  برای خارجیان دارم هرکدام در سوراخ یک معدنی متعفن دارند کار  می‌کنند ،
نه ! ابدا دلم برای خودم تمیسوزد هیچگاه هم  نسوخته  من وطبیعت با هم سر عناذداریم قانون او با من فرق می‌کند او دزدان آدمکشان  قاتلین  را بیشتر میپرستد کاری به دل وارسته وا آهسته  بیگناه من ندارد   حوصله ندآرد او میتازد اره می‌کند ومیبرد  نمونه آش را داریم میبینبم مردم برای تروریست‌ها وادمکشها بیشتر دلسوزی می‌کنند تا ملتی رنج کشیده که از کنار کوره های ها آدم سوری خودش را بالا کشیده ،
آدمکش ها سکسی ترند خوب  سیگار وعلف وغیره میزنند وخوب فریاد کشیده  زنی را تکه تکه می‌کنند  قانون طبیعت اینگونه آدمها را  لازم دارد حوصله پتو نرم ونازک  را ندارد مهم نیست اگر من زیر برف یخ بزنم  او تروریست آدمکش را زودتر نجات  می‌دهد .همین  کمی گفتیم باقی با خود شما ،  
حال فرش زیر پایم لوله شده در بالکن خاک میخورد به امید اینکه روزی انرا به دست شستش‌ بدهند ویک تکه حصیر زیر انداز من است روی موزاییکها سرد  وخانه بدون نور أفتاب  ، 
این قانون طبیعت است   .
نه! ابدا دل برای خودم وهیچکس دیگر نمیسوزانم  به جفت گیری کبوتران گوش میدهم  ‌انداختن تخم های آنها به درون سطل ، بیکارید ؟ بچه برای چی میخواهید ؟!  پایان
ثریا  23/11/2023  !  میلادی

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۲

دردهای پنهانی


ثریا ایرانمنش ،‌لب پرچین ،‌اسپانیا 

هر خدمتی که کردیم . بی مزد بود و بی منت  / یارب مباد کس را مخدوم  بی عنایت  

نه ! با سر نوشت نمیتوان به جدال برخاست ،‌دستمال گردنم  را دور گردم  گره میزدم با خود گفتم که اگر جرئت  داشتی گره محکمتر را میزدی  تا راه نفس تو برای همیشه بند اید .

اما نه  در جوهر وجود آدمی چیزی پنهان است که  تا آخرین دقیقه میل دارد خودش را به شاخه های پوسیده ‌رنگ ورو رفته  زندگی آویزان کند  ، مانند یک تکه   جل بی ارزش   مانند یک تکه گوشت گندیده  اما هنوز ولع زندگی در وجودت میجوشد که خوب ! شاید فردای بهتری داشتم ،

فردای بهتر ؟ با خبرهای تازه ؟  اهای شیطان قهار که مرا بازیچع قرار دادی را ه نفسم را بگیر بگذار از این راه سخت عبور کنم مهم نیست به کدام جهنم خواهم رفت  هر جهنمی از این جا که من هستم  حتما بهتر خواهد بود 

شب گذشته اشتهای زیادی برای غذا نداشتم چشمم به یک  بطری درون یخچا ل افتاد اه،،،،، آب انار  همه انرا سر کشیدم ،‌ تمام آن بطری گنده را یک نفس بالا رفتم  درونم میسوخت آتشی جانم را در بر گرفته بو د مصرف قرص ها به هر روی روی کبد علیلم  نقشی  باقی گذاشته است  پس از نوشیدن آن اب  انار  گویی وارد دالان بهشت شدم ویک سر خوابیدم   

نه دیگر گرسنه نبودم تشنه هم نبودم این معجون کجاا بود که مرا  تسکین داد ؟ 

صبح زود است اشتهایی  برای خوردن صبحانه ندارم بوی گند  این لباسهای ریسایکل شده که برایم خریده اند حالم را بهم میزد   کجا هستند آن گروه عطرهای  خوشبو که هرکسیرا در کنارم میخکوب می‌کرد ؟! 

میل رفت میل مردن میل فنا شدن در من  زیاد است اما  آن قهاری که مرا بعنوان مهره انتخاب کرده وبازی می‌کند هنوز از بازی با من خسته نشده  ودر حال خنده است  ،

امروز به هرچه بود پشت وپا زدم  به همه مقدسات ، نیمه شب گذشته ناگهان از خواب  پریدم و  با خود حرف میزدم که   یحیی تعمید دهنده  حضرت عیسی نیز تشنه از جهان رفت  انرا گفتم ودوباره بخواب رفتم 

. دهانم بد جوری خشک وبهم چسپیده بود   آب ،‌اب ، آب ،  خوشبختانه تنها چیزی  که در کنارم هست  آب فراوان  ‌کام خشک من ،

خسته ام  ای زنگی از تو از نقش ونگار تو‌از آدم‌هایی که اطرافم  راه می‌روند  از غذا ها از بود گند چربی خوک روی پیتزای رستورانی که در کنارم هست  از بوی گوشت خام  قصابی که انطرفتر هست چطور ناگهان این خطه باریک وناچیز تبدیل به یک بازار شد ؟! 

ومن خسته ام خسته در انتظار تیر حادثه و

پایان 

ثلریا 

 بیست ویکم نوامبر 

جمعه، آبان ۲۶، ۱۴۰۲

أخر زمان ؟

 أ

ثریا ایرانمنش  لب پر چین  اسپانیا ،

میگویند به اخر زمان نزدیک شده ایم   ودنیا دارد روزهای اخر عمر خودرا  میگذارند ، انروزها  در کودکی  از بزرگ‌تر میپرسیدیم که اخر زمان  چگونه است  بخصوص زمانی که از یک  روضه  وگفتار یک ملای  بالای منبر چیز های وحشتناکی را نیز شنیده بودیم ، وای  موهای سرم  من یک به یک  مشغول ساز زدن میشدند واستخوانهایم  می قصیدند !

بزرگ‌تر میگفتند وقتی که دیگر فرق بین زن ومرد  ر  ا نفهمیدی  وهمه یک شکل شدند بدان زمان  دآرد به أخرمی سد ،

امروز  همه را میبینم میل ندارم پایان اترا ببینم   اما 

در ید قدرت من نیست که زمانه ر ا عوض  کنم  تنها کاهی حال تهوع بمن دست می‌دهد زنان ریش دار ‌مردان پستان دار !!!

یک شرر از عین عشق پدیدار شد  /  طای طزیقت بسوخت ،  عقل نگونسار شد ،

البته این عقل  همان عقلی است  که در هر دوره ای  با هر ازموده ای  خود بخود شکل گرفته است  اما این روزها دیگر چیزی برای فرا  گرفتن نیست ،

خورشید همچنان تابع کشش طبیعت  است ومیدرخشد  وبا بد ‌زشتی جهان کاری ندارد  ، عده ای از انسان‌ها نیز همانند خورشید بر نیک ‌بد ها نور افشانی می‌کنند عده ای در تاریکی های ذهن خود مشغول مبارزه با آن دیو درون میباشند .امروز صبح بانویی روی  فضای  مجازی دعای صبحگاهی را میخواند و همه را نیز به این دعا دعوت کرد  اما آیا او می داند در درون  همه ما چه ها میگذرد ؟  آنچنان سنگواره وزباله درون دل‌ها  تلمبار شده است که خداوند ر اهشرا گم می‌کند  

حال عارف سجاده به دوش باشی یا  یک راهزن با ده فروش فرقی در جهان هستی ندآری  .

ما توقعی از  زندگی نداشتیم  با همان چیز ها همان  داده ها میساختیم  خواستن زیادی در دل ما نبود  بیشتر به رابطه ها و خرد  انسانی میاندیشیدیم که راهی بیهوده بود  وچه بیهوده از انسان‌ها طلب عشق ‌خواستن میکردیم  بی آنکه بدانیم انسان‌ها همه نقابی  بر چهره دارند  وانچنان زیر آن نقاب  پنهانند که شناخت آنها غیر ممکن است ،

ما گوهر زیبایی عشق را در میان دستهای کوچک وبی قدرت خود داشتیم  آنها سود وزیانهارا  در میان مشتهای گره کرده خود پنهان داشتند  هرکس وهر چیزی را  بر ای خودش  وغایت آن میستود 

ما بیخبرانی بودیم  تازه فهمیدیم که جهان آن نبوده ونیست که ما در پندار خود انرا ا نقاشی کرده بودیم آرزوها هیچگاه جامه عمل بخود نمیگیرند و زمانه بر خلاف  خواست تو بر میخیزد  تو گناهکاری  با گناه  پای به جهان گذارده ای وتو باید تاوان گناه دیگران را تیز بپردازی  تا پاک ومجرد چو مسیحیان  روحت را تحول دهی وجسمت را به آتش بکشند  ،،،،،،، زیاده عرضی نیست .

ثریا 17/11/2023 میلادی 

سه‌شنبه، آبان ۲۳، ۱۴۰۲

سر گشتگی وگم گشتی ها


 ثریا ایرانمنشً، لب پرچین ، اسپانیا 

معرفت نیست  در این قوم خدایا  مددی / تا برم گوهر خودرا به خریدار دگر 

من هیچگاه یک تجربه مستقیم از آنچه که بر من میگذشت نداشتم  همه چیز را خیلی زود به دست فراموشی میسپردم و بد کورا میبخشیدم  و رهایش  میکردم  همیشه  از را ه فتوای  درونی وبیرونی ویا افکار نا خود آگاهانه  زندگی را تجربه میکردم  تجربه مستقیمی با هیچ  رویدادی نداشتم  زندگی زناشویم  در تلخی ومرارت میگذشت اترا با طعم موسیقی  شیرین نگاه میداشتم  از آن تجربه تلخ به چاه تلخ‌تری افتادم زمانی که ما برای یافتن خود وگمشدمان باز به جاده حقیقت پای میگذاریم  خار مغیلان با خارهای برنده در انتظارمان هستند .

هیچکس مرا نفهمید ‌ندانست که در جاده حقیقت و راستین  پای نهاده وگام بر میدارم وپیکرم را از ألود گیها  ودروغهاییکه به آن چسپیده بود پاک میکردم خوب راه من از دیاری به دیاری دیگر کشیده شد  وبا خود گفتم سر انجام در خم یک کوچه به حقیقت خواهم رسید ‌اورا در آغوش میکشم سعی داشتم فرزند انرا تیز  با همین نور وروشنایی أشنا کرده   وراه ببرم  خوشبختانه تا اندازه ای موفق شدم اما،،،،،، از اصل بد  بی خبر  بودم ،‌اصل بد نیکو‌نگردد وانکه بنیادش بد است .

با سر سختی جان را کشیدم تا اینکه روزی در نیمه راه بمن کفت دیگر خسته ام  دیگر نمیتوانم حرکت کنم   زیادی  از این جان  شیرین بهره برده مرا آسوده بگذار و روح در پرواز وارزو بود اما جسم خسته ‌یخ بسته در گوشه ای  محروم ونالان افتاده بود  بکلی اورا از یاد برده بودم آن پیکر را آن جان شیرین را ،

این مهم نیست که یک انسان به جستجوی چه چیزی بر میخیزد  ودر آغاز نمیداند دنبال چه میگردد  خودرا در یک راهروی بزرگ  با مغازه های لبریز  از اشیا وچراغهای روشن میبیند ، اما چرا دیگر رغبتی در او نیست ،‌جان مرده  روح پرواز کرده انگه باقیمانده تنها چند قطره ته یکی یکظرف است  که چسپیده .

جستجو کن ،‌چی را ؟ یک راه بی  گذر را .ً برای هد فی استوار ومحکم ، به هدفم رسیدم  اما چیزی  را نیافتم  چه بسا در جستجوی آن نبودم  تنها خودرا  مجبور میکردم وظیفه داشتم اه  ریا کاری ها وچند رو بودن  مرا میکشد .

حال جسم خسته در کنجی نشسته  روح در آرزوها وا‌هام در پرواز است  کسی دیگر این جسم خسته‌ را نمیخواهد زیادی سنگین آست باید برایش جایی را بیابیم  در قلبهاینان  کسان دیگری نشسته اند دیگر جایی برای او نیست ، وروح علیرغم رسیده به هد ف همچنان میدود جان  خسته  آرام به او مینگرد  ومیدانند که دیگر هدفی نیست آرزویی نیست تنها بیشتر بر نا آرامی روح می افزاینده .

حال یک انسان ، یک موجود که روزی بر تا ر ک  جهانی میدرخشید  ناتوان افتاده است وهمه خشمگینند ، زیادی مانده ای  هرکس آن  تکه  گوشت را در درونش داشت تا بحال  مرده بود  توانرا نیز به همراه خود همه جا حمل میکنی  راهها بسته اند کوچه ها بن بستند درب خانه ها  قفل است کوچه تاریک خیابان تا ر یک  تنها یک شمع کوچک از دور دست‌ها  سوسو میزند اما تو نمیدانی چه زمانی  میتوانی در کنار آن شمع  برای ابد  بخوابی ،


گر بسی معشوق   خواهیم جست / هم وجود  خود  ، عیان خواهیم کرد  .

پایان 

ثریا  14/11/2023 میلادی 🙏🙏🙏🙏

یکشنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۲

پدر

 

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا .

همین صفحه وهمین چند خط را هم از من دریغ کردهجلویش را گرفته اند .

مرا باکسی کاری نیست ودشمنی هم ندارم آنقدر درد دارم که جهان را با همه محتویات خوب و  بد آن از یاد برده ام ،

امشب در میان فشار درد ناگهان بیاد پدرم افتادم  از روح او کمک گرفتم دو قرص دیگر بالا آنداختم  ، پرستار شبانه ام بخواب فرو رفته  تشنه ام کمی هم  گرسنه ، ناگهان درد فروکش  کرد  آیا  به کمکم آمده بود ؟ سالهاست از یاد برده ام که پدری  داشتم  سی وشش سال داشت که از جهان رفت  گویی آمده بود نطفه مرا دررابن جهان بکارد  تا با کمک خار مغیلان وشعله های  سر کش آتشی که از هر سو مرا احاطه کرده وهنوز هم سر می‌کشند و سپس از جهان هستی  برود  سه سال داشتم که او رفت  ودر سن چهارده سالگی برگشت تا از من طلب بخشش کند  آن روزها بخشیدن او برایم سخت بود زیر گفته های مادر تقریبا دشمن او بودم اما بعد ها فهمیدم چه نازنین جوانی بود ، با داریوش  رفیعی خواننده دوست بود همشهری بودند  هردو عاشق هردو شیدا هردو  فارغ از جهان هستی  .

آیا به کمکم بر خاسته  پس از سالها حتی شمعی هم برایش روشن نمیکردم آنقدر  درد و رنج اطرافمرا گرفته که حتی خودم را فراموش کردم شب گذشته با دوست قدیمی ام حرف میزدم ای وای او هم دارد می‌رود دیگر پاک تنها شدم ،

در کنار این نسل جدید ،خودخواه وحشی،،،،،دانا !!!!! من نادان  چه میخواهم ؟ چه دارم به این جهان ویرانه عرضه کنم غیر از ناله .

اه پدر برایت شمع روشن خواهم کرد ومانند آن زن دیوانه  فیلم نامه خواهم نوشت وبه بهشت خواهم فرستاد ودر آن خواهم نوشت که :

پدر مرا عفو کن ترا دوست دارم بچه که بودم  اکثرا درون ماشین تو به ماهان میرفتیم تا تو در کنار دوستان درویش خود از جهان هستی غافل شوی عاشق  اشعار خواج‌ی کرمانی بودی بهترین سر گرمی تو قاب کردن اسکناس‌های قدیمی بود  ونمایش  فیلم با  دستگاه های  ناقصی که خودت ساخته بودی برای کودکان  شهرمان  با صدای داریوش رفیعی می،زیستی من مات ومبهوت به این زندگی دوگانه مینگریستم  یکطرف زنی ارباب  بود طر ف دیگر مردی بی اعتنا به مال دنیا هرچه را داشت میبخشید وتو این میراث را در من به ودیعه گذاشتی  من حتی خودم را تیز مجانی بخشیدم  به دیگران  ارزشی برای خودقائل نبودم .

گذشته گذشته و بهار منهم گذشته در یک زمستان سخت در انتظار  معجزه نشسته ام ؟! خنده دار است نه ؟  تو تنها بیکس در گوشه بیمارستان رضا نور ساعت دوازده شب از دنیا رفتی  آن شب بیقرار بودم از پشت پنجره سایه اترا دیدم نرسیدم به اطاق مادرم رفتم  ،گفت برو بخواب تا فردا وفردایی دیگر نبود   وهیچکاه فردایی  برای من نیامد  همه دیروز بود  ، روانت شاد  امید است این دختر بی مهر خودرا بخشیده باشی  . پایان 

ثریا 

12/11/2023 میلادی