سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۲

دردهای پنهانی


ثریا ایرانمنش ،‌لب پرچین ،‌اسپانیا 

هر خدمتی که کردیم . بی مزد بود و بی منت  / یارب مباد کس را مخدوم  بی عنایت  

نه ! با سر نوشت نمیتوان به جدال برخاست ،‌دستمال گردنم  را دور گردم  گره میزدم با خود گفتم که اگر جرئت  داشتی گره محکمتر را میزدی  تا راه نفس تو برای همیشه بند اید .

اما نه  در جوهر وجود آدمی چیزی پنهان است که  تا آخرین دقیقه میل دارد خودش را به شاخه های پوسیده ‌رنگ ورو رفته  زندگی آویزان کند  ، مانند یک تکه   جل بی ارزش   مانند یک تکه گوشت گندیده  اما هنوز ولع زندگی در وجودت میجوشد که خوب ! شاید فردای بهتری داشتم ،

فردای بهتر ؟ با خبرهای تازه ؟  اهای شیطان قهار که مرا بازیچع قرار دادی را ه نفسم را بگیر بگذار از این راه سخت عبور کنم مهم نیست به کدام جهنم خواهم رفت  هر جهنمی از این جا که من هستم  حتما بهتر خواهد بود 

شب گذشته اشتهای زیادی برای غذا نداشتم چشمم به یک  بطری درون یخچا ل افتاد اه،،،،، آب انار  همه انرا سر کشیدم ،‌ تمام آن بطری گنده را یک نفس بالا رفتم  درونم میسوخت آتشی جانم را در بر گرفته بو د مصرف قرص ها به هر روی روی کبد علیلم  نقشی  باقی گذاشته است  پس از نوشیدن آن اب  انار  گویی وارد دالان بهشت شدم ویک سر خوابیدم   

نه دیگر گرسنه نبودم تشنه هم نبودم این معجون کجاا بود که مرا  تسکین داد ؟ 

صبح زود است اشتهایی  برای خوردن صبحانه ندارم بوی گند  این لباسهای ریسایکل شده که برایم خریده اند حالم را بهم میزد   کجا هستند آن گروه عطرهای  خوشبو که هرکسیرا در کنارم میخکوب می‌کرد ؟! 

میل رفت میل مردن میل فنا شدن در من  زیاد است اما  آن قهاری که مرا بعنوان مهره انتخاب کرده وبازی می‌کند هنوز از بازی با من خسته نشده  ودر حال خنده است  ،

امروز به هرچه بود پشت وپا زدم  به همه مقدسات ، نیمه شب گذشته ناگهان از خواب  پریدم و  با خود حرف میزدم که   یحیی تعمید دهنده  حضرت عیسی نیز تشنه از جهان رفت  انرا گفتم ودوباره بخواب رفتم 

. دهانم بد جوری خشک وبهم چسپیده بود   آب ،‌اب ، آب ،  خوشبختانه تنها چیزی  که در کنارم هست  آب فراوان  ‌کام خشک من ،

خسته ام  ای زنگی از تو از نقش ونگار تو‌از آدم‌هایی که اطرافم  راه می‌روند  از غذا ها از بود گند چربی خوک روی پیتزای رستورانی که در کنارم هست  از بوی گوشت خام  قصابی که انطرفتر هست چطور ناگهان این خطه باریک وناچیز تبدیل به یک بازار شد ؟! 

ومن خسته ام خسته در انتظار تیر حادثه و

پایان 

ثلریا 

 بیست ویکم نوامبر 

هیچ نظری موجود نیست: