پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۱

وکالت یا جهالت

 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  .‌اسپانیا 

آن میوه بهشتی که آمد به دستت ای جان / در.دل چرا نکشتی  از دست چون بهشتی 

تاریخ این حکایت  گر از  تو باز پرسند. /. سر جمله اش فرو خوان. از میوه بهشتی 

« حافظ شیرین سخن » 

ایکاش  در میانه بودم  و نریبونی داشتم ‌حضوری تا خفتگان را از خواب خوش مستی بیدار کنم ،

أن شاه جوان‌مرگ ما  روز های آخر در نا امیدی کامل بسر میبرد  او خوب میدانست که جهانی را که ساخته است ویران خواهد شد وجغد ها بر ویرانه اش نوحه خوانی میکنند ،

چهل وچهار. سال است که این جوان بی تجربه وخام . زیر نفوذ. بک مادر  که خود میداند ومبتواند. وبرایش. سر زمین  ایران مهم نیست. کشورش همانجایی است که اقامت دارد. وسالها عضو حزب سوسیالیست آنها بوده وچه بسا باشد. حال ای جوان خام نه در س سیاست خواند ونه. میلی. دآشت پای در جرگه. بگذارد چرا که در میان شاهزادگان اروپایی چندان   جایی نداشت. شاهزادگان عرب هم میدانستند که پایشان را کجا بگذارند. در س سیاست. هم نخوانده بود دوستان خوبی هم نداشت که اورا هدایت کنند. خوب ،،،،، یک سازش. زیر لحافی من اینجا تو آنجا  سیب را در دست داریم نیمی تو گاز بزن نیم دیگرش را من  مهم نیست تخم هایش زیر دست وپاها له میشوند مهم حال است ،

احساس من بمن هشدار میداد که دوری کن. وسکوت پیشه ساز.  تو در آن دیار نه فامیلی داری اگر هم داری بیشتر تمایلاتشان مذهبی وتو کافری نه زمینی داری که ترا فرا بخواند ونه خانه ای. ونه مال ومنالی  یک لا قبل تنها  با دستهای کوچک ونحیفت به جنگ کدام اژدها  میخواهی  بروی. از گذشته ها پلی بساز از روی آن عبور کن وبه سر زمین خورشید  سفر کن .

اما دلم برای آن غنچه های پر پر شده میسوخت ، خوب چه بسا آنها هم شبیه پدرانشان ومادرانشان  به هنگام بزرگی ترا تکه تکه نکنند ،

امروز این سر زمین  یک پارچه به زیر برف رفته. اما در بالکن کوچک من خورشید همچنان میدرخشد وبمن نویدزندگی میدهد. زمین  زمین است مهم نیست در کدام نقطه آن قرار. بگیری درخت وگل وسبزه. همه  همه جا یکسان است ومردم هم کم کم شبیه هم خواهند شد. ،شبیه اما نه یکسان .

حال این مرد جوان که موهایش ریخته و به سن کهولت  پای گذاشته تازه دفتر وکالت  باز کرده تا برود با  بزرگ‌تر هایش صحبت کند ؟! در باره چی وکی مادر گرامی تو  با دشمنان همراه است افتخار دارد که بعنوان  یک ملکه پیر  در همه مراسم  حضور بهم میرساند ‌ در کنار زنان عرب مینشیند ،

با هشتک بازی و  فضای مجازی که نمیتوان مملکتی را نجات داد. نه ارتشی داری. نه حمایت گری در حالیکه تو قانونا ولیعهد ایران بودی ومیتوانستی. بجای پدرت بنشینی اما حوصله نداشتی  مردم آن سر زمین را خوب شناخته بودی  که با  غوره سردیشان میشود وبا یک کشمش گرمی ایکاش استعفا داده بودی  وخیال مردم راحت بود که کسی را ندارند چهل وچهارسال  دم ترا گرفتند ترا ناجی وقهرمان خواندند تازه. از آنها میخواهی بتو وکالت بدهند تا در مقابل اربابان بگویی من وکیلم که ایران را به عقد اسراییل در بیاورم ، تو ولایتعهدی  تو میبایست از این قانون استفاده میکردی ویا استعفا میدادی چهل وچهار سال مردم را سر انگشت چرخاندی  با کمک همان  آدمخواران  که ترا تامین میکردند بتو میرسیدند   و ناگهان زنان خودشان  بر خاستند   تا با ابلیس نادانی ‌جهالت  بجنگند. تا حق پایمال شدهخودرا به دست بیاورند  ،

 نا توانند دست خالی 

بدون پشتوانه  ،اه،،،

 رویم را بسوی خورشید که درخشش آن از همه روزها بیشتر بود ، گرداندم  وخم شدم و ستایش کردم تنها همین تکه  شهرک ما آفتابیست وبدون برف  خورشید خدای یگانه. خورشید گرما بخش  ‌خورشیدی که آنهمه نعمت را بما داد وما انهارا تعمدا به دور ریختیم. ویا در کنار شوفاژ های فکسنی اروپای شمالی وامریکا دلخوش داریم که آزادیم  ،کدام آزادی ؟؟ آزادی بروی توپ بازی کنی  آنهم تنها در صحن خانه خود آزادی در خانه ات یا میخانه عرق بنوشی وآزادی فوتبال تماشا  کنی.  مهم نیست سر زمینی کم کم به قعر  نابودی فرو میرود و تو میتوانستی  انرا نجات دهی ‌ندادی ونگذاشتی  که بقیه هم بر خیزند تو یک مامور بودی ومعذور همین دیگر بیشتر نمیتوان. نوشت ،

خسروا ، داد گرا   شیر دلا ، بحر کفا  / این جلال  تو  به انواع هنر ارزانی 

روان شاهنشاه شاد دلش شکسته ونا امید از دنیا رفت  و این بود پایان راهی را که همه با هم پیمودیم. در میان  دستهای  یک زن ویران شد .،پایان 

ثریا ، 19/01/2023 میلادی 

هیچ نظری موجود نیست: