پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۱

باید رفت


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا. .

تازه باور کرده بودم در جهانم هست. یاری  …… و باری 

 و باوریی 

این باور دیری نپایید  وکم کم  سایه نا مریی مرگ. روی تاریکی ها وروشناییهای   صبح وشب. دیده میشود. سری میکشد گویی ماموری است در انتظار اجرای حکم  حکم باید از آسمان برسد ! یا از دست من ؟!

شبها را در بین خواب وبیداری میگذرانم. به کتاب قصه های تصفیه شده گوش میدهم به اوای. فلسفه   که دیگر برای ما دیر است  ما در سر زمینمان  قرنهاست که رنگ فیلسوفی را ندیدیم. امروز هم بمدد  آن لمپن های خریداری شده. آن زبان شیرین. وقند پارسی. تبدیل به یکسوخته تریاق  شده که با  تراش چند. شاعر ونویسنده وسخن سرای اجنبی   بقیه را نیز  خواهند تراشید موسیقی ما هم گم شد .اساتید موسیقی از جهان رفتند. وجایگزینی هم ندارند دیکر کسی شهناز نخواهد شد ودیگر کسی بنان ویا دلکش نمی‌شود  عده ای تقلید میکنند اما  آن بلبلان شاخه های  بلند سرو کجا این بچه کلاغهای مردنی. کنار جویبار کجا. دیکر هاید۸ه ای  نخواهد آمد ودیگر فروغی چشم به جهان نخواهد گشود تا با یک عشق یکطرفه خود را  به بی خیالی بزند. اوهم کشتند  بیصدا ،

بهر روی. سر زمینی که من در آن زاده شدم. سر زمین اشک ‌زاری ونوحه وتوبه عزا داری وسینه زنی وزنجیر زنی است شادی ممنوع خنده ممنوع  عشق هم ممنوع. خوشحالم که آنجا نیستم. تا  در دسته شهدا  به خاک سپرده شوم. خاکستر میشوم وخاکسترم  را باد با خود خواهد برد .


نه ! چیزی  برای نوشتن ندارم. اکثر شبهایم به تماشای. نمایشات دلقک‌های سیاسی میگذرد همه بر سر لاشه مرده  دارند یکدیگر را تکه تکه  میکنند  سر زمینی گه  غیر از خاک مرده   ورقص فاحشه های نو پا بر روی جنازه ها   چیزی در آنجا یافت نمی‌شود  بوی مرگ ونیستی همه جا را فرا کرفته وهنوز از آن سوی قاره به این سوی قاره  مصاحبه ها گفتارها و فحاشی ها  ادامه دارد. وملتی زیر  سنگ آسیاب دارد له میشود.  .

نه، باید باور هارا دور آنداخت. وبه آینده نگریست. آینده ای تاریک بدون چراغ  وبدون  هستی و بدون عشق و دوستی ، پایان 

31/01/ 2023 میلادی ،،، اخ این ماه لعنتی به پایان رسید ،

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۱

باز هم نیمه شب



، لب پرچین . اسپانیا  ثریاایرانمنش

شب بیماران دراز است  وپایان ناپذیر. هزاران افکار به مغز تو خطور میکند. زندگیت مانند یک فیلم  رنگی وگاهی سپید وسیاه از جلوی چشمانت میگذرد به آدم‌هایی که مانند آب روان. آمدند ومانند آب گل آلوده رفتند عده ای مانند ویروس زندگیت را مختل نمودند وتو چه جوانمردانه آنها را بخشیدی وگریختی .
شب بیماران دراز است وقصه گوی شب  در انتظار یک قصه دیگر ، هر چه به دنبال. یک موسیقی گشتم چیزی نیافتم به ناچار   دوباره گوش به همان تکراری. ها دادم به شعر عبداله الفت که خواستار سوزاندند تمام اشعار ونوشته هایش وپیکرش بود آیا ای وصیت اورا بر آورده کردند، 
آخرین با زمانی که هنوز روی ارتفاع بلند زندگی راه میرفتم ودیگران  را از بالا نظاره میکردم اورا در یک مجلس میهمانی شاعر بزرگ که امروزلقب سالار سخن را نیز یدک میکد دیدم .جلو رفتم وگفتم این آخرین ترانه شما بااهنگی که جناب تجویدی روی آن گذاشته جاودانی شده یک سنفونی نا تمام ، خنده غمگینی روی لبانش نشست وگفت ، بانوی زیبا ، من از تمام جانم مایه گرفتم تا این چند خط أخری را به یادگار بگذارم و،،،،دو هفته بعد بی صدا وارام  خاموش شد .
قصه زندگیم را بصوریت یک فیلم نیمه رنگی  وگاهی سیاه وسپید نگاه میکردم  دویدم ودویدم سر کویی رسیدم واز آن کوی بالا رفتم آنقدر بالا تا رسیدم به اوج 
چیزی در جهان نبود که من آرزویش را بکنم وفورا حاضر نشود اما دل بی آرزوی من تنها بخاطر عشق میطپید عشقی که در بستر دیگران می غلطید ،
فرود آمدم آنقدر فرود آمدم که امروز در چهار چوب زندگی از سرمای بیرون ودرون یخ میزنم ومیلرزم. ،
به انچه که دیدم وشنیدم میاندیشم همه آمدند سر سفره باز وپر برکت من نشستند خوردند ورفتند  ‌بردند و امروز کجاهستند ؟! با مرده اند یا به مدد بازار خود فروشی سفره شان پهن وجایشان امن وگرم است ،
کار من خود فروشی نبود به روحم واحساسم احترام میگذاشتم . گله مند پدر ومادری بودم که بخاطر یک هوس مرا به این دنیا آوردند ماموریتم چه بود ؟؟چهار فرزند برومند و پنج نوه که باعث افتخار من هستند ومرا مانند تاجی سر خود نهاده اند ومن تنها به عشق آنها زنده ام از راههای دور هر شب پیام عشق انهارا که برایم فرستاده اند میبینم تشویش  ‌نگرانی دختران که مبادا اتفاقی برایم بیفتد وانها در کنارم نباشند . نه! اینهارا با هیچ قیمتی  نمیتوان خرید. چهار پایه تخت مرا گرفته اند ومن را حمل میکنند سپاسگذارشان هستم ، شبهای تنهاییم را با شعر پر میکنم  چیزکی می،نویسم  به آنهایی میاندیشم که با حرص وولع یکدیگرا پاره میکردند امرو ز کجا هستند انهاییکه میل داشتند چاقویشان را تا دسته در سینه بی کینه من فرو کنند. واگر خونی تراوش میکرد انرا   بنوشند ومست شوند امروز کجا هستند ! ؟زیر خاک یا درون یک قوطی خاکستر شده


من تا اوج زندگی بالا رفتم ودر بالاترین قله ایستادم اما آنچه که ر اطرافم میدیدم مار وعقرب ‌عنکبوت وموش بود. نه انسانی را نیافتم  هر چه که بود  روی یک تیرک لرزان ایستاده بودم دستهای بی رمقی که پشت سر من پنهان بودند .
من قدرت روحی وجسمی خود  را حفظ کردم اما  با این آخرین آنها هنوز در جدالم   وسر انجام نمیدانم کدام برنده  خواهیم شد ، در انتظار هیچ پاداشی نیستم  تنها میدانم که یک انسانم با تمام خصوصیات  انسان واقعی  وهمین کافی است که خودرا از دست ندادم وخودم باقی ماندم اگر گه گدایان تازه  به دوران رسیده هنوز حسرت میکشند و کارد در مشت  پنهان دارند تا سینه مرا بشکافند اما من مانند یک درخت تنو مند روی ریشه های محکم خود ایستاده ام آنها شاید برگ‌های  زرد افتاد روی زمین را جمع کنند ودردفتری بیادکار بگذارند اما سر سبزی وخرمی مرا هیچگاه نخواهند داشت ، پایان .
نیمه شب یکشنبه 29/01/2023  میادیدی و….چه ما طولانی؟! 

سه‌شنبه، بهمن ۰۴، ۱۴۰۱

شهناز تهرانی


 ثریاایرانمنش. « لب پرچین » اسپانیا  !

سخنی که باتو دارم. ، به نسیم صبح گفتم / دگری نمیشناسم. بتو أورد  پیامی  ( شیخ سعدی)

بغض واشکهای تو مرا نیزبه گریه انداخت. ، چهره منفور آن زن. عن تلکتول  جلوی چشمانم  دیده میشد به همراه پدر حقه بازش که معلوم نیست  چه غلطی میکند. که امروز صاحب دو خانه بزرگ مانند دوقصر  در لندن وپاریس است  . وتو زن نازنین هنوز باید برای لقمه  نانی دور دنیا از هنرت استفاده کنی چون نمیدانی  و نمیتوانی که به کدام بنگاه باید خود را عرضه کرده وبه معرض فروش بگذاری وبا واسطه گری کنی  هم جایزه بگیری هم از اجاره نشینی نجات پیدا کنی ، 

خود فروشی. راه دارد. راه های زیادی هم دارد. وزبانش از نوع زبان من وتو نیست زبان شعر وم‌وسیقی نیست زبان دل پاک وابگینی نیست زبانی است  ناشناس که تنها خود فروشان کوی خرابات انرا میشناسند 

همراه بغض واشکهای تو. گریستم چرا که خود نیز یکی از قربانیان همین دسته  متعفن ومتعین وبه ظاهر متدین هستم ، 

من نیز گریختم واواره شدم تا  بتوانم در آسودگی خیال به فرزندان بیچاره ام برسم آنها را نجات بدهم تاانها مانند من قربانی نشوند ،

گریه های تو مرا بیاد فغان های خودم میانداخت   این کلمه منحوس «فاحشه » در فرهنگ ما جا افتاده.  همه در نوع خودشان یک فاحشه  اند. فاحشه مغزی و فاحشه جنسی و فاحشه اجتماعی . 

اولین بار این کلام را از زبان زنی شنیدم که  هووی مادرم بود . ودومین  بار از زبان مردی که همسرم بود  وکارمندآن وکارکنان اداره ای که در آنجا کار میکردم هم مرا به چشم یک فاحشه شب کار مینگریستند از همراهی با من  ‌همنشینی با من خود داری میکردند لباسهای شیک مرا میپوشیدند اما. درخیابان 

ودر حالیکه همان لباس من بر پیکر ناقصشان. خود نمایی میکرد رویشان را بر میگرداندند تنها چند مرد محترم بودند  که همسران خارجی داشتند ومرا خوب میشناختند وبمن احترام میگذاشتند ،

من زیبا بودم ، برازنده بودم. وبی اعتنا به همه سرم بود ‌کارم. کسی نبود از اینجماعت بیشعور بپرسد اگر من فاحشه هستم چرا  روی شانزده ساعت برای چندر غاز پول. دارم جان میکنم وچرا کرایه خانه ام  عقب افتاده وچرا صاحبخانه   انرا به اجرا گذاشته وچرا اثاثیه انرا  بخاطر بدهی  ها  با خود بردند ومن روی زیلو  در کنار خانواده ام  که نان اورشانبودم  نشستم ،

نه هیچگاه این سئوال را از خود نکردند راه. رفتن من  برایشان عذاب اور بود   نشستن وغذا خوردن من انهارا رنج میداد زیبایی من انهارا دچار  عصبانیت میکرد. لباس پوشیدند بوی خوش عطر های انتخابیم  همه باعث عذاب روح آنها بود  در خانه همسرم ومیان اقوام کورد  او .

من از خودشان نبودم. پوستم  زیر آفتاب داغ کویر به رنگ مس در آمده بود. زیبایی وسادگی وساده دلی و سرم درون کتاب وصفحات موسیقی واطمینان کردن به همه نتیجه اش این شد که خانه وزندگی وهمه آرزوهایم را در آن سر زمین  بر جای بگذارم  خود وفرزنداندآنم را از دست 

 آرا ذل ‌اوباش وزنان لیچار  گویی مومنه‌حج.ر فته نجات دهم  سالهاست ا‌وارگی را پیشه کرده ام  در خارج نیز بیکار  ننشستند پیر زنی از اهالی شهر نو وک‌وره های اجر پزی. به دروغ خودرا مومن. نشان داد وگفت من سابقه این خانم را میدانم. همسرش اورا از خانه های فساد  نجات داده است درحالیکه  من وهمسرم دریک اداره کار میکردیم  وهمکار بودیم او زرنگ‌تر بود من احمق تر ،

 گریه های تو بغض چندین ساله مرا نیز  در گلویم. شکافت برای سر زمینم  وخاک کویر گریستم اما بیاد همان مردمی افتادم که دستشان درون کاسه غذای من بود ومشتشلن بر پیشانبم .این در فرهنگ ما جا افتاده ، فاحشه ، جنده، خراب، بیکس وکار، خیابانی ، اینها کلماتی است که همیشه نثار جان شیرین و  پر زحمت میشود . ترا در أغوش میکشم تو در کذشته ویتانین فیلم های فارسی بودی وجود تو مردم را به سوی گیشه ها میکشید.  بگذار سگهای ولگرد  اعو اعویشان  را  سر دهند وشبانه روی پشت بام ها زوزه بکشند سرنوشتی بهتر از این نخواهند داشت. کارشان همیشه  زوزه کشی و نوشیدن خون  پاکان است ، ، با مهر فراوان ، ، ثریا. 24/01/2023 میلادی 

این نوشته  را به حضور بانوی  هنر مند شهناز تهرانی تقدیم میدارم بامید پذیرش


جمعه، دی ۳۰، ۱۴۰۱

امروز !


ثریاایرانمنش . پر پرچین . اسپانیا 

نه ! حوصله نوشتن هم ندارم  ، روز غمگینی است  هوا. بقول آن شاعر پیر چپول. بس نا جوانمردانه سرد است او کنار منقل پر از آتش وذغال و شوفاژ روشن همرا با بوی افیون به أسمانها میرفت وخیال میکرد در انسوی مرز ها خر داغ میکنند آنهم در سر زمین یخ ویخبندان. بد جوری خوشی زیر دلشان زده بود. 

امروز سر تا سر.  برنامه ها تنها أشپزی ودستور ریسایکل کردن. لباسهای کهنه ودستور  ریسایکل جعبه های  زباله است. به تماشای آن مرد گنده با سبیلهای از بنا گوش در.ر فته. که دستور أشپزی میدهد ‌ در هر کلامش یک درمیان یک کلمه. خارجی تف میکند  خوش خوراک است.  تکه های گوشت بره ، گاو ، مرغ  نان برشته  سیاه. دانه زده بطری عرق لیوان یخ آماده در أشپز خانه اولین لقمه ر ا خودش در دهان میگذارد دومین را به گربه ای بزرگی که بیشتر شبیه یک روباه است .

در این فکرم که بعضی‌ها نان قیافه وهیبت خودرا میخورند وبعضی ها با پر رویی و بی حیایی وریا  ودروغ  در این فکرم که دوستان امروز. در کجا ویلانند ودر چه حالی هستند. آیا مانند قوم وخویشهای من. رو برطرف قبله کرده برایم مینویسند. که با ما تماس نگیر. وادرس  خانه شانرا نمیدهند نامه ها میبایست به محل کارشان میرفت وکم کم قطع شد چون در جوال چیزی نبود ؟! 

عده ای با کمال وقاحت ودروغ رو بروبت می نشیند وخاطره تعریف میکنند وترا نیز در آن خاطره  های  متعفن شریک  کرده هرچه سو،گند یاد کنی که بابا دروغ است ازبیخ وبن . اری دروغ میگویی  بتو تهمت ضعف اعصاب وسر انجام دیوانگی میزنند .

دلم برای هیچکس وهیچ کجا تنگ نشده ، دلم در کنارم نیست. اصلا دلی ندارم  یعنی قلبی که بزرگ است اما خالی همه  سوراخ هارا خالی کرده تنها بزرگی وبی  اعتنایی او باعث عذاب شبانه منست ،

در این فکرم که کجا. ر ا اشتباه کردم ؟ ..جوابم این است که همیشه اشتباه میکردم تجربه نداشتم مردم را نمیشناختم به هر  هرزه وبی سر وپایی اعتبار میدادم تا هموزن  خودم شود انگاه در کنارش مینشستم سر انجام خسته ونا امید از جای بر می خاستم همیشه این جمله در گوشم طتین داشت که « مگر تو کیستی ». که مثلا آرزوی فلان لباس . را کرده ای مگر حتما باید کسی میبودم  ؟! انسان بودم  نه پدرم دزد و قاچاقچی  بود ونه مادرم. زنی هرزه وهرجایی  که به زور صیغه یک ادم معتبر شود تا او ومن کسی شویم. ما خودمان بودیم همان باز ماندگان آواره زرتشت بزرگ  نه در این دنیا جای داشتیم ونه در عاقبت  دنیای دیگری هم نیست هرچه هست درهمی جاست  بقیه دروغ است ،

امروزچقدر تنها مانده ام  ناگهان شخصی. از میان سیل خروشان دریاها. بیرون آمد رابطه هارا قطع کرد وخود گم شد بر گشت به همان لجن زاری که از آن بیرون آمده وماموریت داشت .

سکوت میکنم  خود فروشی آسان است در خدمت اعتبار مافیا نیز آسان است اما بیرون آمدن سخت. ومن پرواز را دوست. دارم میل به پرواز دارم میخواهم. در أسمانها گردش کنم اما  آسمان نیز تیره وتار است  از هجوم بمب ها وپرواز پرندگان أهنی وبمب افکن ها ،به کجا میروی ای رهرو تنها. به کجا ؟!  جاده تاریک. بیابان‌ها مین کذاری شده  وهوا نیز سمی  است ،. پایان 

ثریا  20/01/2023  میلادی 

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۱

وکالت یا جهالت

 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  .‌اسپانیا 

آن میوه بهشتی که آمد به دستت ای جان / در.دل چرا نکشتی  از دست چون بهشتی 

تاریخ این حکایت  گر از  تو باز پرسند. /. سر جمله اش فرو خوان. از میوه بهشتی 

« حافظ شیرین سخن » 

ایکاش  در میانه بودم  و نریبونی داشتم ‌حضوری تا خفتگان را از خواب خوش مستی بیدار کنم ،

أن شاه جوان‌مرگ ما  روز های آخر در نا امیدی کامل بسر میبرد  او خوب میدانست که جهانی را که ساخته است ویران خواهد شد وجغد ها بر ویرانه اش نوحه خوانی میکنند ،

چهل وچهار. سال است که این جوان بی تجربه وخام . زیر نفوذ. بک مادر  که خود میداند ومبتواند. وبرایش. سر زمین  ایران مهم نیست. کشورش همانجایی است که اقامت دارد. وسالها عضو حزب سوسیالیست آنها بوده وچه بسا باشد. حال ای جوان خام نه در س سیاست خواند ونه. میلی. دآشت پای در جرگه. بگذارد چرا که در میان شاهزادگان اروپایی چندان   جایی نداشت. شاهزادگان عرب هم میدانستند که پایشان را کجا بگذارند. در س سیاست. هم نخوانده بود دوستان خوبی هم نداشت که اورا هدایت کنند. خوب ،،،،، یک سازش. زیر لحافی من اینجا تو آنجا  سیب را در دست داریم نیمی تو گاز بزن نیم دیگرش را من  مهم نیست تخم هایش زیر دست وپاها له میشوند مهم حال است ،

احساس من بمن هشدار میداد که دوری کن. وسکوت پیشه ساز.  تو در آن دیار نه فامیلی داری اگر هم داری بیشتر تمایلاتشان مذهبی وتو کافری نه زمینی داری که ترا فرا بخواند ونه خانه ای. ونه مال ومنالی  یک لا قبل تنها  با دستهای کوچک ونحیفت به جنگ کدام اژدها  میخواهی  بروی. از گذشته ها پلی بساز از روی آن عبور کن وبه سر زمین خورشید  سفر کن .

اما دلم برای آن غنچه های پر پر شده میسوخت ، خوب چه بسا آنها هم شبیه پدرانشان ومادرانشان  به هنگام بزرگی ترا تکه تکه نکنند ،

امروز این سر زمین  یک پارچه به زیر برف رفته. اما در بالکن کوچک من خورشید همچنان میدرخشد وبمن نویدزندگی میدهد. زمین  زمین است مهم نیست در کدام نقطه آن قرار. بگیری درخت وگل وسبزه. همه  همه جا یکسان است ومردم هم کم کم شبیه هم خواهند شد. ،شبیه اما نه یکسان .

حال این مرد جوان که موهایش ریخته و به سن کهولت  پای گذاشته تازه دفتر وکالت  باز کرده تا برود با  بزرگ‌تر هایش صحبت کند ؟! در باره چی وکی مادر گرامی تو  با دشمنان همراه است افتخار دارد که بعنوان  یک ملکه پیر  در همه مراسم  حضور بهم میرساند ‌ در کنار زنان عرب مینشیند ،

با هشتک بازی و  فضای مجازی که نمیتوان مملکتی را نجات داد. نه ارتشی داری. نه حمایت گری در حالیکه تو قانونا ولیعهد ایران بودی ومیتوانستی. بجای پدرت بنشینی اما حوصله نداشتی  مردم آن سر زمین را خوب شناخته بودی  که با  غوره سردیشان میشود وبا یک کشمش گرمی ایکاش استعفا داده بودی  وخیال مردم راحت بود که کسی را ندارند چهل وچهارسال  دم ترا گرفتند ترا ناجی وقهرمان خواندند تازه. از آنها میخواهی بتو وکالت بدهند تا در مقابل اربابان بگویی من وکیلم که ایران را به عقد اسراییل در بیاورم ، تو ولایتعهدی  تو میبایست از این قانون استفاده میکردی ویا استعفا میدادی چهل وچهار سال مردم را سر انگشت چرخاندی  با کمک همان  آدمخواران  که ترا تامین میکردند بتو میرسیدند   و ناگهان زنان خودشان  بر خاستند   تا با ابلیس نادانی ‌جهالت  بجنگند. تا حق پایمال شدهخودرا به دست بیاورند  ،

 نا توانند دست خالی 

بدون پشتوانه  ،اه،،،

 رویم را بسوی خورشید که درخشش آن از همه روزها بیشتر بود ، گرداندم  وخم شدم و ستایش کردم تنها همین تکه  شهرک ما آفتابیست وبدون برف  خورشید خدای یگانه. خورشید گرما بخش  ‌خورشیدی که آنهمه نعمت را بما داد وما انهارا تعمدا به دور ریختیم. ویا در کنار شوفاژ های فکسنی اروپای شمالی وامریکا دلخوش داریم که آزادیم  ،کدام آزادی ؟؟ آزادی بروی توپ بازی کنی  آنهم تنها در صحن خانه خود آزادی در خانه ات یا میخانه عرق بنوشی وآزادی فوتبال تماشا  کنی.  مهم نیست سر زمینی کم کم به قعر  نابودی فرو میرود و تو میتوانستی  انرا نجات دهی ‌ندادی ونگذاشتی  که بقیه هم بر خیزند تو یک مامور بودی ومعذور همین دیگر بیشتر نمیتوان. نوشت ،

خسروا ، داد گرا   شیر دلا ، بحر کفا  / این جلال  تو  به انواع هنر ارزانی 

روان شاهنشاه شاد دلش شکسته ونا امید از دنیا رفت  و این بود پایان راهی را که همه با هم پیمودیم. در میان  دستهای  یک زن ویران شد .،پایان 

ثریا ، 19/01/2023 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۱

اولین دیدار


« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

در کاخ سعد آباد تنها بود  حال جفتی را بافته وسر حال وخوشحال. قرار بود بیمارستانی را که به نام بانویش نام گذاری  شده افتتاح کند . 

آنقدر بچه بودم که زیر دست وپاها گم میشدم  بادوستی که در آن بیمارستان. کار میکرد  همراه شدم ودر صف اول قرار گرفتم .

 سر انجام.  صبر وبی فراریها  به پایان رسید وانها آمدند  بر خلاف عکسهایش مردی لاغر اندام اما بسیار خوش قیافه با بوی خوشی که اطراف  را احاطه کرده بود ، بانویش.  نیز با بک لباس ساده  تنها زینت او بک سنجاق سینه بود با کلاهی سرمه ای همرنگ لباسش وچشمانی که به  خورشید وستارگان  طعنه میزد ، اه چه جفت زیبایی  خودم را در لابلای جمعیت. جا بجا میکردم تا هر چه بیشتر به اینزوج زیبا وخوشبخت !  نزدیکتر شوم .

بیمارستان بنام ( حمایت مسلولین  شماره. دو ثریا پهلوی بود ). ثریا برای افتتاحیه آن آمد انا در نطقی  خیلی کوتاه کفت :

آیا بهتر نیست نام این بیمارستان بنام بنیان گذار او که عیسی ابو حسین بود نام گذاری  شود ؟!  چه بسا روزی من نباشم. . واز آن روز بیمارستان حمایت مسل‌لین   شماره. دو تبدیل شد به بیمارستان عیسی ابو حسین که خودش. بیماری  داشت  در سوییس پس از بهبودی نذر کرده بود بیمارستانی رابرای حمایت مسلولین که در آن روزها بیداد میکرد بطور  رایگان در اختیار وزارت بهداری بگذارد ،

 پس از مراسم  افتتاح آنها یک یک طبقات ‌اطاق‌ها ی بیماران را سر کشی کردند. با بیماران دست میدادند وبرایشان  آرزوی بهبودی را داشتند . به آنها دلداری دادند. وپس از ترک بیمارستان. ثریا  ملکه گفت ، از  شهرداری هم میخواهم میدان ثریا را به میدان والاحضرت شهناز.  نام گذاری  کند .

اشک چشمان همه پرستاران وبیماران پر کرده بود اگر در آن ساعت از یکی از. آنها میخواستی. خودرا قربانی کند با کمال میل این کاررا انجام میداد  سادگی افتادگی ومر د می شهنشاه وثریا در آن زمان بسیار. بر دل مردم نشسته بود. البته غیر از. توده ای ها ومصدق الهی ها  .

سالها گذشته  من امروز در آستانه گذر زمانم اما بهترین وزیباترین خاطره ام همان روز است وچهره خندان وخوشبخت شاه جوان که دیری نپایید و دیگر هیچ ، بلی هیچ دیگر با نمایشات و فرمانده  سازمان های  مد و اقتصاد وردات   زباله ها کاری ندارم آن روزها منهم خوشبخت بودم. همه خوشبخت بودیم نان داشتیم آب داشتیم خانه  داشتیم وفقیر وگدا خیلی کم داشتیم چرا که شهرداری برای آنها. پناهگاه وگرم خانه  ساخته بود اینها تا ر یخ زنده آن سر زمین است حال یک لکاته  زیر خواب شبانه توده  لاف وگزاف میزندد که مگر شاه برای مملکت ما چه کرد ؟ وتو لکاته احمق  تنها نسل سومی که پدرت وپدر بزرگت ایران مارا به ویرانی کشید من تاریخ زنده آن سر زمینم وهمه چیز را بخوبی بیاد دارم وعاشقانه  شاه را میپرستیدم  پس از  خدای نیکی ها اهورا مزدا  او دومین خدای من بود ،بشما هم مربوط نیست ؟! 

پایان 

،،،، ثریا و 17/01/2023 میلادی