یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۴۰۲

شبکور





،،،و،،،، لب پر چین. ساکن اسپانیا ….. ثریا ایرانمنش. 

بر آبی چین افتاد .سیبی به زمین افتاد .

گامی ماند وزنجره  ای خواند …… سهراب سپهری 

چه بنویسم ؟ از نوشتن من چه چیزی عوض خواهد شد. آن جهنمی. را که در روزگاران  کودکی  یک لولو خطاب میکردیم امروز در میان  شعله های آتشی که به  دست خود آدم نماها  بر افروخته شده داریم میسوزیم انهم نه به یکبار بلکه  خاکستر میشویم دوباره شکل گرفته از جای میخیزیم ودوباره درمیان همان آتش میسوزیم. واین سوختنها ادامه دارد تا روزی که روح. پاک وترمیم  وبه اسمانها ‌رود ودر کنار ستاره ای دیگر بنشیند وتماشا گه خلق باشد .

بی ابی خشکی ، سیل های  دروغین وساختگی بی بارانی وسر انجام تصمیم آن  گنده لاتهای ‌های بی نام وبی نشان آن گرسنگان  از جهنم بر گشته حال در پی انتقام از بشریت هستند. خرمن هارا آتش میزنند و زمینی برای کشت ووجود ندارد دریا هار ا خشک کرده تبدیل به جزیره مینمایند وهر یک. یک جزیره خصوصی دارد دیگر وطن معنی ندآرد وطن یعنی چه خوش باش با نوزادان بخواب انهارا بخور و گرد را بالا بکش دم غنیمت است آنها دیگر حتی به دخترکان شانزده وهفده ساله هم آعتنایی ندارند انهارا برای آشپزی واطوکشی. استخدام. می‌کنند پسرهای کوچک  مو بور انهم تنها زیر سن چهار یا پنج بغل خوابشان هست مردان کودن و چاقو  کشان حرفه ای آدمکشان  را از زندان‌ها آزاد کرده گروه گروه برای بردگی میاورند برای کشتن ما و،. شما وبه دیگران کاری ندارند  تنها به دخترانمان سم  مبخورانند اما پسران را گرامی میدارند. بچه را می‌توان مصنوعی ساخت به هرشکلی که میخواهی  دختر یا پسر. با هر رنگ ومویی رباط ها کارها را بخوبی انجام می‌دهند نه حقوق لازم دارند ونه بیمه ونه حقی دارند. دیگر به ان تنوری که نانهارا برای ما گرم وزنده وتازه نگاه میداشت  احتیاجی نیست بعد هم انهارا ازبین برده رباطی تازه سر جایش مبگذارند. نوزادان را میکشند وخود تازه انرا هر صبح قبل از صبحانه سر میکشند تا عمری طولانی داشته باشند مانند مارمولکهای  پیرا ز دیوارها بالا میروند هریک لیوانی در دست  وگردی در بینی دارند خواب از چشمان ما میگریزد  برای گرمای بیحیای که آنها درست کرده اند کوره هارا حسابی داغ کرده و مارا کباب خواهند نمود ،،

من رهرو تنها در. طول یک جاده بی انتهارشته  پیوندها ی گریخته بال پروازم  شکسته. به تنهایی کوچه های خاطره را میپیمایم ،

ودر دریاچه زمان به تماشای گذشته مینشینم  با سیما  وچهره هایی که دوست داشتم ‌اکنون دیگر نیستند  پا بر زمینی میکوبم که  خالی از شبنم  است خالی از آب وتشنه است 

کمتر به آیینه نگاه می‌کنم من اینه را ابدا نمی شناسم  تنها نقشی از گذشته پیداست  کو‌أن لبخند شیرین کج ؟ کجا شدند آن چشمان همیشه مهربان  که اهورا نیز به زانو‌درمیاورد   وان لبخند شیرینی که همه را به وجد  و  شاد می‌کرد  موجی آمد همه را  برد آن موج کجا بود کجا رفت ؟  دریا کو ؟  ومن ،،،،امروز چه چیزی را باید بگویم  از پهن اسب‌های چند رگه را ویا بوی شهوت زمین را که از تشنگی  شکاف برداشته آست ؟. 

..چه بنویسم ؟ نوشتن من چه چیزی را عوض می‌کند ؟ تو بگو‌!!!! 

پایان . 09/08/2023  میلادی 

ثریا 

هیچ نظری موجود نیست: