ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا. .
تازه باور کرده بودم در جهانم هست. یاری …… و باری
و باوریی
این باور دیری نپایید وکم کم سایه نا مریی مرگ. روی تاریکی ها وروشناییهای صبح وشب. دیده میشود. سری میکشد گویی ماموری است در انتظار اجرای حکم حکم باید از آسمان برسد ! یا از دست من ؟!
شبها را در بین خواب وبیداری میگذرانم. به کتاب قصه های تصفیه شده گوش میدهم به اوای. فلسفه که دیگر برای ما دیر است ما در سر زمینمان قرنهاست که رنگ فیلسوفی را ندیدیم. امروز هم بمدد آن لمپن های خریداری شده. آن زبان شیرین. وقند پارسی. تبدیل به یکسوخته تریاق شده که با تراش چند. شاعر ونویسنده وسخن سرای اجنبی بقیه را نیز خواهند تراشید موسیقی ما هم گم شد .اساتید موسیقی از جهان رفتند. وجایگزینی هم ندارند دیکر کسی شهناز نخواهد شد ودیگر کسی بنان ویا دلکش نمیشود عده ای تقلید میکنند اما آن بلبلان شاخه های بلند سرو کجا این بچه کلاغهای مردنی. کنار جویبار کجا. دیکر هاید۸ه ای نخواهد آمد ودیگر فروغی چشم به جهان نخواهد گشود تا با یک عشق یکطرفه خود را به بی خیالی بزند. اوهم کشتند بیصدا ،
بهر روی. سر زمینی که من در آن زاده شدم. سر زمین اشک زاری ونوحه وتوبه عزا داری وسینه زنی وزنجیر زنی است شادی ممنوع خنده ممنوع عشق هم ممنوع. خوشحالم که آنجا نیستم. تا در دسته شهدا به خاک سپرده شوم. خاکستر میشوم وخاکسترم را باد با خود خواهد برد .
نه ! چیزی برای نوشتن ندارم. اکثر شبهایم به تماشای. نمایشات دلقکهای سیاسی میگذرد همه بر سر لاشه مرده دارند یکدیگر را تکه تکه میکنند سر زمینی گه غیر از خاک مرده ورقص فاحشه های نو پا بر روی جنازه ها چیزی در آنجا یافت نمیشود بوی مرگ ونیستی همه جا را فرا کرفته وهنوز از آن سوی قاره به این سوی قاره مصاحبه ها گفتارها و فحاشی ها ادامه دارد. وملتی زیر سنگ آسیاب دارد له میشود. .
نه، باید باور هارا دور آنداخت. وبه آینده نگریست. آینده ای تاریک بدون چراغ وبدون هستی و بدون عشق و دوستی ، پایان
31/01/ 2023 میلادی ،،، اخ این ماه لعنتی به پایان رسید ،