جمعه، مهر ۲۱، ۱۴۰۲

اقوام بر گوزیده !


 

ب

ثریا ایرانمنش ،،، لب پرچین ،،،، اسپانیا

خبر درد ناک نه هول انگیز بود  ناگهان چشم باز میکنی   به روی انبوه جنازه ها بخصوص اطفال بیگناه  به چه جرمی ؟!

آن خدای بزرگ ‌قادر متعال حد اقل میبایست یک مدرکی به اقوام  بر گوزیده خود میداد  وانرا در نوبت نگاه میداشت  تا به اول صف برسند  نه اینکه از  آخر صف ناگهان تیری از کمان بیرون شده چشم  ردیف اول را  نشانبگیرد .

قوم  موسی  گفت ، ما بندگان بر گوزیده هستیم چرا که اولین گول زنک  وبعد عصای مار از اینجا برخاست ،

نوع دوم گفت نه ما قوم بر گوزیده هستیم در آن بالای تپه روی  انبوه زباله ها پسر خدارا کشتند ،

ردیف سوم آمد وگفت ، خیر قوم اول وبر گوزیده ما هستیم یک کتاب کپیه شده هم داریم تازه رهبرمان سواد خواندن ونوشتن نداشت دیگران برایش تدوین می‌کردند ، 

در کنار آنها زباله‌هایی هم جمع شدند مانند خورده های نان ته سفره که آهای،….ما اول بودیم  زمانیکه ما بودیم خدا هم نبود ما اورا أفریدیدم حال همه  باید زیر پرچم ما سینه بزنید اشک بریزبد گریه کنید شادی حرام  خنده حرام رقص موقوف  واواز جریمه دارد تنها صدایی را که میشنوید همان صدای انکرالصوات  از ان گلدسته  های بلند آست  که ما بشکل آلت مردانه ساخته ایم تا  مردانگی را فراموش نکنیم  زنان هم ابدا  وجودشان لازم نیست بخصوص این روزها که آزمایشگاهها از نانوایی ها بیشتر  انسان؟؟!! حیوان تولید می‌کنند .

وما همچنان در تختخواب ویران شده خود به تماشای  خلق دراز کشیدیم ، تنهارواخرین کسی را هم در این جهان داشتم گم کردم نمیدانم  اورا بخانه سالمندان بردند . نمیدانم در بیمارستان است ومیل ندارم بقیه آش را بدانم  او آخرین کسی بود که با من رشد کرد ‌هردو نماد تاریخ سر زمین‌ها بودیم !

دیگر میل به زنده ماندن ندارم  فقط میخوابم  شاید در خواب رفتم ودر کنار فرشته میکاییل نشستم به تماشای خلق که برای منافع  اینهمه خون میریزند تا شمش های طلارا زیر دریا ها پنهان کنند ویا در کادر دیوارهای نم کشیده ، وسپس خود از گرسنگی جان بسپارند ،  طلا   طلا  همه عمر بشر دو پا طلا را پرستید نه خدارا ، چرا که خدارا ندید ، خدا در دل سودا زد،گآن پنهان بود  خدا در خانه فقرا گوشه  طاقچه  نشسته بود خدا در سینه بی کینه آن کودکانی بود که به دست حیوانات قرن بیست ‌یکم مانند بره سلاخی شدند ،

نه خدارا به این آسانی نتوان یافت ،اما طلا آسان با آن می‌شود مانند پرنس ها وشاهان پر قدرت  روی صخر ها اربابی کرد ، می‌توان در زیر نام او  بر تخت سلیمانی نشست ‌رهبری کرد  می‌توان دخترکان بیگناه را کشت  همه کار می‌توان کرد غیر از اطاعت  وپرستش واقعی آن یگانه پنهان وپیدا ، ، پایا.ن / 13/10/2023  میلادی 

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۲

یک روز از زندگی من

ثریا ایرانمنش  ،،،لب پرچین ، اسپانیا ،‌

گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم ،‌‌/ تا به آب چشمه خورشید دامن ترکنم،

واین همت بلند  مرا به سقوط آزاد کشید ودر ته چاه فراموشی  چشم انتظار گذاشت ،

هرصبح درب خانه به رویم قفل می‌شود مرغان وپرندنگان  پس از یک شب  بی مخاطره به دفترشان وزندگی خودشان بر می‌کردند  من میمانم ،خانه خالی ، نانهای کپک زده  درون جعبه و اشغال‌هایی که بقول آنها بمن جان می‌دهند ،  

نه آن زباله ها هیچگاه بمن جانی دوباره نخواهند داد  روح من سالهاست گم شده  حتی خودم نیز انرا تشخیص نمیدهم اضافه ماندم زیادی ماندم ، این ماندن ورفتن دست من نیست ،

بارها و بارها تا پای مرگ رفتم از من قطع امید شد ومن صبح با چهره ای تازه  از اطاق بیرون زدم ،  دیگر انرژی گذشته را ندارم ،

 یک کلیه خودرا از دست داده ام  واین یکی هم می‌رود تا بپوسد  با پوسیدن آن منهم بوسه خدا حافظیرا بر چهره منفور این جهان میگذارم ،

 جهانی که لحظه ای بمن امان نداد ومن دقایق را دزدیدم در پناه گیلاسی  شراب  یا برندی  برای مدتی کوتاه در رویای  الکل آنها به آسمان‌ها پرواز میکردم سپس دوباره به نکبت  زمین باز میگشتم .

در شهرک ما  هفته جشن  رقص واواز وبخور بخور ته مانده رستوران هاست   ‌وچند روز دیگر تمام می‌شود .

مامان ،‌ناهار چی میخوری ؟؟!!!!  آنچه میل میل دارم نه اینجا هست ونه شما قدرت درست کردن اترا دارید ،‌

برایت آش پختم     بشقابی لبریز از نخود و لوبیا آن وسط هم چند برگ له شده اسفناج

برایت سوپ پختم کاسه ای لبریز از آب چند دانه برنج وچند دانه دال عدس بی نمک  بی مزه حتی زندانیان نیز انهارا نمیخورند ،

چند نان صبحانه ،،،،، بوی نا وکهنگی درون جعبه  وسپس سطل زباله ،

حسرت یک تکه پیتزا دارم .  حسرت یک تکه نان ‌پنیر خودمان را به همراه یک چای شیرین دارم ، اینجا خبری از چای نیست  همان کیسه های محتوی خورده چای  . همه چیز درون یخچال هست ،؟؟؟ هوموس ، کالباس، ژامبون  تخم مرغ  ومن هوس یکی از آن دیزی های کنار اجاق قهوه خانه هارا دارم  ، چه می‌شود کرد ؟! فعلا هوسها را باید کشت وبه انبوه جنازه ها نگریست که درون اتومبیل ها به قبرهای دسته جمعی روانه می‌شوند به سر بریده آن پسرک‌چهار ساله  به پیکر نحیف آن  زن بیچاره وبیگناه زیر چکمه های میخ دار جلادان تهی مغز وتازه از کارگاه بیرون آمده درون مغزشان  چیپس کار گذاشته اند ، بکش ، او‌میکشد برایش مهم نیست مادر یا خواهر خودش است یا چند انسان بیگناه دستور دارد بکشد ،.

هوسهایت را مانند همیشه درون یک پارچه بسته بندی کن و در سوراخی به امانت بگذار  شاید روزی نوبت تو هم  ر سید و فهمیدی  از آمدن ورفتن تو وبین آن چه فلسفه ا ی بود ، این روزها باید پنهان شد وطبیعت ترا پنهان کرده همان دیدن چند برگ سبز از پنجره اطاقت کافی است ،.

و…..یاران ودوستان وهمراهان  ودشمنان ،،،، همه  رفتند ، گاهی دلم برای یکدشمن خونی نیز تنگ می‌شود ،

بلی ، درب را به  رویت قفل کردند تا ساعت هفت شب  کنارت لیوانی آب چند بیسکویت و داروهایت را گذاشتند وبای تا فردا ،

درد میکشی یک قرص دیگر ودر آرامش بخواب ، هوای پاییزی نیز آهسته  آهسته از لابلای  پنجره وارد می‌شود  پاییز وقت ریختن برگهاست وزمستان فصل مرگ طبیعت وانسانها قوی وپر قدرت است  ،زمستان تو نیز نزدیک است   ، پایان 

ثریا  دهم اکتبر 2023 میلادی 
 

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۴۰۲

حمله گروه آدمخواران

 ثریا ایرانمنش   لب پرچین  اسپانیار


تنها چند خط مینویسم که ای پلید های بشریت  وتاریخ هیچ جانوری در جهان  نمیتواند دست به چنین  جنایتی بزند که شما زدید دیوانگان از خود رفته  ننگ بر آن رهبر اولیه شمار‌ ‌ننگ بر آنهاییکه شمارا تقویت می‌کنند بر ضد بشریت  هیچ حیوانی نمیتواند ششصد سر را از  پیکری در یک روز جدا کند وجنازه زنان کشته را روی خاک‌ها بکشد شما بیمارید  ، شمارحتی حیوان درنده  هم نیستید  جانورانی تازه شکل گرفته از ازمایشگاههابیر‌ون آمده  رباط های خونخوار با خون زنده اید با نوشیدن خون دیگران ‌اربابانتان باخون نوزادان وشما با نوشیدن خون دیگران از سر بریدن لذت میبرید  .ننگ بر شما نفرین بر شما  .

همدردی خودرا بر  آن  بیچارگان ونفرینشدگان ابراز میدارم متاسفم همدری  خودرا با بقیه کشته شدگان به دست شما دیوانگان رها شده از قفس مدهوشk من  ابراز میدارم از  ازشما نفرت دارم از شما بیزارم  ای نشسته بر سر زمین مقدس ننگ ونفرت بر شما باد ،ننگ بر رهبرانتان وانهاییکه شما را تهییج می‌کنند با پولهای سمی نفرین  ابدی بر آن رهبر اولیه وپلید شمار باد که در صحرای سینا شمارا تربیت کرد  وبه جان بشریت انداخت  حال رباطه هارهم به کمک شما برخاسته اند ،

گروه بر گوزیده  دنیا ایا هنوز  سیر نشده اید ؟! آیا هنوز خون میطلبید   هستند بیمارانی که در اثر  کم خونی جان میسپارند اما حاضر  نیستند خون ناشناسی را وارد رگهایشن کنند  هستند   دیوانگانی که یک وان  سر بریده  برای خوراک شبانه خود کنار گذاشته آند اعم از کودک زن نوزاد ومرد .نفرت بر شما باد ، پی ، او ال ،. نفرت بر ان خدای دیوانه ‌و خونخواار شما 

نیمه شب دوشنبه هشتم اکتبر 20233 تاریخی که بشریت فراموش نخواهد کرد .

چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۴۰۲

درب های بسته


 ثریا  ایرانمنش  ، لب پر چین  ، اسپانیا .

دوش چشم خود ز خون دریای گوهر یافتم /  منبع هر گوهری دریای دیگر یافتم ،

این چند دربا که برانداز گردم از سرشک / گره کشتی یک  گرداب منکر یافتم ،

تمام شب  

چشم به سقف نا مریی اسمان درب های کائنات  دوخته  بودم  در انتظار باز شدن  دری را زدم همه دربهارا زدم  جوابی  نیامد   مشت بر همه دیوارها کوبیدم ، بیهوده بود  همه گفته ونوشته  بودند که در ساعت پنج صبح درب های کائنات  باز می‌شود سپس آوا وناله ترا فرشتگان به عرش اعلا میرساند ؟؟؟!!

انهم یکفریب بود   حلقه بر هر در مزن ،همه مرده اند  کائنات  ویران شده  دیگر  هیچ دستی مرهمی بر زخمی نخواهد گذاشت   بیهوده ناله مکن ، بیهوده التماس مکن  دست ، را از حلقه ها بیرون بکش   رویترا به خشت های طلایی بچرخان آنها معجزه می‌کنند ، از یک سو خودرا رها میکنی واز سوی دیگر  میل به بند داری  همه 

 جا  در سکوت است  باکدام  کشتی میخواهی خودرا از این گرداب نجات دهی ؟ 

نه شنا،گر ماهری هستی  ونه میتوانی از ارباب جانت خودرا نجات دهی  سعی کن فرو نروی باید گم شد  از دیده ها نا پدید گردید  تا جستنی شوی ،‌گمشده را میجویند   انگه در تو گمشده دیگر قابل  بر گشت نیست  جستن و   جستن تو بیفایده بود  به ندای نادیده گسی که   چیزی نبود  حقیقت زندگی گم شد  وحال ما در ژرف بارترین  دوران تاریکی  چیزی را نشخوار می‌کنیم که نمیدانیم چیست ،

دیگر هیچ بحری آشنا نیست هیچ کوچه ای را نمیشناسیم حکومت او تمام شد  ودرها همه بسته شد اند خود اونیز بیماروچه بسا مرده است  وقدرتمندان  دیگری به زور جنازه اورا نگاه داشته اند ، 

حلقه به هیچ در مزن  این حلقه های غریبانه را که میکوبی تنها برایت خستگی میاورند ،

بخواب ، سعی کن بخوابی بیداری  لطفی ندارد  در بیداری چیز قابل لمسی نیست  گوشتها متعفن والوده  با زیور طلا بوی گند خودرا پوشانده اند ،

هر که در ره عشق  ذره شد . / پیش خورشید پای کوبان نیست ذره شو که هوای جانان را  بجان کشیده و زنده شوی ،

 ذره شو 

کور است کسی که ذره را ببیند ودرونش را نشکافد تا   صد ها هزار ذرات نور را بچشم دل ببیند مهم نیست  یکصد ‌هزار صد سوی یک ذره کامل از نور خورشیدی ، به درونت سفر کن بیرون خبری نیست  ،هرچه هست فریب است ریا ست ودروغ …..پایان 

یک روز صبح چهارم اکتبر 2023  میلادی  

برو بخواب  خواب بهترین رویاهاست  ،


ثریا ،‌اسپانیا 

اشعار ! به گمانم از عطار باشند ؟! 

شنبه، مهر ۰۸، ۱۴۰۲

خانه همسفران


 ثریا ایرانمنش،  ، لب پرچین ، ساکن اسپانیا ، 

عکسی از درون اطاق کوچک خودم »

، بقول سهراب سپهری .« 

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ ،

پرشی دارد براندازه عشق ،

 زندگی  چیزی تبست  که لب طاقچه  عادت  از یاد من وتو برود ،…….« زنده نام سهراب سپهری » 

اما زندگی کم کم از یاد من رفت ، اطاقم را فراموش کردم و عادتهایم گم شدند ،  در میان قارچ های سمی غربت و قارچ های مسموم هوطنانم  بکلی از یاد بردم یک انسانم ..

آرام آرام وبه نرمی بی آنکه احساس  کنی قد مهای مر گ نزدیک می‌شوند ، زیر أفتاب پاییزی پیکر سردم را رها می‌کنم   تا حرارت نا چیز آن انگشتان  سردم را گرم کند ،

نمیدانم چرا بیاد ترعه  ونیز افتادم ، آن روز ها چقدر برایم ترسناک بود ، امروز  ارزوی دیدارش را دارم ،‌

 آن روز ها رفتند   ومن در غبار عادت بی اعتباری و بیکس کم کم ، گم شدم 

همیشه در انتظار یکنفس تازه بودم    ناگهان آن نفس های تازه نیز مانند کبوتران  پرواز کردند  باز تنها ماندم ،

حال حتی یک درخت نیست که من در مجاورت آن بنشینم وافسانه سرا باشم . همه شب در سکوت وتنهایی دریاچه  های شعورم   پیوسته بهم میخورند ،  بنویس فردا خواهم نوشت ،

 رها کن دنباله آن باد بادک مهر پوشالی  را ، نفس بکش 

ابر ها روی آسمان جمع می‌شوند مژده یک باران را می‌دهند  وناگهان هوا صاف شد آفتابی داغ روی تختخواب من مینشیند 

 لحظه های کوچکی که با آنها  در نهان عشق داشتم ناگهان گم می‌شوند ،

پاییز بهار عاشقان است ومن عاشقترین عاشقا های روی زمینم ،

ابرها ها رفتند أفتاب پریده رنگی  فرا می‌رسد کمکم  پر  نگ می‌شود ومن  دوباره روی صندلی هر روزه خود مینشیم  و وبه زوزه گرگها وپرواز کبوترها گوش  فرا میدهم ،.

دیگر عشقی در سینه ام نیست ودر اطاق تنهاییم نیز  طپشی  نیست  تنها نگاهی به عروسکهای اهدایی خرس های کوچک  میاندازم دوستان منند ،

یک هوای صاف و یک کبوتر  ویک پرواز ،  باقی همه افسانه است ، افسانه خود زندگی یک افسانه تهی واحمقانه است ،

 چه خوب هیچگاه اسیر آن نشدم آزاد زیستم  بندها را گره ها را ،از  هم گسیختم   حال در پشت شیشه تاریک تاریخ  که گاهی نور وروشنایی است وخبری از آن سیاهی ها دروغین نیست ،

ایستاده ام 

ای شروع لطیف ،  جای الفاظ  بزرگ  خالیست .پایان 

ثریا  30 sep. 2023    میلادی

پنجشنبه، مهر ۰۶، ۱۴۰۲

یک پنجره . یک خانه .


ثریا ایرانمنش . لب پر چین . ساکن اسپانیا ویا مقیم .

گفته بودی بسرت  آیم اگر جان بدهی  / خط تو  نامه تو ، پیک تو ، پیغام تو کو ؟!

برایم پیام دادی بنویس ،  چه بنویسم ؟ از کجا ! کدام  سو ‌کدام شهر وکدام دیار وکدام  انسان ؟  همه چیز محو شد 

هرچه بود گم شد وجهان مسخ شد دنیا ایستاد  در سر زمین پهناور و آن دشت پر شکوه چادری سیاه با کلماتی  نا مانوس پهن شد وعده ای گرگ وحیوان درون ودور آن میرقصند گاهی یکدیگرا تکه تکه می‌کنند ومیخورند  زیباترین زنان و دختران  را درکنج  زندان برای همخوابگی جمع کرده آن تا نوزادانی برای فروش در بازار برده فروشی نوین  بوجود آورد .‌

صدای موسیقی خاموش شد وصدای و سیمای  آن مرد زیبا وبی همتا برای همیشه در قعر تاریکی ها فرو رفت  چه زیبا می ایستاد و

 چه افتخار می‌کرد که بزرگ‌ترین نگین خاور میانه را در میان دست‌هایش دارد ، مار وحوا  بر پاهای او پیچیده بود خون اورا مکید  واورا راهی گورستان کرد وخود با جانوران هم آواز شد ودر  پس  آتش آنها رقصید .

از کدام جنگلزار زیبا ولبریز از گل بنویسم ؟ از آسمان خشک و بی ستاره پوشیده  از ابرهای سمی بی باران ویا از ریا کاران ورباط های اطرافم ،

 از زمین های خشک باران نخورده ویا جنگل‌های سوخته  ویا از آسمان خراشهایی  که مانند تیر چراغ های قدیم  بالا میروند   گلهای زیبا ‌درختان گم شدند ، تمام شب نخوابیدم وبه دنبال یک سوژه بودم ، سوژه آی دیگر در میان نیست  دیگر بنی آدم اعضای یکدیگر نیستند چرا که از یک گوهر نیستند ،

خودرا به تماشای یک دهکده روستایی مشغول کردم  زنی داشت در تنور  باغ خانه آش ماهی سرخ می‌کرد گربه ها با هم شوخی میکردند  کلاغی دم گربه را گاز مبگرفت ومرغان و‌کبو تران و سایر پرندگان با هم در کنار یکدیگر  چشم به دست آن زن دوخته بودند بی آنکه یکدیگرا تکه پاره  کنند ، آرزو میکردم آیکاش همان گربه بودم در کنار آنها ،

همه دیدگاه من همان پنجره همیشگی  است ‌انتظار ، انتظار و  بلی انتظار  . معجزه ای اتفاق نخواهد افتاد و دیگر زندگی چهره ای ندارد که بمن  نشان دهد همه چهره های زشت وزیبای انرا دیدم  دیگر کسی یا چیزی وجود ندارد تا به او بیاویزم  وداخوش باشم  رویاهایم نیز کششی ندارند  تا مرزی نا شناخته میروند ونا امید بر می‌کردند ،

نوشتن من دیگر چیزی  را عوض نخواهد کرد . همه رفتند ، همه رفتند  ، روز گذشته برای  دوستی پیام دادم که مدتهاست  از تو بیخبرم    وحال من هم خوب  است در جوابم نوشت که امروز در خانه نیستم ؟!؟!  مدتی به این پاسخ نگاه کردم امروز دیگر به هرکجا که بروی آن لعنتی همراهت هست چرا حتما  باید درخانه باشی  معنای آن چیست ؟ شاید به خارج رفته ای شاید اجازه نداری  از آن آدمخواران میترسی ؟  نه تعجبی نکردم از این گفته ها زیاد شنیده آم هرکسی سر درون کاسه خویش کرده وهرچه را که برایش میریزند نشخوار می‌کند  ، شاید من آخرین نمونه یک انسان باشم که هنوز عاشق مرد شریفی نظیر رضا شاه بزرگ ‌‌پسر او شاهنشاه  بزرگ‌ترمان هستم دیگران فراموش کردند امروز  به سبک عرب های بیابان گرد وسوسمار خور وتازه به دوران رسیده روی لیوان قهوه خود ورقی از طلا میگذارند ؟ وسوسمار ها را  پوست گرفته به چنگگها آویخته تکه تکه بمردم بینوا میخورانند  تب طلا  همهرا در بر گرفته دیگر یک سیاستمدار شریف را نخواهی یافت   ودیگر نمیدانی مرد وزن چه شکلی دارند همه یک شکل شده اند  فرقی بین آنها نیست  رنگ‌ها نیز مخلوط شدند  یک جهان بلبشو وحشتناک که از ترس وبیم  باید در کنج خانه ات پنهان ش‌ی .‌دیگر موزرات یازده ساله برایت سونات نمیزند هر چه هست تکرار   وتکراری  عریانی و یسکی و سیگار ، وسکس ،‌نه عزیزم چیزی دیگر وجود ندارد تا در باره آش بنویسم دریغم می اید احساسات  پاک و دست نخورده خودرا عریان ساخته جلوی پای این حیوانات بریزم . عمرت پایدار  ،

ثریا 28/sep.2023 میلادی