شنبه، تیر ۳۱، ۱۴۰۲

نور بدون سایه .


 ثریا ایرانمنش …. لب پرچین ،. مقیم اسپانیا .

گل بود. وسبزه بود و سرود  پرنده بود /در أفتاب  ،گرمی نشاط  دهنده بود  

بر آن آب وخاک   باد بهشتی. پرواز و در باغ بود ‘ کاجی. پرشاخ  وسهمگبن 

بر آن درختان کاج  چه دلدادگانی  نام خویش کنده وبیادگار گذاشته بودند . وان درختان. چه افسانه های پنهانی در دل خویش. داشتند وچه رازهایی  کسی بلند سخن نمیگفت سخنان سخت همه هراس انگیز بودند  اکثرا ساکت بودند .  اگرفریادی بلندمیشد. خطرناک بود  همه سر پا گوش بودند  به پیامی که از طرف او میرسید ووقولهایی را میداد پدری مهربان بود که یگانه فرزندش را میخواست به عالیترین درجه فهم وشعور  برساند همچنانکه خود او رسیده بود .

همیشه همه سراپا گوش بودند 

گوش میشدند. گاهی از میان جمع جمله زشتی بر میخاستر ‌خطر را وبوی خطر را به مشام ما میرساند ،

هر نوری در جهان. سایه ای دارد وخاموشی  سایه گذشته هاست. که در دل‌ها  نهفته است  هیچ گفته ای  در جهان نیست. که بی سایه باشد مگر چرندیاتی  را که در لابلای صفحات  رنگ شده. در میان دستهای ما میکذاشتند ، قایق ما به آرامی روی دریا  در میان گلهای  رنگین وسبزه ها پیش میرفت صخره ها را نمی دیدیم کوهای یخ را نیز نمیدیدیم بخود اعتقاد و اعتماد  داشتیم مغرور بودیم نمیترسیدیم واینهارا او در دل ما کاشته بود   مانکن تازه هر روز بشکلی بت عیار در میان صفحات مجلاتی که خود مخارج انهارا تعیین می‌کرد. وسر دبیرانشان  را به مجلس  شورا میفرستاد   مانند خورشید میدرخشید اما این درخشش  درست انعکاس یک آیینه را داشت. چقدر به پوست. حیوانات علاقه مند بود  وناگهان صبح. تصویرش عوض شد ، گفته ها بی سایه وهمه خاموش به این دگر گونی مینگریستند .

پدر ، بیخیال. به. آهنگش ادامه میداد. قدرتی ما فوق داشت  خوب  سخن میگفت وحوب جواب میداد.  وما اورا   آن مانکن را سایه او میدانستیم  سایه ای بی قدرت وزودد گذر که  تنها دلخوشی او البته رنگین بود  ‌موهای رنگ شده 

عده ای. در سایه او مینشیتند اما آنهاییکه   بورا احساس کرده بودند درکنار پدر در سایه او. ودر پشت سر او راه میرفتنددو‌ نگرانش بودند .

سایه ای شوم جلو تر از آوار روی زمین نقش بسته بود. این سایه  ناگهانی  که قدرت نور را نیز میکشت  میسوزاند   ومیخشکاند . این گسترده سایه بی معنی  که رحمت ومحبت هم نامیده می‌شد 

همه ضعفا ی فکر واندیشه به سایه روی اوردند حتما این سایه خداست  ومتنفران از ان سایه نامریی. احساس شومی در دلشان پدید میاند  اما عده ای اورا بزرگ‌تر نشان میدادند. تشویقمان  می‌کردند  از این سایه که جلو میرفت لبخند شیرینی بر لبهای آن مانکن می نشست  او ناگفته هارا. خوب می فهمید   وما در آن گسترده به خاموشی نشستیم ،

درون خانه من غوغا بود ،‌اه پسرکم حد اقل  راه برو تا من  بتوانم دست ترا بگیرم. آنگاه فرار می‌کنیم. از این جهنمی که برایمان ساخته اند،

سیل پول روان شده بود گرسنگان دیروز مانند گدایان  شهر اطراف مارا گرفتند. ومن بسختی توانستم خودم را نجات  دهم وبه تماشای غروب خورشید بنشینم و به تماشای مرگ پدر بنشینم   دور بودم خیلی دور  و،،،همه چیز ناگهان عوض شد در یک شب سقف خانه فرو ریخت من در انتظار آن نا،گفته ها بودم. اما  چرا این چهره های منحوس همه تغییر کرده اند گفته های اورا صدبار دیگر خواندم در گفته های او هیچ مثل ‌مناقشه ای نبود. ،،،،،واو رفت. منهم رفتم هردو رفتیم  سرای من هم همان سرای بیکسی وتنهایی است  تنها در سوگ او‌گریستم  نه یک روز یکسال تمام ، .دیگر پدری نبود تا برایمان چراغ را روشن نگاه دارد ‌نور را بما هدیه. دهد. هر چه بود تاریکی بو.د سیاهی بود وراه رفتن در تا ریکی بدون چراغ ……مرگ است ، مرگ ،

کفتار پیر در محفظه امنی خزید وهنوز تکان میخورد نشخوار می‌کند  واز مرگ پدر  ما بهره های سنگینی را به درون لانه آش میبرد  ،روانت شاد  پدر ایران. ای همیشه جاودان  در قلب فرزندان  خلف خود ما بتو خیانت نکردیم از خیانت‌ها گریختیم . گرسنگی ها کشیدیم اما دست در دست  دشمنان سوگند خورده تو نگذاشتیم بتو وفا دار ماندیم ، ،پایان ، ثریا 

یک روز شنبه داغ /تاریخ 22/07/2023  میلادی 

پنجشنبه، تیر ۲۹، ۱۴۰۲

شاعرانه !


ثریا  ایرانمنش ،و …لب پرچین ، مقیم  اسپانیا .! 

بیا غم های خود با هم بگوییم  / که اندوهی  فراوان در دل ماست 

بیا با هم بسوزیم وبنالیم / که سوز عشق در آب وگل ماست  ،…… میم ،طاها

هر آرمان وارزویی  رویاییست. که گاهی می‌توان  انرا  در واقعیت تعبیر کرد .

امروز دلم میخواست که آیکاش سفر  اول را سوییس انتخاب میکردم. حال. تازه هوس کردم به کوههای آلپ سفر کنم. وان خانه. را که هرسال  او میرفت برای اسکی  ببینم ، اما در حال  حاضر تنها این یک رویاست وتعبیر آن روی ایننه من نشسته اول باید از خواب بیدار شوم  مانند همه هموطنانم همیشه در خواب راه رفته ایم  ورویاهایمان را با روباهای دیگری تعبیر کرده ایم  ودر هر تعبیری باز جای پای ما معلوم است ،

ما همیشه کوشیدیم  که رویا هارا به حقیقت تبدیل کنیم   وبا آنها به زندگی  بی معنی خود ادامه دهیم . ما حتی در بیداری تیز خواب میبینیم ،

امروز به سر زمینی که در آن رشد کرده ام مینگرم  که همه مردم. را به دو نیمه اره کرده اند  ودیگر یک انسان کامل ودونیمه شده یافت نمی‌شود ،

وهر انسانی بخیال خود آن نیمه دیگرا. یا به دست فراموشی سپرده ویا بخاک  تقدیم کرده  لست ،

حال همه ما تقریبا یک انسان نیمه شده اره شده  با چند تکه شده ایم وبرای  پیدا کردن خودمان در تلاشیم .

در هر انسانی یک. « من». ویک « تو ». زندگی می‌کند  با هم کنار آمده اند  در آن روزها شهر ما  تبدیل به گورستانی بزرگ نشده بود وما همه در کنار هم میزیستیم بودند ها بودندونبودی کمتر داشتیم .  .

امرو.جلوی  هر کسی یک دیوار سخت وبتونی است که راه را بر همه مسدود می‌کند   ،

من در این دیار. آزادی تنها در چهار دیواری اطاقم ‌خانه ام آزادم  نه بیشتر هنگامیکه درب خانه  را باز می‌کنم. تا هوایی وارد شود بسرعت چراهای روشن شده دوربین‌ها بکار میافتند ،  ومرا که جلوی  درب ایستاه ام  شکل می‌دهند ، آیا از من میترسید ؟ یا آنقدر مرا دوست دارید که حتی اگر کسی زنگ درب را فشار دهد عکس او روی همه گوشی ها میافتد ؟! 

بنا بر این همه  آرزوهایم را در گورستانی دفن کرده ام  ودر شهر تنها تیمه من نیمه های بریده دیگر مانند من   با یک پا  لی لی کنان زباله را درون کیسه ها ریخته بخانه میاوریم وزباله تصفیه شده را بیرون میبریم  انهم در یک ساعت معین وجدا از هم. ،

به هر سو که نگاه می‌کنیم دیواری  سخت وسپید  وصاف  روبرویت ایستاده وتو هنوز زنده ای. به خاک سپرده نشدی  روزی دیوارها نقش ونگاری داشت پرده ها همه گلدار بودند  همه چیز خیال انگیز بود ، در آن زمان ما هنوز غوره های نارسی بودیم بر درختی تناور  ‌نور خورشید بر پیکر ما میتابید  تا تبدیل به شرابی  شعف اور شویم  ویا انگوری شیرین ،

امروز همه آنها. آرزو شده اند. ورویا  ومن در زیر یک‌،نبرد تاریخی  ‌و آینده تاریک   روزهای بیشمار را شمارش می‌کنم. وارزوهارا در دل میپرورانم.  تا روزی دیگر به گونه ای دیگر  دوست داشتنی  شوند ….. ،

پایان ..ثریا / 20/07/2023 میلادی

چهارشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۲

باز گشت

 ثریا ایرانمنش  ،،و،،،، لب پرچین.  ، ساکن اسپانیا ،

گر هم آواز من  مرغ شباهنگ نبود 

همه شب  با من  غم دیده  هماهنگ نبود 

ساز بی مهری اگر  ساز نمیکرد  

اینهمه ناله  به گردون  در چنگ نبود 


پس از یکهفته. این ای پاد دست نخورده از تعمیر گاه برگشت    هر چه مینوشتم یا میخواندم فورا داغ می‌شد. ،خوب دندان اسب پیش کشی را هم نمیتوان شمرد ،. اهای اهالی  دهکده کوچک من. میل دارم یک لپ تایپ جدیدی بخر م ! بری چی ؟ برای کی ؟. میخواهی بنویسی روی کاغذ بنویس. بعدها شاید دری به تخته خورد وکسی توانست با رمز واصطرالا ب خط کج ومعوج ترا خواند وچیزکی در آورد اما آن چیزک  تنها یک تکه آهن گداخته است که بر  سینه هر کسی مینشیند. شما از دردهای من غافلید ،

چشم روی کاغذ مینویسم. .

حال دارم به کتاب. « رفیق آیت اله. نوشته امیر عباس فخراور » گوش میدهم اما گاهی خسته میشوم از بیسواد ی خوانندگان و تپق زدنهایشان آیکاش قبل از پر کردن اول انهارا تمرین می‌کردند ،

بیاد دارم در شرکت نقشه برداری که دوره میدیدم وکار هم میکردم روسای ما آلمانی بودند. اما انگلیسی هم  میدانیتند. گاهی که برای پرسیدن چیزی یا ارائه نقشه میخواستم به اطاق آنها وارد شوم مدتها پشت در کلماتی را تکرار میکردم نگاهی به لباسهایم  انداخته دستی بر روی دامنم میکشیدم   وان صفحه مقوایی حاوی نقشه را نیز خوب کرد گیری میکردم انگشتی به در میزدم تا اجازه ورود. بیابم سپس تا زمانی  که آنها نقشه  را زیر و  رو‌میکردند ومن در انتظار جواب بودم صد بار میمردم   وزنده میشوم سنم هم کم بود تازه دیپلم را گرفته بودم ،

آن روزهای خوب چه زود گذشتند. تنها چیزی که امروز برایم باقیمانده همان  نقشه ایران است که در همان شرکت  کشیده وبه چاپخانه سپرده شد واین تنها تابلوی گرانقیمت  خانه من است وتابلوی دیگری که پرچم ایران در اهتزاز  است ،

خوب و باید داستان را تمام کنم قبل از آنکه این  دستگاه داغ شود در گرمای ۴۷درجه ، پایان   .

پایان ،ثریا ، 19/07/2023 میلادی 

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۴۰۲

شبکور





،،،و،،،، لب پر چین. ساکن اسپانیا ….. ثریا ایرانمنش. 

بر آبی چین افتاد .سیبی به زمین افتاد .

گامی ماند وزنجره  ای خواند …… سهراب سپهری 

چه بنویسم ؟ از نوشتن من چه چیزی عوض خواهد شد. آن جهنمی. را که در روزگاران  کودکی  یک لولو خطاب میکردیم امروز در میان  شعله های آتشی که به  دست خود آدم نماها  بر افروخته شده داریم میسوزیم انهم نه به یکبار بلکه  خاکستر میشویم دوباره شکل گرفته از جای میخیزیم ودوباره درمیان همان آتش میسوزیم. واین سوختنها ادامه دارد تا روزی که روح. پاک وترمیم  وبه اسمانها ‌رود ودر کنار ستاره ای دیگر بنشیند وتماشا گه خلق باشد .

بی ابی خشکی ، سیل های  دروغین وساختگی بی بارانی وسر انجام تصمیم آن  گنده لاتهای ‌های بی نام وبی نشان آن گرسنگان  از جهنم بر گشته حال در پی انتقام از بشریت هستند. خرمن هارا آتش میزنند و زمینی برای کشت ووجود ندارد دریا هار ا خشک کرده تبدیل به جزیره مینمایند وهر یک. یک جزیره خصوصی دارد دیگر وطن معنی ندآرد وطن یعنی چه خوش باش با نوزادان بخواب انهارا بخور و گرد را بالا بکش دم غنیمت است آنها دیگر حتی به دخترکان شانزده وهفده ساله هم آعتنایی ندارند انهارا برای آشپزی واطوکشی. استخدام. می‌کنند پسرهای کوچک  مو بور انهم تنها زیر سن چهار یا پنج بغل خوابشان هست مردان کودن و چاقو  کشان حرفه ای آدمکشان  را از زندان‌ها آزاد کرده گروه گروه برای بردگی میاورند برای کشتن ما و،. شما وبه دیگران کاری ندارند  تنها به دخترانمان سم  مبخورانند اما پسران را گرامی میدارند. بچه را می‌توان مصنوعی ساخت به هرشکلی که میخواهی  دختر یا پسر. با هر رنگ ومویی رباط ها کارها را بخوبی انجام می‌دهند نه حقوق لازم دارند ونه بیمه ونه حقی دارند. دیگر به ان تنوری که نانهارا برای ما گرم وزنده وتازه نگاه میداشت  احتیاجی نیست بعد هم انهارا ازبین برده رباطی تازه سر جایش مبگذارند. نوزادان را میکشند وخود تازه انرا هر صبح قبل از صبحانه سر میکشند تا عمری طولانی داشته باشند مانند مارمولکهای  پیرا ز دیوارها بالا میروند هریک لیوانی در دست  وگردی در بینی دارند خواب از چشمان ما میگریزد  برای گرمای بیحیای که آنها درست کرده اند کوره هارا حسابی داغ کرده و مارا کباب خواهند نمود ،،

من رهرو تنها در. طول یک جاده بی انتهارشته  پیوندها ی گریخته بال پروازم  شکسته. به تنهایی کوچه های خاطره را میپیمایم ،

ودر دریاچه زمان به تماشای گذشته مینشینم  با سیما  وچهره هایی که دوست داشتم ‌اکنون دیگر نیستند  پا بر زمینی میکوبم که  خالی از شبنم  است خالی از آب وتشنه است 

کمتر به آیینه نگاه می‌کنم من اینه را ابدا نمی شناسم  تنها نقشی از گذشته پیداست  کو‌أن لبخند شیرین کج ؟ کجا شدند آن چشمان همیشه مهربان  که اهورا نیز به زانو‌درمیاورد   وان لبخند شیرینی که همه را به وجد  و  شاد می‌کرد  موجی آمد همه را  برد آن موج کجا بود کجا رفت ؟  دریا کو ؟  ومن ،،،،امروز چه چیزی را باید بگویم  از پهن اسب‌های چند رگه را ویا بوی شهوت زمین را که از تشنگی  شکاف برداشته آست ؟. 

..چه بنویسم ؟ نوشتن من چه چیزی را عوض می‌کند ؟ تو بگو‌!!!! 

پایان . 09/08/2023  میلادی 

ثریا 

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۴۰۲

نا پاکی ها !

ثریا ایرانمنش،،،،و ، لب پرچین ، ساکن اسپانیا .

 جنگ بنیادی انسان در واقع جنگ با خدایان است  ‌چرا ما به اانکار آنها بر خاسته ایم  در هر کتابی که میخوانی. پهلوانان به هیچ خدایی پشت نکردند  وبه انکار آن بر نخاستند  در افسانه های گذشته   آمده است که  رستم با تیری  که به چشم  اسفندیار  قاتل سیمرغ زد  بر اهوورارمزدا نیز پیروز سد اسفندیار  سخت دلانه سیمرغ مادر بشریت را کشت  امروز دیگر نمیتوان آن افسانه هارا زنده. کرد وبه. اصالت.  آنها. پی برد   در اکثر نوشتار ها  واژه خدا  همان معنای خرد  ویا خود آفرین را می‌دهد  روزگاران زیادی ما در پی چیزی میگشتیم که در درونمان. خوابیده وارام بود همان خرد انسانی ،

 اونقدر رفتیم تا اورا گم کردیم وخودرا أفریدیم واین خود نیز گم شد  در میان ابرها ومجموعه ستارگان به. دنبالش میگشتیم وهنوز هم با اینکه علم پیشرفت کرده ودانستیم در آسمان نه کسی هست ونه چیزی باز   میلونها دست بسوی آسمان دراز است ،

چگونه می‌توان یک‌شعور پیر واز کار افتاده را. مانند یک ماشین بکار آنداخت  و نشان داد . انگه تو میجویی  در درون خودت هست نیمی انسانی نیمی شیطانی. گاهی آن شیطان بر آن  نیرو  پیروز می‌شود وتو‌دیگر گم میشوی از  قالب انسانی بیرون جسته ای. حیوانی شده ای که تنها روی دو پا راه می‌رود آن بشریت در تو میمیرد  ذوب می‌شود  وتو تنها یک قالب تهی هستی حال میخواهی   دوباره ه  بزرگ شوی.  لباس گران میپوشی جواهر بخودت میاویزی گنده گنده راه  میروی گنده گنده سخن میگویی اما دیگر تویی وجود ندآرد. خاکستری  ویا گوری از خرد گم شده خودت میباشی 

خیلی میل دارم آسان بنویسم ‌آسان حرف بزنم اما. هنگامی که روی آن فضای مجازی  با آن کلمات. رکیک روبرو میشوم  مرگ من فرا می‌رسد چشمانم را میبندم  وبه این جهان ساختگی   میاندیشم  ومیبینم که هرکسی به دنبال خود گم شده آش می‌باشد  وهنوز نمیداند کجا  آن خرد خودرا از دست داده است .

من از کودکی بخاطر همین مذهب آهورایی سختی های زیادی متحمل شدم در مدرسه در محل کار. وگفتم من یک مسلم هستم مانند شما اما نماز شمارا نمیخوانم چون آن زبان زمخت ‌سخت برایم بیگانه است . سر برروی خاک  غریبی نمی،گذارم . وبه دنبال خدای ساختگی،نمی گردم  سر انجام یکی را بافتم که هم کیشم بود وهم همشهری. اما او‌خیلی  زود محل کاررا  ترک کرد وبسوی معبد  رفت ،

ما رنجها‌ای زیادی را  متحمل شدیم اما خودرا نباختبم آهنی گداخته شدیم   و خدایان گوناگون ناگهان از آسمان بر سرما فرود آمدند وما دیگر گم شدیم در زیر خروارها خاک واندیشه های نا بخردانه  ،خوشحالم که تنها هستم  وخوشحالم که آدم های  سمی را از کنارم راندم  خدایم در سینه ام فریاد بر میدارد نترس من اینجا هستم  عشق را نیز  به قلبت بیاور باهم زندگی کنیم. ومن عشق را نیز به قلبم هدیه دادم  اگر چه نیمی از پیکرم فرسود واز بین رفت اما پاهایم قدرت دارند دستهایم از همه مهم‌ترین شعور باطنم وان خرد انسانیم. حال مرتب  جدال دارم اما زمانی فرا می‌رسد که سکوت را پیشه می‌کنم. کاهی سکوت خود معنای بسیاری دارد ، آن نیمه حقیقی را که گم کرده بودم یافتم  وحال یکی هستم خودم هستم  ، 

بگذار دیگران در دوزخ ساختگی  خویش بسوزند  دوزخی که خود با دستها‌ای خودشان ساختند 

. گفتنی ها.زیادن  اما این برگه کوچک اجازه بیشتر نمیدهد می‌روم روی کاغذ ،

پایان 

ثریا ، چهارم ژولای  دوهزارو بیست وسه . میلادی

جمعه، تیر ۰۹، ۱۴۰۲

ذلت زندگی


 ثریا. ایرانمنش. ،،، لب پرچین و ساکن اسپانیا.  ، 

به سمع خواجه  ر سان ای ندیم وقت شناس. / بخلوتی  که در و اجنبی صبا باشد 

لطیفه ای  بمیان ار خوش  و بخندانش / به نکته ای  که دلش  را بدان رضا باشد 

گرما بیداد می‌کند. هوای شرجی. در   بر ابر باد پنکه. کولر را نمیتوانم روشن  کنم هم تمیز نشده وهم هوای آن برای سینه. من چندان خوب نیست. واز همه بد تر در کنارم در خیابان  فصل جشن سالیانه. ا بیست وچهار ساعت وبا نور نور افکن ها وصدای. موزیک  ،،،،بهتر است حرفی نزنم زندآن. ، زند آن است برای  ما بیگناهان  گناهکاران. شادمانه وشاد زیست می‌کنند .

البته زندان من با سایر  زندانهای دیگر چندان فرقی ندارد. چون اجازه هیچگونه اظهار نظری را ندارم ،،،،بعله !!! همه حق دارند. تنها من حق ندارم من سعی دارم 

چیزی را بخاطر نیاورم  وبیاد نسپارم  هیچ نیازی در خود نمیبینم که گناهی را ببخشم  من انرا. بارها دیده ام  ‌انچه  را که میبینم  از دیده ام  مانند طلوع شبنم شسته می‌شوند وپاک می‌شود  ،.امروز. از فرا سوی مردمانی میگذرم که گم شده آن.   یا در میان.  ماجراجویها گم شده اند ویا در میان  خود فروشیها ویا در میان  سطل های  زباله ،

 أفتاب عقل. آنها  را خشکانده  آست تنها حرف میزنند ،

همه در. ترازوی سود وزیان  خویش  کار می‌کنند میسوزم  ‌و میسازم  ،دلم هوای خنکایی را دارد نسیمی از یک جاده پر درخت. ویک رودخانه پر آب و گردی از خاک  ک‌وهستان. همه.را در. میان جانم جا بجا می‌کنم وبین دو اطاق و یک  حمام در. رفت وامد هستم.  اطاقا خوابم. اطاقی  که در آن. روی صندلی خودم مینشیم . در کنار آنچه را که دوست دارم ویک توالت ‌حمام بقیه بمن مر بوط نیست کاهی که سری به آشپز خانه میزنم از وحشت سر جایم  خشک میشو‌م. ظاهرا همه چیز تمیز است اما باید. سفره ها وپارچه  هارا بالا برد تا کثافتها را دید 

 روز گذشته درون فریزر به دنبال یخ میگشتم قالبهای یخ. ناپدید

شده بودندد. همه جا را  گشتم یکی درون گنجه ظروف  بالایی بود. دیگری  زیر. ظرفشویی مگر می‌شود دراین گرمای تابستان واین. أفتاب سوزان بدون یخ. زیست  !؟؟؟. آنهارا  تمیز کردم از آب پاکیزه پرکردم وبه درون یخچال گذاشتم اه خدای من یخچالی که خود خودش را تمیز می‌کرد. لبریز از برفک بود. انرا بستم وبا. لیوانی کوکا ،  صفحه ای.ر ا باز کردم وای باز فحاشیها توهین ها قداره کشی ها. حالم بهم خورد همه را بستم  همه. را بستم  دیگ هیچگاه میل ندارم بسوی وطنم برگردم وطنی ندارم  و نمیدانم وطن من کجاست  هیچ مرزی.ر ا هم نمیشناسم ،چرا که تا بحال هیچگاه  وهیچکس   نتوانسته دور من مرزی بکشد  ویا در پشت دیواری  در انتظار بمانم 

ماههاست که رنگ خیابان را تنها از بالای بالکن خانه ام میبینم وماههاست که نمیدانم شهر هاچگونه شکل گرفته اند ،همه مشغول کار وبیگاری وبرد،گی هستند آنها قادر نیستند با سخن روانی‌ها وبازی های   امروزی خودرا تا مرز هیچ بالا بکشند 

وبا ارتباطات ؟!؟!؟! نان روزانه خودرا فراهم کنند باید برای نان بدوند  پشت ترافیک‌ها ساعت‌های منتظر باشند  دخالت در هیچ سیاستی نکنند. مهر بر لب ز ده وخاموش باشند. همه ما  کار کرده کار می‌کنیم وکار خواهیم کرد  خود فروشی کار مانیست ومیل نداریم مانند یک که بوقلمون صفت در صف بزرگان راه برویم .

ما خود بزرگیم خیلی بزرگ.

گاهی تر جیح میدهم  عقلم را  برای پیمودن هر راهی  که به بن بست می رسد ببندم   هر راهی که به بن بست برسد من فورا بر میگردم ترک عقیده ، من عقیده ای نداشتم که آنرا ترک کنم همیشه بخودم  متکی بودم  بنا بر آی بر کشت از عقیده وعقل  برایم هیچ درد و‌رنجی   ندآرد گامهای من همیشه. جلو تر به پیش میروند  وبه عقب برگشتن  را نادیده میگیرم 

هوا بسیار گرم درجه  حرارت در بیرون. چهل و  هفت ودر. درون ! نمیدانم ونمیخواهم بدانم ،،،،، که ساز کهنه عشقم شکسته. . آ

پایان 

ثریا  30/06/2023 میلادی ،،،،همین تاریخ کافی آست