ثریاایرانمنش. « لب پرچین » اسپانیا !
سخنی که باتو دارم. ، به نسیم صبح گفتم / دگری نمیشناسم. بتو أورد پیامی ( شیخ سعدی)
بغض واشکهای تو مرا نیزبه گریه انداخت. ، چهره منفور آن زن. عن تلکتول جلوی چشمانم دیده میشد به همراه پدر حقه بازش که معلوم نیست چه غلطی میکند. که امروز صاحب دو خانه بزرگ مانند دوقصر در لندن وپاریس است . وتو زن نازنین هنوز باید برای لقمه نانی دور دنیا از هنرت استفاده کنی چون نمیدانی و نمیتوانی که به کدام بنگاه باید خود را عرضه کرده وبه معرض فروش بگذاری وبا واسطه گری کنی هم جایزه بگیری هم از اجاره نشینی نجات پیدا کنی ،
خود فروشی. راه دارد. راه های زیادی هم دارد. وزبانش از نوع زبان من وتو نیست زبان شعر وموسیقی نیست زبان دل پاک وابگینی نیست زبانی است ناشناس که تنها خود فروشان کوی خرابات انرا میشناسند
همراه بغض واشکهای تو. گریستم چرا که خود نیز یکی از قربانیان همین دسته متعفن ومتعین وبه ظاهر متدین هستم ،
من نیز گریختم واواره شدم تا بتوانم در آسودگی خیال به فرزندان بیچاره ام برسم آنها را نجات بدهم تاانها مانند من قربانی نشوند ،
گریه های تو مرا بیاد فغان های خودم میانداخت این کلمه منحوس «فاحشه » در فرهنگ ما جا افتاده. همه در نوع خودشان یک فاحشه اند. فاحشه مغزی و فاحشه جنسی و فاحشه اجتماعی .
اولین بار این کلام را از زبان زنی شنیدم که هووی مادرم بود . ودومین بار از زبان مردی که همسرم بود وکارمندآن وکارکنان اداره ای که در آنجا کار میکردم هم مرا به چشم یک فاحشه شب کار مینگریستند از همراهی با من همنشینی با من خود داری میکردند لباسهای شیک مرا میپوشیدند اما. درخیابان
ودر حالیکه همان لباس من بر پیکر ناقصشان. خود نمایی میکرد رویشان را بر میگرداندند تنها چند مرد محترم بودند که همسران خارجی داشتند ومرا خوب میشناختند وبمن احترام میگذاشتند ،
من زیبا بودم ، برازنده بودم. وبی اعتنا به همه سرم بود کارم. کسی نبود از اینجماعت بیشعور بپرسد اگر من فاحشه هستم چرا روی شانزده ساعت برای چندر غاز پول. دارم جان میکنم وچرا کرایه خانه ام عقب افتاده وچرا صاحبخانه انرا به اجرا گذاشته وچرا اثاثیه انرا بخاطر بدهی ها با خود بردند ومن روی زیلو در کنار خانواده ام که نان اورشانبودم نشستم ،
نه هیچگاه این سئوال را از خود نکردند راه. رفتن من برایشان عذاب اور بود نشستن وغذا خوردن من انهارا رنج میداد زیبایی من انهارا دچار عصبانیت میکرد. لباس پوشیدند بوی خوش عطر های انتخابیم همه باعث عذاب روح آنها بود در خانه همسرم ومیان اقوام کورد او .
من از خودشان نبودم. پوستم زیر آفتاب داغ کویر به رنگ مس در آمده بود. زیبایی وسادگی وساده دلی و سرم درون کتاب وصفحات موسیقی واطمینان کردن به همه نتیجه اش این شد که خانه وزندگی وهمه آرزوهایم را در آن سر زمین بر جای بگذارم خود وفرزنداندآنم را از دست
آرا ذل اوباش وزنان لیچار گویی مومنهحج.ر فته نجات دهم سالهاست اوارگی را پیشه کرده ام در خارج نیز بیکار ننشستند پیر زنی از اهالی شهر نو وکوره های اجر پزی. به دروغ خودرا مومن. نشان داد وگفت من سابقه این خانم را میدانم. همسرش اورا از خانه های فساد نجات داده است درحالیکه من وهمسرم دریک اداره کار میکردیم وهمکار بودیم او زرنگتر بود من احمق تر ،
گریه های تو بغض چندین ساله مرا نیز در گلویم. شکافت برای سر زمینم وخاک کویر گریستم اما بیاد همان مردمی افتادم که دستشان درون کاسه غذای من بود ومشتشلن بر پیشانبم .این در فرهنگ ما جا افتاده ، فاحشه ، جنده، خراب، بیکس وکار، خیابانی ، اینها کلماتی است که همیشه نثار جان شیرین و پر زحمت میشود . ترا در أغوش میکشم تو در کذشته ویتانین فیلم های فارسی بودی وجود تو مردم را به سوی گیشه ها میکشید. بگذار سگهای ولگرد اعو اعویشان را سر دهند وشبانه روی پشت بام ها زوزه بکشند سرنوشتی بهتر از این نخواهند داشت. کارشان همیشه زوزه کشی و نوشیدن خون پاکان است ، ، با مهر فراوان ، ، ثریا. 24/01/2023 میلادی
این نوشته را به حضور بانوی هنر مند شهناز تهرانی تقدیم میدارم بامید پذیرش