جمعه، دی ۳۰، ۱۴۰۱

امروز !


ثریاایرانمنش . پر پرچین . اسپانیا 

نه ! حوصله نوشتن هم ندارم  ، روز غمگینی است  هوا. بقول آن شاعر پیر چپول. بس نا جوانمردانه سرد است او کنار منقل پر از آتش وذغال و شوفاژ روشن همرا با بوی افیون به أسمانها میرفت وخیال میکرد در انسوی مرز ها خر داغ میکنند آنهم در سر زمین یخ ویخبندان. بد جوری خوشی زیر دلشان زده بود. 

امروز سر تا سر.  برنامه ها تنها أشپزی ودستور ریسایکل کردن. لباسهای کهنه ودستور  ریسایکل جعبه های  زباله است. به تماشای آن مرد گنده با سبیلهای از بنا گوش در.ر فته. که دستور أشپزی میدهد ‌ در هر کلامش یک درمیان یک کلمه. خارجی تف میکند  خوش خوراک است.  تکه های گوشت بره ، گاو ، مرغ  نان برشته  سیاه. دانه زده بطری عرق لیوان یخ آماده در أشپز خانه اولین لقمه ر ا خودش در دهان میگذارد دومین را به گربه ای بزرگی که بیشتر شبیه یک روباه است .

در این فکرم که بعضی‌ها نان قیافه وهیبت خودرا میخورند وبعضی ها با پر رویی و بی حیایی وریا  ودروغ  در این فکرم که دوستان امروز. در کجا ویلانند ودر چه حالی هستند. آیا مانند قوم وخویشهای من. رو برطرف قبله کرده برایم مینویسند. که با ما تماس نگیر. وادرس  خانه شانرا نمیدهند نامه ها میبایست به محل کارشان میرفت وکم کم قطع شد چون در جوال چیزی نبود ؟! 

عده ای با کمال وقاحت ودروغ رو بروبت می نشیند وخاطره تعریف میکنند وترا نیز در آن خاطره  های  متعفن شریک  کرده هرچه سو،گند یاد کنی که بابا دروغ است ازبیخ وبن . اری دروغ میگویی  بتو تهمت ضعف اعصاب وسر انجام دیوانگی میزنند .

دلم برای هیچکس وهیچ کجا تنگ نشده ، دلم در کنارم نیست. اصلا دلی ندارم  یعنی قلبی که بزرگ است اما خالی همه  سوراخ هارا خالی کرده تنها بزرگی وبی  اعتنایی او باعث عذاب شبانه منست ،

در این فکرم که کجا. ر ا اشتباه کردم ؟ ..جوابم این است که همیشه اشتباه میکردم تجربه نداشتم مردم را نمیشناختم به هر  هرزه وبی سر وپایی اعتبار میدادم تا هموزن  خودم شود انگاه در کنارش مینشستم سر انجام خسته ونا امید از جای بر می خاستم همیشه این جمله در گوشم طتین داشت که « مگر تو کیستی ». که مثلا آرزوی فلان لباس . را کرده ای مگر حتما باید کسی میبودم  ؟! انسان بودم  نه پدرم دزد و قاچاقچی  بود ونه مادرم. زنی هرزه وهرجایی  که به زور صیغه یک ادم معتبر شود تا او ومن کسی شویم. ما خودمان بودیم همان باز ماندگان آواره زرتشت بزرگ  نه در این دنیا جای داشتیم ونه در عاقبت  دنیای دیگری هم نیست هرچه هست درهمی جاست  بقیه دروغ است ،

امروزچقدر تنها مانده ام  ناگهان شخصی. از میان سیل خروشان دریاها. بیرون آمد رابطه هارا قطع کرد وخود گم شد بر گشت به همان لجن زاری که از آن بیرون آمده وماموریت داشت .

سکوت میکنم  خود فروشی آسان است در خدمت اعتبار مافیا نیز آسان است اما بیرون آمدن سخت. ومن پرواز را دوست. دارم میل به پرواز دارم میخواهم. در أسمانها گردش کنم اما  آسمان نیز تیره وتار است  از هجوم بمب ها وپرواز پرندگان أهنی وبمب افکن ها ،به کجا میروی ای رهرو تنها. به کجا ؟!  جاده تاریک. بیابان‌ها مین کذاری شده  وهوا نیز سمی  است ،. پایان 

ثریا  20/01/2023  میلادی 

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۴۰۱

وکالت یا جهالت

 

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  .‌اسپانیا 

آن میوه بهشتی که آمد به دستت ای جان / در.دل چرا نکشتی  از دست چون بهشتی 

تاریخ این حکایت  گر از  تو باز پرسند. /. سر جمله اش فرو خوان. از میوه بهشتی 

« حافظ شیرین سخن » 

ایکاش  در میانه بودم  و نریبونی داشتم ‌حضوری تا خفتگان را از خواب خوش مستی بیدار کنم ،

أن شاه جوان‌مرگ ما  روز های آخر در نا امیدی کامل بسر میبرد  او خوب میدانست که جهانی را که ساخته است ویران خواهد شد وجغد ها بر ویرانه اش نوحه خوانی میکنند ،

چهل وچهار. سال است که این جوان بی تجربه وخام . زیر نفوذ. بک مادر  که خود میداند ومبتواند. وبرایش. سر زمین  ایران مهم نیست. کشورش همانجایی است که اقامت دارد. وسالها عضو حزب سوسیالیست آنها بوده وچه بسا باشد. حال ای جوان خام نه در س سیاست خواند ونه. میلی. دآشت پای در جرگه. بگذارد چرا که در میان شاهزادگان اروپایی چندان   جایی نداشت. شاهزادگان عرب هم میدانستند که پایشان را کجا بگذارند. در س سیاست. هم نخوانده بود دوستان خوبی هم نداشت که اورا هدایت کنند. خوب ،،،،، یک سازش. زیر لحافی من اینجا تو آنجا  سیب را در دست داریم نیمی تو گاز بزن نیم دیگرش را من  مهم نیست تخم هایش زیر دست وپاها له میشوند مهم حال است ،

احساس من بمن هشدار میداد که دوری کن. وسکوت پیشه ساز.  تو در آن دیار نه فامیلی داری اگر هم داری بیشتر تمایلاتشان مذهبی وتو کافری نه زمینی داری که ترا فرا بخواند ونه خانه ای. ونه مال ومنالی  یک لا قبل تنها  با دستهای کوچک ونحیفت به جنگ کدام اژدها  میخواهی  بروی. از گذشته ها پلی بساز از روی آن عبور کن وبه سر زمین خورشید  سفر کن .

اما دلم برای آن غنچه های پر پر شده میسوخت ، خوب چه بسا آنها هم شبیه پدرانشان ومادرانشان  به هنگام بزرگی ترا تکه تکه نکنند ،

امروز این سر زمین  یک پارچه به زیر برف رفته. اما در بالکن کوچک من خورشید همچنان میدرخشد وبمن نویدزندگی میدهد. زمین  زمین است مهم نیست در کدام نقطه آن قرار. بگیری درخت وگل وسبزه. همه  همه جا یکسان است ومردم هم کم کم شبیه هم خواهند شد. ،شبیه اما نه یکسان .

حال این مرد جوان که موهایش ریخته و به سن کهولت  پای گذاشته تازه دفتر وکالت  باز کرده تا برود با  بزرگ‌تر هایش صحبت کند ؟! در باره چی وکی مادر گرامی تو  با دشمنان همراه است افتخار دارد که بعنوان  یک ملکه پیر  در همه مراسم  حضور بهم میرساند ‌ در کنار زنان عرب مینشیند ،

با هشتک بازی و  فضای مجازی که نمیتوان مملکتی را نجات داد. نه ارتشی داری. نه حمایت گری در حالیکه تو قانونا ولیعهد ایران بودی ومیتوانستی. بجای پدرت بنشینی اما حوصله نداشتی  مردم آن سر زمین را خوب شناخته بودی  که با  غوره سردیشان میشود وبا یک کشمش گرمی ایکاش استعفا داده بودی  وخیال مردم راحت بود که کسی را ندارند چهل وچهارسال  دم ترا گرفتند ترا ناجی وقهرمان خواندند تازه. از آنها میخواهی بتو وکالت بدهند تا در مقابل اربابان بگویی من وکیلم که ایران را به عقد اسراییل در بیاورم ، تو ولایتعهدی  تو میبایست از این قانون استفاده میکردی ویا استعفا میدادی چهل وچهار سال مردم را سر انگشت چرخاندی  با کمک همان  آدمخواران  که ترا تامین میکردند بتو میرسیدند   و ناگهان زنان خودشان  بر خاستند   تا با ابلیس نادانی ‌جهالت  بجنگند. تا حق پایمال شدهخودرا به دست بیاورند  ،

 نا توانند دست خالی 

بدون پشتوانه  ،اه،،،

 رویم را بسوی خورشید که درخشش آن از همه روزها بیشتر بود ، گرداندم  وخم شدم و ستایش کردم تنها همین تکه  شهرک ما آفتابیست وبدون برف  خورشید خدای یگانه. خورشید گرما بخش  ‌خورشیدی که آنهمه نعمت را بما داد وما انهارا تعمدا به دور ریختیم. ویا در کنار شوفاژ های فکسنی اروپای شمالی وامریکا دلخوش داریم که آزادیم  ،کدام آزادی ؟؟ آزادی بروی توپ بازی کنی  آنهم تنها در صحن خانه خود آزادی در خانه ات یا میخانه عرق بنوشی وآزادی فوتبال تماشا  کنی.  مهم نیست سر زمینی کم کم به قعر  نابودی فرو میرود و تو میتوانستی  انرا نجات دهی ‌ندادی ونگذاشتی  که بقیه هم بر خیزند تو یک مامور بودی ومعذور همین دیگر بیشتر نمیتوان. نوشت ،

خسروا ، داد گرا   شیر دلا ، بحر کفا  / این جلال  تو  به انواع هنر ارزانی 

روان شاهنشاه شاد دلش شکسته ونا امید از دنیا رفت  و این بود پایان راهی را که همه با هم پیمودیم. در میان  دستهای  یک زن ویران شد .،پایان 

ثریا ، 19/01/2023 میلادی 

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۴۰۱

اولین دیدار


« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

در کاخ سعد آباد تنها بود  حال جفتی را بافته وسر حال وخوشحال. قرار بود بیمارستانی را که به نام بانویش نام گذاری  شده افتتاح کند . 

آنقدر بچه بودم که زیر دست وپاها گم میشدم  بادوستی که در آن بیمارستان. کار میکرد  همراه شدم ودر صف اول قرار گرفتم .

 سر انجام.  صبر وبی فراریها  به پایان رسید وانها آمدند  بر خلاف عکسهایش مردی لاغر اندام اما بسیار خوش قیافه با بوی خوشی که اطراف  را احاطه کرده بود ، بانویش.  نیز با بک لباس ساده  تنها زینت او بک سنجاق سینه بود با کلاهی سرمه ای همرنگ لباسش وچشمانی که به  خورشید وستارگان  طعنه میزد ، اه چه جفت زیبایی  خودم را در لابلای جمعیت. جا بجا میکردم تا هر چه بیشتر به اینزوج زیبا وخوشبخت !  نزدیکتر شوم .

بیمارستان بنام ( حمایت مسلولین  شماره. دو ثریا پهلوی بود ). ثریا برای افتتاحیه آن آمد انا در نطقی  خیلی کوتاه کفت :

آیا بهتر نیست نام این بیمارستان بنام بنیان گذار او که عیسی ابو حسین بود نام گذاری  شود ؟!  چه بسا روزی من نباشم. . واز آن روز بیمارستان حمایت مسل‌لین   شماره. دو تبدیل شد به بیمارستان عیسی ابو حسین که خودش. بیماری  داشت  در سوییس پس از بهبودی نذر کرده بود بیمارستانی رابرای حمایت مسلولین که در آن روزها بیداد میکرد بطور  رایگان در اختیار وزارت بهداری بگذارد ،

 پس از مراسم  افتتاح آنها یک یک طبقات ‌اطاق‌ها ی بیماران را سر کشی کردند. با بیماران دست میدادند وبرایشان  آرزوی بهبودی را داشتند . به آنها دلداری دادند. وپس از ترک بیمارستان. ثریا  ملکه گفت ، از  شهرداری هم میخواهم میدان ثریا را به میدان والاحضرت شهناز.  نام گذاری  کند .

اشک چشمان همه پرستاران وبیماران پر کرده بود اگر در آن ساعت از یکی از. آنها میخواستی. خودرا قربانی کند با کمال میل این کاررا انجام میداد  سادگی افتادگی ومر د می شهنشاه وثریا در آن زمان بسیار. بر دل مردم نشسته بود. البته غیر از. توده ای ها ومصدق الهی ها  .

سالها گذشته  من امروز در آستانه گذر زمانم اما بهترین وزیباترین خاطره ام همان روز است وچهره خندان وخوشبخت شاه جوان که دیری نپایید و دیگر هیچ ، بلی هیچ دیگر با نمایشات و فرمانده  سازمان های  مد و اقتصاد وردات   زباله ها کاری ندارم آن روزها منهم خوشبخت بودم. همه خوشبخت بودیم نان داشتیم آب داشتیم خانه  داشتیم وفقیر وگدا خیلی کم داشتیم چرا که شهرداری برای آنها. پناهگاه وگرم خانه  ساخته بود اینها تا ر یخ زنده آن سر زمین است حال یک لکاته  زیر خواب شبانه توده  لاف وگزاف میزندد که مگر شاه برای مملکت ما چه کرد ؟ وتو لکاته احمق  تنها نسل سومی که پدرت وپدر بزرگت ایران مارا به ویرانی کشید من تاریخ زنده آن سر زمینم وهمه چیز را بخوبی بیاد دارم وعاشقانه  شاه را میپرستیدم  پس از  خدای نیکی ها اهورا مزدا  او دومین خدای من بود ،بشما هم مربوط نیست ؟! 

پایان 

،،،، ثریا و 17/01/2023 میلادی 

دوشنبه، دی ۲۶، ۱۴۰۱

فرق تمدن ها

« لب پرچین  
ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
کنستانتین پادشاه تبعید ی یونان  در تبعید. جانسپرد اما. پیکر اورا به خانه اش وخاک خودش یونان انتقال دادند. جنازه او در معرض دید دوستدارانش  در یک کلیسای ارتدوکس قرار دارد . وصف. طرفدارن. او با احترام بر پاهای او بوسه میزنند خانواده های سلطنتی نیز. اکثرا به این مراسم رفته آند.
 بیاد آن روزهایی هستم که. این پادشاه زیبای یونانی که واقعا  مجسمه های. قدیم یونان را تصویر میکرد در کشتی خود به دریای خزر امدومدتی میهمان شاهنشاه ایران بود تا بتواند  اقامت بگیرد و قانون در اروپا برای همه یکسان است شاه وگدا تمیشناسد ،
ومن هر روز درانتظار مجلات وروزنامه ها بودم که تصویر خندان وزیبای اورا درکنار همسرش  که گویی الهه ای از سر زمین های باستانی بو د ببینم ،
همسر او خواهر ملکه دانمارک است همه با هم فامیلند خون ویکتوریایی در همه. رگه‌ای آنها جریان دارد ،
حد اقل یونان. اشغال شده احازه داد مادر. ‌پادشاه تبعید  ی.وشاه تبعیدی  به خانه  خویش برگردند ودر ارامگاه خانوادگی خود بخواب ابدی خود ادامه دهند ،
شغالان  وگرگهای گرسنه ما چنان. دشمن شاه بودند که اگر جنازه اورا میافتند  تکه تکه کرده ومیخوردند تا کام  تشنه وروح پلیدشان  ا رام بگیرد ،
سالهاست که آن تصویر ملکه ذهن من است. وسالهاست   که این دوشاه اندیشیده ام و سالهاست جهان آنها را  ستایش کردم هردو خانه. وسر زمین خود. را دوست داشتند اما یونانیان  به  انها حمله  نکردند انهارا به زیر پاهای آلوده بخون  خود  زیر ورو  نکردند ،‌یونان هنوز تمدن. چند صد هزار ساله اش را حفظ کرده. وسر زمین ما دروازه ها. را هر چند سال یکبار به. روی 
اجنبی ها باز میکند وخودرا مانند یک کالای ارزان قیمت در معرض فروش میگذارد. مانند یک  زن هرزه ارزان قیمت ،
امروز من از سلسله تصاویر گذشته ام  ودر هر تصویری که می‌یابم بیشتر به دنبال معنای آن هستم . هیچ معنا. مانند بک حلقه به حلقه دبگری قفل نمی‌شود. کلمات گم میشوند. معنی واقعی خود را از دست میدهند  تنها تصاویر آنهم به مدت 
کوتاهی در  نظرم  میماند. وسپس همه چیز گم میشود امروز ما داریم کم کم واهسته آهسته به زیر چتر دو رنگ آبی نیل و زرد  خردلی میرویم  به  ظاهر نماد پرچم شهر جنگ زده. وتصرف شده قلابی است اما در واقع پرچم دنیای آینده ماست.  اربابی وبردگی .
خون آبی وخون زرد  ، همیشه به دنبال بک معنای بوده ام وهر چیز تازه ای مرا ودار میکند  که انرا بشکافم ،
گذشته های . ما. یاد بود های  ما. یادگارهای ما. یک یک نابود شده واز بین میروند همه یاد گاری تا  به قعر دریاها ویا به زیر خاک فرو میروند. دنیای دیگری ساخته میشود در دو رنگ.  تعداد فقرا بیماران پا به سن گذاشته ک ه کم کم دارد از بین میرود نیروی تازه ای که مغز وشعورش در اختیار دیکری است  جهان اینده را اداره میکند ، دیگر درد را احساس نمیکنی مرگ برایت  یک امر عادی است و آن زخمی  را که بر سینه ات نشسته. تنها تماشا میکنی برایت بی تفاوت است.  جنین های  آزمایشگاهی وحرامی های ناشی از سکس های نا جوانمردانه که هر روز فیلمهای آن را با وقاحت تمام به تماشا میگذارند ، دنیای آتی ما را. اداره خواهند نمود ،
وباید با کذشته ها خداحافظی کرد. همچنین با کنستانتین. زیبا ،
آسوده بخواب وارام. دنیای ما تمام شد ،
پایان .15/012023 میلادی 

جمعه، دی ۲۳، ۱۴۰۱

مرگ بهتر است یا زندگی ؟



« لب پر چین ». ثریا ایرانمنش  . اسپانیا 

موضوع انشای امروز ما 

!!!!!!دختر جوان آلویس پریسلی با ایست قلبی مرد ! تنها دختر آن خواننده دوران جوانی ما بود  زندگی جالبی نداشت سر گردان بود به هر روی  خبر دردناک است بخصوص اگر هنوز پیر نشدی .

زندگی چندان دلپذیر نیست. بیمارستان‌ها لبریز از بیمارهای  نزدیک به موت دکترها ‌پرستاران همه در اعتصاب. !!! قسم نامه صقراطرا مو به مو بمرحله اجرا در أوردند  وهر بار مرا بیاد آن فیلم. وحشتناک. سایلون گرین میاندازد سوار دوم از راه رسید قحطی قلابی. از آب رفتن نانها  وبرنج های پلاستیکی. میدانیم که دیگر. زمین چیزی بما نخواهد. اند غیر انواع  بوها و انبوه. کثافات  زباله های اتمی  یخبدانهای. مصنوعی.  باران های مصنوعی سیل های مصنوعی ، جمعیت باید کاهش پیدا کند یا با بیماری های کشنده. یا جنگ ویا عوامل طبیعی ویا فرار پزشکان اکثر مواد غذایی  در. کارخانه ها  درست میشوند. مصنوعی هستند ما شبهه غذا را میخوریم نه خود غذا را. گذشته از گوشتهای  کروکودیل ونهنگ ‌الاغ ‌شتر و گاو وگوسفند مقداری هم. گوشت مصنوعی ببازار آمده و تو نمیدانی از چه موادی درست شده است ،

سبزیجاتی در.د ست نیست که به علف خوری روی بیاوری  هر یک نخ  سبزی درون مشتی  پلاستیک آنهم با بوی ضدعفونی بتو دهن کجی  میکند 

نانها محصول موادمصنوعی باد کرده کرده درونشان تهی. وبا خمیر هایی یخ بسته نپخته 

حال ژنرال ایستاده روی یو تیوپ . دستور غذاهای شاهانه. را میدهد لاشه بره  ولاشه گوسفند را به سیخ میکشد با سس هاییکه دراشپز خانه های خارج یاد گرفته آنها را جلوی چشمان گرسنه تو میخورد. آب دهن تو راه میافتد .اه آن هندوانه بزرگ. که سالها شبیه انرا ندیدی.  غذاهایی شاهانه ویا مخصوص تغذیه فرورشیهای بالای شهر قدیمی بود. .

بما مر بوط نمی‌شود که این مواد از کجا میرسد. از همانجایی که چمدانهای  دلار به ونکور ومونترئال میرسد  ،

این گفته ها ‌کرده ها  بما مربوط نیست  ما باید همان چیزی را که دکان بغلی بما عرضه میکند. بخوریم. به قصاب محل میگویی  پای مرغ را وران مرغ را میخواهیم. ران‌ها  را پنهان میکند. زباله ای را درون کاغذ میپیچد ومیگوید. رادها قبلا بفروش رسیده !! 

نه زندگی چندان جالبی نداریم اما من نمیدانم چرا با  اینهمه دردی که دارم زنجیر زندگی را رها نمیکنم ؟ در انتظار کی وچی هستم ؟ روز کذشته جواب  آزمایشم رسید به  کم خونی شدید دچار هستم باید  روزی چهار عدد قرص آهن بخورم. خوب کافی  است برای اینکه أهنی شوم ،

خبرها چندان جالب تیستندهمه خودمان را به کوچه علی چپ زدیم یعنی  خوشبختیم در کنار دریای مدیترانه  .

اهای شاعر توده که میخواستی به دریا برسی حال درکنار دریا چه غلطی کردی ! چشمه برایت کوچک بود آن دشت وسیع پر برکت برایت. تنگنا بود. ما را  به این روزهای  وحشتناک کشاندی وتو آن خوانند جنگل بزرگ  تریاکت  دیر رسید  وان سر زمین پر برکت را تحویل گدایان وفاحشه های شهرنو ‌تره تخم آنها. دادید برای پری  چکمه ای شعر سرودید ، 

‌بانویمان  نیز  مظهر زیبایی وشیکی وشهره جهان بود. وشاه در  کنارش آهسته آهسته جون شمع فرو میمیرد 

ما هم مانند او ودرکنار او مردیم.  حال تنها ادای زندگی را در میاوریم ، وهنوز هم. شغالها توده. ومصدقی ولاشه های بو‌گرفته ‌نوا ده هایشان دست بر نمیدارند  و در شکل وشمایل جدیدی  از بی بی. درس میگیرند ومردم فریبی را پیشه ساخته اند. قهرمان پوشالی کانادایی. کدوی گندیده از آب در آمد آن قرشمال قمی. خود فروش وما !؟! همچنان جاده بی انتها ر ا طی میکنیم مقصد کجا مقصود چیست ؟! نمیدانم ،‌

پایان 

 ثریا  / 13/01/2023 میلادی  ،

چهارشنبه، دی ۲۱، ۱۴۰۱

خوشبختی !


 « لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

امروز نشستیم  چو رندان بخرابات. /  امروز نداریم  سر زهد ‌مناجات 

امروز چه گویم  چه بزمیست و چه باده / امروز چه ساقی  همه لطفست ومراعات 

امروزم ندآنیم  زمستی  سحر از شام /  امروز  ز اوقات گذشتیم  و ز ساعات 

« شمس تبریزی » 

چه خوشبختی بزرگی است که تو خودت را مانند  یک عروسک پارچه ای پوشیده ای. دستکش به دست. شال بر سر در کنار یک فتیله  روشن بخاری. انرا بغل گرفته ای. و به تماشای. تدریس پخت غذای شاهانه ژنرال. مینشینی که حتی یک  قلم آن در این گوشه پیدا نمی‌شود ،

چه خوشبختی بزرگی است که. پول برق تو امروز تنها نود یورو شد نه دویست یورو ،

  چه خوشبختی بزرگی است که سرت را روی صندلی کهنه قدیمی تکیه داده ای وبه فردای نیامده میاندیشی 

دسته دسته  دستمال های  مرطوب بخاطر. آب بینی و سرمای بیدریغ هوا ، 

در انسوی شهر آفتاب پهن است ومردمان خوشبخت. در زیر آفتاب راه میروند. 

سه میلیون مردم بدبخت دراین شهر خودرا مانند. لحاف کرسی پوشانده اند چون. نه کولر را روشن کرده اند ونه بخاری. ا ،

دوش گرفتم. آب ولرم بود ناهار  .   نه نداشتم سوپ دیروز درون یخچال. دارد فریاد میکشد. قابل خوردن نیست  ،

چه خوشبختی بزرگی است  تماشای. جنگ‌ها. وادمکشی ها. وظاهرا. چهار سوار سر نوشت. راهشان را طی کرده به این سو. میایند اول بیماری همگانی  ‌مسخره  با واکسن های گوناگون. سپس جنگ که ادامه دار خواهدبود تا سوار سوم که قحطی از راه برسد وسوار چهارم مرگ است ،

 ذیگر از سایر کشور هایی نظیر خودمان حرفی به میان  نمی آورم اربابان نزدیک پانصد سال دنیا را در میان دستهای خود کرفته اند از ماه بالا میروند. از سیاره عطارد پایین میایند خورشید  را نابود میکنند و بیشتر پیستها ی اسکی بسته شده چون برف نیامده  انسوی  دنیا  هنوز برای مردمان خوشبخت برف هست اسمان هم هست اطاق گرم با شومینه به همراه گیلانی کنیاک نیز است قبیله متوسط که ما بودیم یک درجه تنز ل کردیم ‌رسیدیم به فقر و  دیگران از ما بهتران قاچاقچیان . آدمکشان. دزدان  پله های  ترقی را طی کردند ورفتند در تا ر ک جهان نشستند از جاشویی  در کشتی ها تا به مقام اربابی رسیدند. از پادوی در بازار به مقام تاجر مهم رسیدند  ما طبقه کارمند بودیم بیفایده وبی ثمر. برای دیگران کار میکردیم  حال  دیگرانی  نیستند ما هم  کاری از دستمان ساخته نیست با حقوق باز نشستگی. لی لی. بازی میکنیم ،

از میمهانیها خبری نیست ، از رستوران رفتن خبری نیست از سینما و‌نمایش خبری نیست  کارتون سیمسونها. برایمان قصه فردا را میگویند و در انتظار صبح روشنی نشسته ایم که هیچگاه نخواهد آمد. وکم کم روی ماه وخورشید را نیز خواهند پوشانید،

خانواده ای از همان گروه اربابان در خارج از. شهر لندن. باغ کوچکی ,,,,  دارند که تنها هیجده باغبان هر روز صبح برای أبیاری و تزیین درختان وگلها باید راس ساعت هشت  درخانه آن  ارباب  حاضر باشند ،  وما برای پیدا کردن بک اطاق نمور . دوردنبارا میکردیم.  البته نوکران ‌خادمان آن ارباب‌ها تیز از مزایای قانونی بهر مند هستند. گروه گروه  برده های قوی هیکل را وارد میکنند بعنوان مهاجر وانها را در هتلهای. پنج ستاره جای میدهند برای. آینده ،

ماساده دلان هنوز برای خم زلف بار از دست  رفته نوحه سرایی میکنیم .

اه امروز. مانند  یک لوله کالباس شده ام. بسکه لباس  پوشیدم.  به رنگ کالباس هم در آمده ام ،

اه ،،،،، چقدر دلم هوای یک ساندویچ  سالاد آلویه  موسیو را کرده است   همسرش سالاد های خوبی درست میکرد ، عرق فروش پشت خانه ما بود کباب ودل جگر هم داشت  حال همه چیز ویران شده با خاک یکسان. واثری از آنچه که بود باقی نمانده آدم‌های دیگری آمدند گویی از کرات دیگر وما انهارا  نمیشناسیم ،  نه دیگر هیچکس را در این جهان پهناور نمی شناسیم ، پایان 

ثربا ،

اسپانیا   11/01/2023 میلادی